4.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❇️ حجت الاسلام قرائتی
دوتابرادربودن،عجب جانوری بودن....
👌هیچ وقت دیر نیست...
خداعاقبتمون بخیر کنه
🇮🇷#لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 فیلمی از همان شهیدی که رهبر معظم انقلاب گفته بود
کسی می تواند از سیم خاردارهای دشمن عبور کند که از سیم خاردارهای نفس خود عبور کرده باشد.
#شهیدعلی چیت سازیان
التماس دعا
نثار روح مطهر همه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷#لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
💠من خودم به این رسیدهام و با اطمینان و یقین مےگویم:☝️
🌷هرڪس شهید شده،
خواستہ کہ شهید بشود؛
شهادتِ شهید فقط #دست_خودش است...
#شهـیدمحمودرضابیضائی
معطرکنیدوجودتان را به عطر شهداباذکرصلوات
التماس دعا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷#لحظه ای با شهدا
@lahzaei_ba_sh
🌺💔
نوشتن از نگاهت کار هرکس نیست ..
مفسران عشق را درمانده می کند این شیدایی ..💔
#سردار_قلب_ها❤️
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🌼نامه دختر شهید طهرانی مقدم به «زینب سلیمانی»
✍دختر شهید طهرانی مقدم به منظور همدردی با دختر شهید سلیمانی و نیز تأکید بر وجوه مهم شهادت ایشان از منظرهای گوناگون نامهای برای دختر وی نوشت که متن آن را در ادامه میخوانید:
بسمالله الرحمن الرحیم
سلام خواهرم، میدانم در چه حالی هستی، روزهای طولانی و به ظاهر سختی که حتی نفس کشیدن را برایت مشکل میکند. آنقدر که دوست داری مکانی خلوت پیدا کنی تا بتوانی با جای خالی پدرت کنار بیایی و به آن فکر کنی. یادم میآید وقتی در چنین شرایطی بودم، یکی از علما که خود فرزند شهید بود به من گفت سالهای بعد که به این روزها نگاه کنی متوجه میشوی که نزدیکترین روزها را به خدا داشتهای. ما هر دو زینبیم، هر دو همسایه قدیمی و هر دو عاشق پدرهایمان.
گاهی میشد همدیگر را در مدرسه و یا مسجد ببینیم و هر دو میدیدیم گاهی شبها پدرانمان ساعتها در شهرک در حال قدم زدن و صحبت کردن هستند، اما نمیدانستیم سالهای بعد از این، این حرفها چه تأثیرات شگرفی بر جهان خواهد داشت، ولی امروز برای دوست و دشمن روشن است، قدرت معنوی فرزندان روحالله و الان هم پدرانمان در کنار حاج احمد کاظمی باز سه نفره به هم رسیدند و همچنان تلاششان برای اعتلای اسلام و نابودی کفر ادامه دارد. خواهرم به خوبی یاد هست آن ساعتی را که خبر آسمانی شدن پدرم را شنیدم و مبهوت بودم و تو چگونه خواهرانه کنارم همچون آشنای چندین ساله بودی و حتماً این را هم از پدر بزرگوارت آموخته بودی.
دوست داشتم الان من هم در کنار تو و خانواده عزیزت بودم، ولی برای ادامه راه پدرانمان مدتی از تهران دور هستم. اما نمیدانی در دلم چه آشوبی است و شبانهروز را چگونه به سر میبرم و شاید هیچکس مانند دختران شهدا نتوانند همدیگر را تسلا دهند، آن هم برای ما که فقط یک پدر را از دست ندادهایم، بلکه در یک لحظه شاید ظاهراً همه چیزمان را از دست دادیم. اما این را بدان که از الان، دیگر او همیشه کنار توست. من اگر با پدرم کاری داشتم، در زمان حیات ظاهریاش باید ساعتها و یا روزها منتظر میماندم و چندین واسطه را میگذراندم تا میتوانستم مدتی با او صحبت کنم، ولی الان کافی است وضو بگیرم و روبهروی عکسش بنشینم و باز همان چشمها و لبخند همیشگیاش منتظر هستند. مطمئنم که روزی باز آنها را میبینیم و از خداوند میخواهم در آن دنیا هم مانند این دنیا لیاقت حضور در کنار آنان با ما روزی نماید.
زینب عزیزم! یادم هست بابا همیشه از پدرت به بزرگی یاد میکرد و میگفت اگر روزی نگذارند کارم را در موشکی ادامه دهم، حتماً خدمت حاج قاسم میروم و سرباز ژنرال قاسم میشوم و امروز که قدرت موشکی و منطقهای ایران الحمدلله به برکت خونهای پاک شهدای عزیزمان و اقتدار رهبر فرزانهمان مثل خورشید عیان شده، این طلیعهای برای انتقامی سخت و فتح جهانی اسلام خواهد بود. پس، از این پس به صبر زینبیات ادامه ده تا انشاءالله با حضور حضرت منجی(عج) پدرمانمان را بار دیگر در نبرد نهایی حق علیه باطل ملاقات کنیم.
