-2147483648_-215013.jpg
حجم:
93.1K
💔این #دنیا را بدون تو نمیخواهیم ..
حتی اگر تمام آن باشد
#دل ما ...تو را میخواهد
فقط تو را😭
#پنج شنبه_دلتنگی❤️
#دلمان_برایت_تنگ_است_پدرجان..
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
1.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸🌺
۲ روز مانده...
عشق چه صحنهها که خلق نمیکند♥️
#مرد_میدان
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🌺✨🌺
🌸شعر هایم
را زیر رو نکنید!!
من غم نبودنش را
لابه لای
آنها پنهان کرده ام...
#صبحتون_شهدایی🍃
#مرد_میدان
#سردار_دلها❤️
https://eitaa.com/sardaredeLhaman 🌷
20.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸✨✨🌸
🎙کاری از گروه فرهنگی تبلیغی #عقیله_عشق
🔻بگو به ارتش ابلیس علم هنوز بلند است، که #حاج_محسن❤️ زندهست که #حاج_قاسم❤️ باقیست...
#حاج_قاسم
#سردار_سلیمانی
#شهید_فخری_زاده
#قرارگاه_رسالت
#مرد_میدان
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
🍀🌺
✼بیا بیا گل زهرا، #عزاےمادر توست
✻صفاے #فاطمیه از، صفاےمادرتوست
✼بیاکه باتن خونین💔هنوزمنتظراست
✻که #انتقام تو تنها، دواے مادر توست
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🏴
🍃🌹
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
⭕️ گویا اشقیا دوباره یتیمم کرده بودند ...
خاطره فرزند شهید زاده اکبر از دیدار با حاج قاسم
بسم الله القاصم الجبارین
أُولَئِكَ الَّذِينَ امْتَحَنَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ لِلتَّقْوَى ...
آنها کسانی هستند که خداوند دلهایشان را برای تقوا خالص نموده است ...
🔺اواخر اسفند نود و سه بود. اولین بار در تهران دیدمش
در میان صفحات تاریک ذهنم آن شب سرد زمستانی مانند یک نقطهی سپید درخشان میماند ؛ از ماشین پیاده شد. من اما با فاصله از او ایستاده بودم. چند نفری دورش را گرفته بودند. به رسم نیکان با تک تک آن ها احوالپرسی کرد. من از فاصله چند متری محو خنده های دلنشین و شیرینش شده بودم.
🔺لبخندهایش مرا یاد لبخندهای جادویی پدرم میانداخت؛ دلگرمم میساخت.
از قبل آن «مَرد» را میشناختم. اما فکرش را هم نمیکردم که او هم مرا بشناسد؛ او کجا و من کجا ...
ذهنم مشغول همین چیزها بود که در یک آن نوایی آشنا به گوشم خورد:
مهدی... مهدی... آقا مهدی گل!
خشکم زده بود! نمیدانستم باید چه بگویم و چه کنم...
همه اما به من خیره شده بودند.
🔺اندکی که گذشت آرام سلام کردم. محو جلوهاش بودم. چشمان نافذش تا اعماق دلم را دید؛ آن لحظات پدرم را بیش از هر زمان دیگری در کنارم حس میکردم؛ ناخودآگاه سرم را پایین انداختم؛ راستش را بخواهید آن بغض فرو خفتهی کهنه خیلی زود سر باز کرد.
🔺اشکهایم به اتکای بودن او چنان میجوشید که حس میکردم گریهام بی پایان است...
آن دقایق؛ تنها میخواستم بگریم؛ بی هیچ ملاحظهای... کمی که گذشت برای اینکه حال و هوایم را عوض کند به شوخی گفت: خوب جلوی دوربین صحبت میکنی ها مهدی آقا!
امشب هم میتونی توی مراسم شعر برای ما بخونی؟
🔺اشکهایم را با آستین لباس گرفتم.
بریده بریده گفتم: بله؛ چشم ...
دستم را گرفت. چه حال عجیبی بود؛ همراه با او از پله ها بالا رفتم؛ باقی هم پشت سر ما میآمدند. آن شب فیلم صحبت های من در مراسم پخش میشد. من اما در کناری، غرق در تبسم های او شده بودم. البته آن شب چشمهایش، بارانی هم شد؛ اشکهایش امانم را برید؛ حال که فکرش را میکنم چه شب عجیبی بود. اشکها و لبخندها مکمل هم شده بودند!!!
🔺ساعت پنج صبح بود که خبر شهادتش را به من دادند؛ بلافاصله سراغ فیلم های همان شب رفتم.
تا شب بیشتر از بیست بار نگاه کردم. آنقدر نگاه کردم و گریستم که دیگر رمقی برایم نمانده بود.
گویا اشقیا دوباره یتیمم کرده بودند ...
ای مالکِ سید علی؛ من و ماندم یادِ تو ...
«حاج قاسم»؛ نگفتی که با رفتنت بیش از پیش تنها میشویم؟!
به آن دست غرق به خونت قسم که همانند تک تک این خلق رنجور و مظلوم؛ انتقام در میان سینهام موج میزند...
به حق که او حال بیشتر از هر زمان دیگری پیش ماست...
https://eitaa.com/sardaredeLhaman
◾️حاج قاسم فقط #یک_روز مانده...
تا شب فراق #یار...
❤️ دلمان برای بودنت تنگ است😔
◾️درکنار #ارباب دعایمان کن😭😭
#یتیمانت بی قرارند از نبودنت 💔کاری کن...
https://eitaa.com/sardaredeLhaman