6.48M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امیر علی کرمی😍
شعر امام زمان🌹🌹
حلقه کودکان..
✍️ #دمشق_شهرِ_عشق
#قسمت_نهم
💠 دیگر نمیخواستم دنبال سعد #آواره شوم که روی شانه سالمم تقلاّ میکردم بلکه بتوانم بنشینم و مقابل چشم همه با گریه به پای سعد افتادم :«فقط بذار امشب اینجا بمونیم، من میترسم بیام بیرون!»
طوری معصومانه تمنا میکردم که قدم رفته به سمت در را پس کشید و با دست و پایی که گم کرده بود، خودش را بالای سرم رساند. کنارم نشست و اشک چشمم قفل قلدریاش را شکسته بود که دست زیر سر و گردنم گرفت و کمکم کرد تا دوباره در بستر بخوابم و #عاشقانه نجوا کرد :«هرچی تو بخوای!»
💠 انگار میخواست در برابر قلب مرد غریبهای که نگرانم بود، تصاحب #عشقم را به رخش بکشد که صدایش را بلندتر کرد تا همه بشنوند :«هیچکس به اندازه من نگرانت نیست! خودم مراقبتم عزیزم!»
میفهمیدم دلواپسیهای اهل این خانه بهخصوص مصطفی عصبیاش کرده و من هم میخواستم ثابت کنم تنها #عشق من سعد است که رو به همه از #همسرم حمایت کردم :«ما فقط اومده بودیم سفر تا سعد #سوریه رو به من نشون بده، نمیدونستیم اینجا چه خبره!»
💠 صدایم از شدت گریه شکسته شنیده میشد، مصطفی فهمیده بود به بهای عشقم خودزنی میکنم که نگاهش را به زمین کوبید و من با همین صدای شکسته میخواستم جانمان را نجات دهم که مظلومانه قسم خوردم :«بخدا فردا برمیگردیم #ایران!»
اشکهایم جگر سعد را آتش زده و حرفهایم بهانه دستش داده بود تا از مخصمه مصطفی فرار کند که با سرانگشتش #اشکم را پاک کرد و رو به من به همه طعنه زد :«فقط بخاطر تو میمونم عزیزم!»
💠 سمیه از درماندگیام به گریه افتاده و شوهرش خیالش راحت شده بود میهمانش خانه را ترک نمیکند که دوباره به پشتی تکیه زد، ولی مصطفی رگ دیوانگی را در نگاه سعد دیده بود که بیهیچ حرفی در خانه را از داخل قفل کرد، به سمت سعد چرخید و با خشمی که می-خواست زیر پردهای از صبر پنهان کند، حکم کرد :«امشب رو اینجا بمونید، فردا خودم میبرمتون #دمشق که با پرواز برگردید تهران، چون مرز #اردن دیگه امن نیست.»
حرارت لحنش به حدی بود که صورت سعد از عصبانیت گُر گرفت و نمیخواست بازی بُرده را دوباره ببازد که با سکوت سنگینش تسلیم شد. با نگاهم التماسش میکردم دیگر حرفی نزند و انگار این اشکها دل سنگش را نرم کرده و دیگر قید این قائله را زده بود که با چشمانش به رویم خندید و خیالم را راحت کرد :«دیگه همه چی تموم شد نازنین! از هیچی نترس! برمیگردیم #تهران سر خونه زندگیمون!»
💠 باورم نمیشد از زبان تند و تیزش چه میشنوم که میان گریه کودکانه خندیدم و او میخواست اینهمه دلهره را جبران کند که با مهربانی صورتم را نوازش کرد و مثل گذشته نازم را کشید :«خیلی اذیتت کردم عزیزدلم! اما دیگه نمیذارم از هیچی بترسی، برمیگردیم تهران!»
از اینکه در برابر چشم همه برایم خاصه¬خرجی میکرد خجالت میکشیدم و او انگار دوباره عشقش را پیدا کرده بود که از چشمان خیسم دل نمیکَند و #عاشقانه نگاهم میکرد. دیگر ماجرا ختم به خیر شده و نفس میزبانان هم بالا آمده بود که برایمان شام آوردند و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم.
💠 از حجم مسکّنهایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس #خنجر، پلکم پاره میشد و شانهام از شدت درد غش میرفت.
سعد هم ظاهراً از ترس اهل خانه خوابش نمی¬برد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم که دوباره به گریه افتادم :«سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره!»
