📌 #پندانه
🔸پسری بچه ای👦 در خانه خیلی شلوغ کاری کرده بود و همه چیزو به هم ریخته بود😅
وقتی پدر🧔 وارد شد، مادر🧕 شکایت او را به پدرش کرد
پدر که خستگی و ناراحتی بیرون را هم داشت، فوری شلاقو برداشت😯
پسر دید اوضاع خیلی بیریخته و همهی درها هم به روش بسته ست، وقتی پدر شلاق را بالا برد، پسر دید کجا فرار کنه؟ راه فراری نداره‼️
"دَوید و خودش را به سینهی پدر چسباند"😞
اون لحظه بود که شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد💕
🔺هر وقت دیدید اوضاع خرابه و پناهی ندارید
به سوی #خدا فرار کنید...😔
«فَفِرُّوا إلی الله»
(ذاریات آیه۵۰)🌺
🌹اللهم عجل لولیک الفرج 🌹
🌷🍃🍂🍃🌹🍃🍂🌷
✅ @shahidfaryadras
🔆 #پندانه
🔴 «عاقبت وعدههای توخالی»
🔻پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
🔸هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد.
🔸از او پرسید: آیا سردت نیست؟
🔹نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.
🔸پادشاه گفت: من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند.
🔹نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد.
🔸اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعدهاش را فراموش کرد.
🔸صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند؛ در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود: اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مىکردم
اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد . . .
🍃🌺🌷 یا مهدی 🌷🌺🍃
✅ @shahidfaryadras
🔆 #پندانه
🔴 «داستان هیزم شکن و تبرش»
🔸هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده است.
🔹شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.
🔸متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که میخواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند؛ آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.
🔹اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.
🔸همسرش آن را جا به جا کرده بود.
🔹مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار میکند...
🔺همه چیز به نگاه ما بستگی دارد...
🍃🌺🌷 یا مهدی 🌷🌺🍃
✅ @shahidfaryadras