📚خواهر داغدارت زینب تهرانیمقدم 15 دی 98
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
زدیم بغل. وقت نماز بود. گفتم: «حاجی قبول باشه.» گفت: «خدا قبول کنه انشاءاللّه.» نگاهم کرد. گفت: «ابراهیم!» نگاهش کردم. ــ نمازی خوندم که در طول عمرم توی جبهه هم نخوندم. + حاجآقا شما همه نمازهاتون قبوله. کدوم نماز؟ قصهاش فرق میکرد. رفته بود کاخ کرملین. قرار داشت با پوتین. تا رئیسجمهور روسیه برسد وقت اذان شد. حاجی هم بلند شد. اذان و اقامهاش را گفت. صدایش پیچید توی سالن. بعد هم ایستاد به نماز. همه نگاهش میکردند. میگفت در طول عمرش همچین لذتی از نماز نبرده بوده. پایان نماز پیشانیاش را گذاشت روی مهر. به خدای خودش گفت: «خدایا این بود کرامت تو، یه روزی توی کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه میکشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی اومدم اینجا نماز خوندم.»
📚 سلیمانی عزیز
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥سخنان حاج آقای عالی درباره دوران عجیب حیرانی در روزگار نزدیک به #ظهور
این کلیپ را ببینید و بیشتر از گذشته مراقب خانواده و فرزندانتان در این ایام مانده به ظهور امام زمان عج باشید☝️
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
15.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌱🌷
🎥کلیپ #حاج_قاسم
💠عاشق و شهادت شدی و پس در پیش دویدی نفس نفس..
💠بعد ار این جهان میخورد رقم سرنوشتش از سرنوشت تو...!
#پیشنهاد_دانلود👌
🌺شبتون شهدایی🌙🍁
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
📜خدایا
در دفاع از دینت
دویدم، جهیدم، خزیدم
گریستم، خندیدم
خنداندم و گریاندم
افتادم و بلند شدم
کریم حبیب، به کَرَمت دل بسته ام...
#بخشی_ازوصیتنامه_شهیدحاج_قاسم_سلیمانی 🦋
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🕊🌹
به تــو ای صاحبِ لبخند ،
به تکرار و با عشـق ،
سلام...
#حاج_قاسم❤️
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
✍خاطره شهید مدافع حرم #بابک_نوری_هریس
🔻یک روز ما از سمت واحد خود به ماموریت اعزام شدیم و به علت طولانی شدن زمان آن که با یک شب زمستانی سرد همزمان شده بود مجبور شدیم که هنگام برگشت از ماموریت به علت نماز و گرسنگی به یگان خدمتیه بابک برویم. به پادگان رسیدیم و پس
نگاهی که به روی تختش انداختیم با کتاب های مذهبی و درسی زیادی رو به رو شدیم من هم از سر کنجکاوی در حال ورق زدن آن کتاب ها بودم که احساس کردم بابک نیست، بعد از چند دقیقه با سفره، نان و مقداری غذا امد، گفت شما خیلی خسته اید تا یکم شام میخورید منم نمازم را تمام میکنم.
🔻ما به خوردن شام مشغول شدیم و بابک هم به ما ملحق شد اما شام نمی خورد میگفت شما بخورید من میلی ندارم و دیرتر شام میخورم تا آنجایی که مثل پروانه دور ما می چرخید و پذیرایی می کرد خلاصه شام که تمام شد نماز را خواندیم و آماده ی رفتن به ادامه مسیر که چشممان به آشپزخانه افتاد و با خنده گفتیم: کلک خان برای خودت چی کنار گذاشتی که شام نمیخوری بابک خنده ی ارامی کرد و میخواست مانع رفتن ما به آشپزخانه شود. ما هم که اصرار او را دیدیم بیشتر برای رفتن به آشپزخانه تحریک می شدیم.
🔺خلاصه نتوانست جلوی ما را بگیرد و ما وارد شدم و دیدیم که در آشپزخانه و کابینت چیزی نیست در یخچال را باز کردیم و چیزی جز بطری آب نیافتیم نگاهم به سمت بابک رفت که کمی گونه و گوشهایش سرخ شده بود و خندهاش را از ما می دزدید. این جا بود که متوجه شدیم بابک همان شام را که سهمیه خودش بود برای ما حاضر کرده است.
#شهید_مدافع_حرم_بابک_نوری🌹
🍂🍁
https://eitaa.com/sardaredeLhaman