💠 همانطور که سرش به دیوار بود، به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم :«چرا امشب تموم نمیشه؟» تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند :«آروم بخواب عزیزم، من اینجا مراقبتم!»
چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد، دوباره پلکم خمار خواب شد و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم :«من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم!» و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام #سحر که صدایم زد.
💠 هوا هنوز تاریک و روشن بود، مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود. از خیال اینکه این مسیر به خانهمان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم #درعا حتی تحمل ثانیهها برایم سخت شده بود.
سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم #آیتالکرسی خواند، شوهرش ما را از زیر #قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد که ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
فطیرمحلی
مواد لازم:آرد4کیلو مایه خمیر50 گرم ،تخم مرغ 4عددبرای روی فطیر ،شیر1لیتر،شکر2کیلو،روغن مایع به مقدار لازم
طرز تهیه:مایه خمیر بربری را با 1لیوان آب مخلوط میکنیم 2ساعت میمونه ،آردراالک میکنیم وشیر وشکر وروغن مایع را که قبلا با هم مخلوط کرده ایم درآرد میریزیم وخمیر تهیه میکنیم،وبعداز 2ساعت شروع به آماده کردن میکنیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آموزش نقاش با مداد و آبرنگ روی تخم مرغ
توسط خانم زینالی😍
حلقه جوانان
آموزش نون..
۲ لیوان آرد
۲ قغ روغن مایع
۱ قغ سرخالی بکینگ پودر
نمک نصف قچ
آب(آب رو کم کم اضافه میکنیم تا جایی ک مواد ب دست نچسبه)
مواد رو خوب ورز میدیم و ۱ ساعت در مشمع فریزر میذاریم تا ور بیاد
بعد آماده پخت میشه
،روی گاز با تابه نسوز،بدون روغن میگذاریم.وقتی تابه خیلی داغ شد،تکه ای، مواد رو میریزیم وزود پهن میکنیم،بعدازحدودا بیست ثانیه پشت ورو میکنیم،اون هم بعداز ۲۰ ثانیه از توی تابه برمیداریم.
سلام دوستان🌹✋🏻
یه چالش زیبا میخوام راه بندازم ، لطفاً همه این چالش رو انجام بدن.
این چالش ، چالش جمله ساختن است. بسم اللّه شروع کنید یاعلی🌹
راهنمایی: اول از بین اعداد ۰ تا ۹ "رقم آخر شماره تلفنتان" را انتخاب کنید. دوم از بین اعداد ۰ تا ۹ "یکان روز تولدتان" را انتخاب کنید. سوم از بین اعداد ۱ تا ۱۲ "ماه تولدتان" را انتخاب کنید. در نهایت به جمله ای میرسید که باید اون جمله را انجام بدهید.
*رقم آخر شماره تلفنتان*
۰) دو دقیقه دیگه برای
۱) بعد از نماز ظهر و عصر برای
۲) پنج دقیقه دیگه برای
۳) بعد از نماز مغرب و عشاء برای
۴) اول رمضان برای
۵) روز نیمه شعبان برای
۶) شب قبل از خواب برای
۷) همین الان برای
۸) فردا برای
۹) بعد از نماز صبح برای
*یکان روز تولدتان*
۰) سلامتی و ظهور امام زمان
۱) شهید هادی
۲) شهید حاج حسین همدانی
۳) شهید چمران
۴) شهید صیاد
۵) شهید حمید مرادی سیاهکالی
۶) شهید حاج قاسم سلیمانی
۷) شهید محسن حججی
٨) شهیید همت
٩) شهید حسین(حسن) فضل الله
*ماه تولدتان*
١) بیست صلوات میفرستم.
۲) یک صفحه قرآن میخوانم.
۳) دو رکعت نماز میخوانم.
۴) یک سوره حمد میخوانم.
۵) یک چهارقُلْ میخوانم.
۶) دو صفحه قرآن میخوانم.
٧) یک بار حدیث کساء میخوانم.
۸) پنج سوره کوثر میخوانم.
۹) سه صفحه قرآن میخوانم.
١٠) پنجاه صلوات میفرستم.
١١) یک بار سورهی الرحمن میخوانم.
١٢) یک بار زیارت عاشورا میخوانم.
"جمله هاتان را بسازید و در گروه بفرستید تا بقیه هم ببین و سعی کنید بهش عمل کنید"
یاعلی🌹❤