eitaa logo
نسل سلیمانی
164 دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
4.8هزار ویدیو
8 فایل
ارتباط با ادمین @Naslezahra
مشاهده در ایتا
دانلود
اول مایه خمیر 1/۲با کمی شیر کرم و۱قاشق مربا خوری شکر می گذاریم تا ده دقیقه پف کنه. مرحله ی بعد شیر یا آب یه لیوان وارد یک لیوان و۲,قاشق چای خوری نمک و۵قاشق غذا خوری روغن مایع با مایع خمیر ور آمده خمیر می کنیم چیه جای گرم تا ور بیاد..مواد وسط پیاز فراوان رخ وبا قارچ و گوشت چرخ شده وزرد چوبه اگر گردو بود چه بهتر نبود که هیچ دیگه مواد وسط به سلیقه خودت هر چه خوشمزه می کنه بدون رب گوجه کمی از خمیر رو باز کن ومواد رو یه طرفش بگذارو تای بعدی رو روش بیار وبادو انگشت لبه ها رو فشار بده تا مواد بیرون نیاد بعد کمی روغن ودر مایع تابه بگذار وبا دست تو خود مایع تابه فشار بده تا پهن تر ه بشه تا خمیر نازک تر بشه ریش رو کم کن ولی حواست باشه که زود میسوزه
خانم خسروی😍 کالباس خانگی🌹🌹
اول قارچ رو تو اب گرم میزاریم بعد از چند دیقه میریزیم تو ابکش بعد در میاریم میریزیم تو اب یخ که رنگ قارچ برنگردع : دوتا سینه مرغ با یه مقداری گوشت قرمز با هم توی خورد کن میریزیم بعدا نمک فلفل سیر جز هندی یه قاشق رب گوجه دو قاشق نشاسته ذرت همه اینارو با هم توی خورد کن قاطی میکنیم : بعد میریزم توی ظرف بعد هویج و پسته و قارچ رو بهش اضافه میکنیم حسابی هم میزنیم که تو خرد هم برع لیوان رو چرب میکنیم مواد رو داخل ان به صورت فشرده میریزیم درش رو الومینیوم میزاریم داخل یه قابلمه که نصفه اب داشته باشه میزاریم بعد روی گاز قرار میدیم تا یک ساعت یه ساعته و نیم میپزع
خانم زهرا اردین😍 پخت نان در خانه🌹 اموزش مواد لازم برای تهیه کیک خانگی یه کاسه آرد،نصف کاسه شکر،یه لیوان شیر،یک سوم لیوان روغن،۴ عدد تخم مرغ،یک قاشق چایخوری بیکینک پودر،نصف قاشق چایخوری وانیل طرز تهیه:تخم مرغ ها رو زرده و سفیده رو از هم جدا میکنیم سفید رو میزنیم تا کف کنه بعد با آرد و شیر و بیکینک پودر مخلوط میکنیم سپس زرده تخم مرغ رو با شکر و وانیل مخلوط میکنیم و در آخر هر دو رو با هم به همراه روغن مخلوط کرده و هم میزنیم و داخل فر یا روی گاز میپزم برای تزیین از گردو و پسته و بادام میتوانیم استفاده کنیم
‏فیلم از طرف 008_754
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
هدایت شده از نسل سلیمانی
🔺رهبر انقلاب: ماه رمضان در پیش است و چه خوب است که رزمایش گسترده‌ای در کشور برای همدلی و کمک مومنانه به نیازمندان و فقرا رخ دهد که اگر انجام شود خاطره خوشی از امسال در ذهن مردم خواهد داشت... درپی سخنان مهم رهبر عزیز🌹 دوستان عزیز با نزدیک شدن به ماه مبارک رمضان ...🌺🌺 منتظر کمک های شما دوستان هستیم البته مثل هر سال 👌 مثل همیشه👌 خواهران عزیز صدقه های خود را که در این مدت قرنطینه جمع کردید ...برای خانم مهدوی بفرستید... تا بازم مثل هرسال با کمک همدیگر دل چند خانواده نیازمند شاد کنیم.. توجه داشته باشند خواهران خیر و خدا شناس امسال با وضعیت بوجود آمده .. یسری خانواده. هستن ک یا شغل آزاد کم در آمد هستن ..... یا دست فروشی میکردن ک الان بیکار و در خانه هستن😞😞 انشاءا... با همت همه عزیز ان هر مقدار که در توان داریم دست همنوعان خود را بگیریم.. صدقات و کمک های خود را به این شماره بفرستید...🙏🌹🙏🌹 شماره حساب ۶۰۳۷۶۹۱۵۸۴۹۸۷۴۶۵ صادرات بنام سیده منصوره مهدوی لطفا درصورت واریز حتما اطلاع دهید. فالله خیر حافظا وهو ارحم الراحمین
🌸 امام جعفر صادق علیه‌السلام: ایمان خود را قبل از ظهور تکمیل کنید، چون در لحظات ظهور ، ایمان ها به سختی مورد امتحان قرار می گیرند. 📚 اصول کافی ۱/۳۶۰/۶ 🇮🇷🍃ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 📿 ♥️🌿↓ ما دادیم که شهادت زیباست↑🌿🍁
✍️ 💠 گنبد روشن در تاریکی چشمانم می‌درخشید و از زیر روبنده از چشمان بسمه شرارت می‌بارید که با صدایی آهسته خبر داد :«ما تنها نیستیم، برادرامون اینجان!» و خط نگاهش را کشید تا آن سوی خیابان که چند مرد نگاه‌مان می‌کردند و من تازه فهمیدم ابوجعده نه فقط به هوای من که به قصد همراه‌مان آمده است. بسمه روبنده‌اش را پایین کشید و رو به من تذکر داد :«تو هم بردار، اینطوری ممکنه شک کنن و نذارن وارد حرم بشیم!» با دستی که به لرزه افتاده بود، روبنده را بالا زدم، چشمانم بی‌اختیار به سمت حرم پرید و بسمه خبر نداشت خیالم زیر و رو شده که با سنگینی صدایش روی سرم خراب شد :«کل داریا همین چند تا خونواده‌ایه که امشب اینجا جمع شدن! فقط کافیه همین چند نفر رو بفرستیم جهنم!» 💠 باورم نمی‌شد برای آدم‌کشی به حرم آمده و در دلش از قتل عام این قند آب می‌شد که نیشخندی نشانم داد و ذوق کرد :«همه این برادرها اسلحه دارن، فقط کافیه ما حرم رو به‌هم بریزیم، دیگه بقیه‌اش با ایناس!» نگاهم در حدقه چشمانم از می‌لرزید و می‌دیدم وحشیانه به سمت حرم قُشون‌کشی کرده‌اند که قلبم از تپش افتاد. ابوجعده کمی عقب‌تر آماده ایستاده و با نگاهش همه را می‌پایید که بسمه دوباره دستم را به سمت حرم کشید و زیر لب رجز می‌خواند :«امشب انتقام فرحان رو می‌گیرم!» 💠 دلم در سینه دست و پا می‌زد و او می‌خواست شیرم کند که برایم اراجیف می‌بافت :«سه سال پیش شوهرم تو تیکه تیکه شد تا چندتا رافضی رو به جهنم بفرسته، امشب با خون این مرتدها انتقامش رو می‌گیرم! تو هم امشب می‌تونی انتقام رفتن شوهرت رو بگیری!» از حرف‌هایش می‌فهمیدم شوهرش در عملیات کشته شده و می‌ترسیدم برای انتحاری دیگری مرا طعمه کرده باشد که مقابل حرم قدم‌هایم به زمین قفل شد و او به سرعت به سمتم چرخید :«چته؟ دوباره ترسیدی؟» 💠 دلی که سال‌ها کافر شده بود حالا برای حرم می‌تپید، تنم از ترس تصمیم بسمه می‌لرزید و او کمر به قتل شیعیان حاضر در حرم بسته بود که با نگاهش به چشمانم فرو رفت و فرمان داد :«فقط کافیه چارتا پاره بشه تا تحریک‌شون کنیم به سمت مون حمله کنن، اونوقت مردها از بیرون وارد میشن و همه‌شون رو میفرستن به درک!» چشمانش شبیه دو چاه از آتش شعله می‌کشید و نافرمانی نگاهم را می‌دید که کمی به سمت ابوجعده چرخید و بی‌رحمانه کرد :«می‌خوای برگرد خونه! همین امشب دستور ذبح شوهرت تو راه رو میده و عقدت می‌کنه!» 💠 نغمه از حرم به گوشم می‌رسید و چشمان ابوجعده دست از سرِ صورتم بر نمی‌داشت که مظلومانه زمزمه کردم :«باشه...» و به اندازه همین یک کلمه نفسم یاری کرد و بسمه همین طعمه برایش کافی بود که دوباره دستم را سمت حرم کشید. باورم نمی‌شد به پیشواز کشتن اینهمه انسان، یاد باشد که مرتب لبانش می‌جنبید و می‌خواند. پس از سال‌ها جدایی از عشق و عقیده کودکی و نوجوانی‌ام اینبار نه به نیت زیارت که به قصد جنایت می‌خواستم وارد حرم دختر (علیه‌السلام) شوم که قدم‌هایم می‌لرزید. 💠 عده‌ای زن و کودک در حرم نشسته بودند، صدای از سمت مردان به گوشم می‌رسید و عطر خنک و خوش رایحه حرم مستم کرده بود که نعره بسمه پرده پریشانی‌ام را پاره کرد. پرچم عزای (علیه‌السلام) را با یک دست از دیوار پایین کشید و بی‌شرمانه صدایش را بلند کرد :«جمع کنید این بساط و شرک رو!» صدای مداح کمی آهسته‌تر شد، زن‌ها همه به سمت بسمه چرخیدند و من متحیر مانده بودم که به طرف قفسه ادعیه هلم داد و وحشیانه جیغ کشید :«شماها به جای قرآن مفاتیح می‌خونید! این کتابا همه شرکه!» 💠 می‌فهمیدم اسم رمز عملیات را می‌گوید که با آتش نگاهش دستور می‌داد تا مفاتیحی را پاره کنم و من با این ادعیه قد کشیده بودم که تمام تنم می‌لرزید و زن‌ها همه مبهوتم شده بودند. با قدم‌هایی که در زمین فرو می‌رفت به سمتم آمد و ظاهراً من باید این معرکه می‌شدم که مفاتیحی را در دستم کوبید و با همان صدای زنانه عربده کشید :«این نسخه‌های کفر و شرک رو بسوزونید!» 💠 دیگر صدای ساکت شده بود، جمعیت زنان به سمت‌مان آمدند و بسمه فهمیده بود نمی‌تواند این جسد متحرک را طعمه تحریک کند که در شلوغی جمعیت با قدرت به پهلویم کوبید، طوری‌که ناله‌ام در حرم پیچید و با پهلوی دیگر به زمین خوردم. روی فرش سبز حرم از درد پهلو به خودم می‌پیچیدم و صدای بسمه را می‌شنیدم که با ضجه ظاهرسازی می‌کرد :«مسلمونا به دادم برسید! این کافرها خواهرم رو کشتن!» و بلافاصله صدای ، خلوت صحن و حرم را شکست... ✍️نویسنده: