🇮🇷🇵🇸
🔰توجه ویژه رسانههای صهیونیست به یک جمله سید عباس عراقچی
🍃🌹🍃
🔹بعد از سخنان پوچ ترامپ در رابطه با سرنوشت مردم غزه و دستور به اردن و مصر برای پذیرش ساکنان غزه در کشورهای خود، مخالفتها و واکنشهای متعددی به این سخنان صورت گرفت.
🔸«سیدعباس عراقچی» وزیر امور خارجه جمهوری اسلامی ایران نیز هنگام مصاحبه با «اسکای نیوز» در واکنش به سخنان ترامپ گفت: «پیشنهاد میکنم به جای فلسطینیها، اسرائیلیها اخراج (شوند) و به گرینلند فرستاده شوند، تا با یک تیر دو نشان بزنند.»
🔹این سخنان عراقچی که حالت کنایه آمیز و تمسخر در آن نهفته است، به سرعت در مطبوعات منتشر شده و در رسانههای عبریزبان، بازتاب گستردهای داشته است.
🔸روزنامه «یدیعوت آحارانوت» با پوشش کامل مصاحبه عراقچی، صدر موضوع را به پیشنهاد عراقچی به ترامپ اختصاص داده و عنوان کرده است عراقچی اینگونه در اولین مصاحبه خود، بعد از روی کار آمدن ترامپ، او را به سخره گرفت.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
رسول در روبیکا👇
https://rubika.ir/rasull313
رسول در ایتا👇
https://eitaa.com/rasul313
🇮🇷🇵🇸
🔰طرح ترامپ برای اخراج صدها هزار نفر از دولت
🍃🌹🍃
🔹وبگاه آکسیوس اعلام کرد که کاخ سفید پیشنهاد داده تا کارمندان دولت فدرال بهازای استعفای داوطلبانه حقوق ۸ ماه را دریافت کنند.
🔸کاخ سفید انتظار دارد که ۵ الی ۱۰ درصد از کارمندان دولت این طرح را بپذیرند که میتواند صدها هزار نفر را شامل شود. طبق محاسبات، این اقدام میتواند تا ۱۰۰ میلیارد دلار در سال هزینهها را کاهش دهد.
🔹یک مقام دولتی آمریکا گفته: «۵ سال از کرونا گذشته و تنها ۶ درصد کارمندان فدرال بهصورت تماموقت در دفتر کار میکنند. این غیرقابلقبول است.»
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
رسول در روبیکا👇
https://rubika.ir/rasull313
رسول در ایتا👇
https://eitaa.com/rasul313
🇮🇷🇵🇸
#پاسخ_به_سؤالات (شماره ۱۰)
⁉️سؤال ۱۰: آیا اسرائیل بعد از تبادل اسرا، جنگ در غزه را ادامه خواهد داد؟
🍃🌹🍃
یکی از مباحثی که پیرامون تحولات در غزه مطرح می شود، این است که آیا اسرائیل بعد از توافق تبادل اسرا، جنگ را مجدداً آغاز خواهد کرد؟ در این رابطه نکاتی قابل ذکر است:
۱. در مرحله اول توافق قرار بر این شد که ۳۳ اسیر صهیونیست در برابر ۱۸۹۰ اسیر فلسطینی آزاد شوند و در مقابل مردم به شمال غزه برگردند و اینتوافق ۴۲ روز زمان میبرد. در مرحله دوم سایر اسرای صهیونیست آزاد میشوند و در مرحله سوم پیکرهای اسرای صهیونیست تحویل رژیم صهیونیستی خواهد شد و بازسازی غزه صورت خواهد گرفت.
۲. این توافقات بر اساس مدلهای ۴۲ روز یک بار است که در مرحله دوم باید تبدیل به پایان جنگ شود. چنانچه رژیم صهیونیستی بخواهد جنگ را ادامه دهد تنها ۳۳ اسیر صهیونی آزاد خواهند شد و علناً آتشبس در مرحله دوم متوقف میشود.
۳. در صورتی که اسرائیل بخواهد جنگ را ادامه دهد، یا باید در ابتدای مرحله دوم و قبل از اعلام پایان جنگ این کار را انجام دهد یا باید بعد از اتمام مرحله سوم. چنانچه شروع مجدد جنگ، در مرحله دوم باشد فقط ۳۳ اسیر آزاد خواهد شد و مابقی اسرا آزاد نخواهند شد و برخیها که نگران خروج برگ برنده حماس یعنی اسرا بودند با این اتفاق عملاً چیزی رخ نخواهد داد.
۴. چنانچه بعد از سه مرحله توافق این رژیم بخواهد حملات خود را از سر بگیرد، در این رابطه میتوان گفت که علناً در سه مرحله توافق حماس به خواستههای خود مبنی بر آزادی اسرا، بازگشت ساکنان به مناطق شمالی و پایان جنگ رسیده است. البته قبل از انعقاد توافق آتشبس، نگرانی نقض آتشبس توسط حماس مطرح شده بود که آمریکاییها تضمین دادهاند که ضامن آن خواهند بود. هرچند نمیتوان به ضمانت این بازیگران چندان امید داشت.
۵. توافق اخیر آتشبس و انتشار فیلم اتاق برنامهریزی عملیات طوفانالاقصی توسط سنوار و بازگشت چیزی نزدیک به ۳۰۰ هزار فلسطینی به شمال غزه سه دستاورد مهم مقاومت در ابعاد نظامی و سیاسی است که البته طرف مقابل با انگارههای مختلف و جنگ روانی همچون شروع حملات بعد از آزادسازی اسرا به دنبال تضعیف این دستاوردها است.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
رسول در روبیکا👇
https://rubika.ir/rasull313
رسول در ایتا👇
https://eitaa.com/rasul313
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🌷 تصاویری از حضور صبح امروز رهبر انقلاب در گلزار شهدای بهشت زهرا سلاماللهعلیها در آستانه دهه فجر. ۱۴۰۳/۱۱/۱۱
💻 Farsi.Khamenei.ir
هدایت شده از بصیرت
6.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لحظاتی از حضور صبح امروز رهبر انقلاب در مزار شهدای انقلاب اسلامی و گلزار شهدای بهشت زهرا سلاماللهعلیها. ۱۴۰۳/۱۱/۱۱
[@Baseeratt]
#مدافع_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
❤️ #هوالعشـــق
❣❤️❣❤️❣❤️❣
چند تقه به در میزنم و وارد اتاق میشوم. روی تخت دراز کشیده ای و سرم دستت را نگاه میکنی. با قدم های آهسته سمت تخت مےآیم و کنارت می ایستم.از گوشه ی چشمت یک قطره اشک روی بالشت آبے رنگ بیمارستان مےافتد. با سر انگشتم زیر پلکت را پاک میکنم. نفس عمیق میکشی و همانطور که نگاهت را از من میدزدی زیر لب آهسته میگویی
_ همه چیزو گفت؟...
_ کی؟...
_ دکتر!...
بسختی لبخند میزنم و روی ملافه ی بدرنگی که تا روی سینه ات بالا آمده دست میکشم...
_ این مهم نیست...الان فقط باید بفکر پس گرفتن سلامتیت باشی ازخدا... تلخ میخندی
_ میدونی...زیادی خوبی ریحانه!..زیادی!
چیزی نمیگویم احساس میکنم هنوز حرف داری.حرفهایی که مدتهاست درسینه نگه داشته ای...
_ تو الان میتونی هر کار که دوست داری بکنی...هر فکری که راجب من بکنی درسته! من خیلی نامردم که روز خواستگاری بهت نگفتم...
لبهایت را روی هم فشار میدهی..
_ گر چه فکر میکردم...گفتن با نگفتنش فرق نداره! به هرحال وقتی قضیه صوری رو پذیرفته بودی...یعنی...
بغضت را فرو میخوری.
_ یعنی...بلاخره پذیرفتی تا تهش کنار هم نیستیم... و همه چیز فیلمه...
من...همون اوایلش پشیمون شدم!از اینکه چرا نگفتم!؟ در حالیکه این حق تو بود!...ریحانه!...من نمیدونم با اینهمه حق الناسی که....چجور توقع دارم...منو....
اینبار بغض کار خودش را میکند و مژه های بلند و تیره رنگت هاله شفافی از غم را بخود میگیرد
_ نمیدونی چقد سخته که فکر کنی قراره الکی الکی بمیری... دوست نداشتم ته این زندگی اینجور باشه! میخواستم ....میخواستم لحظه آخر درد سرطان جونمو تو دستاش خفه نکنه!..ریحانه من دلم یه سربند میخواست رو پیشونیم...که به شعاع چند میلی متری سوراخ شه!...دلم پرپر زدن تو مرز رو میخواست...یعنی...دلم میخواد!
اقدام من برای زود اومدن جلو،بدون فکر و با عجله...بخاطر همین بود.فرصتی نداشتم...فکر میکردم رفتنم دست خودمه! ولی الان...الان ببین چجوری اینجا افتادم...قرار بود یک ماه پیش برم...
قراربود...
دیگر ادامه نمیدهی و چشمهایت رامیبندی.چقدر برایم شنیدن این حرفها و دیدن لحظه درد کشیدنت سخت است. سرم را تکان میدهم و دستم را روی موهایت میکشم...
_ چرااینقدر ناامید...عزیزم تو آخرش حالت خوب خوب میشه...
نمیگم برام سخت نبود! لحظه ای که فهمیدم بهم نگفتی... ولی وقتی فکر کردم دیدم میفهمیدنم فرقی نمیکرد! به هرحال تو قرار بود بری...و من پذیرفته بودم! اینکه تو فقط فقط میخوای نود روز مال من باشی....
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد
#مدافع_عشق
#قسمت_چهل_و_هشتم
#هوالعشـــق
❣❤️❣❤️❣❤️❣
با کناره کف دستم اشکم را پاک میکنم و ادامه میدهم
_ ما الان بهترین جای دنیاییم...پیش آقا!میتونی حاجتت رو بگیری...میتونی سلامتیت رو...
بین حرفم میپری
_ ریحانه حاجت من سلامتی نیست...
حاجت من پریدنه....پریدن....
بخدا قسم سخته هم کلاسیت دیرتر از تو قصد بستن ساکش کنه و تو کمتر از سه هفته خبر شهادتش بیاد...
بابا کسی که هم حجره ایت بود،کسی که توی یه ظرف با من غذا میخورد... رفت!...ریحان رفت...
بخدا دیگه خسته شدم. میترسم میترسم آخر نفس به گلوم برسه و من هنوز تو حسرت باشم...حسرت...
میفهمی!؟...بابا دلم یه تیر هدف به قلبم میخواد...دلم مرد بخدا ....مرد...
ملافه را روی سرت میکشی و من از لرزش بدنت میفهمم شدت گریه کردنت را. کنارت مینشینم و سرم را کنارت روی تخت میگذارم...
" خدایا !....
ببین بنده ات رو....
ببین چقدر بریده....
تو که خبر داری از غصه هر نفسش...
چرا که خودت گفتی
" نحن اقرب الیه من حبل الورید..."
💞
گذشتن از مسئله پیش امده برایم ساده نبود... اما عشقی که از تو به درون سینه ام به ارث رسیده بود مانع میشد که همه چیز را خراب یا وسط راه دستت را رها کنم. خانواده ات هم ازبیماری ات خبر نداشتند و تو اصرار داشتی که هیچ وقت بویی نبرند. همان روز درست زمان برگشت بود، اما تو با یک صحبت مختصر و خلاصه اعلام کردی که سه چهار روز بیشتر میمانیم... پدرم اول بشدت مخالفت کرد ولی مادرم بہ راحتی نظرش را برگرداند. خانواده هر دو یمان شب با قطار ساعت هشت و نیم به تهران برگشتند. پدرت در یک هتل جدا و مجلل برایمان اتاق گرفت...میگفت هدیه برای عروس گلم!هیچ کس نمیدانست بهترین اتاقها هم دیگر برای ما دلخوشی نمیشوند.حالت اصلاً خوب نبود و هر چند ساعت بخشی از خاطران مربوط به اخیر را میگفتی...
اینکه شیمی درمانی نکردی بخاطر ریزش موهایت...چون پزشکها میگفتند به درمان کمکی نمیکند فقط کمی پیشروی راعقب میندازد.اینکه اگر از اول همراه ما به مشهد نیامدی چون دنبال کارهای آخر پزشکی ات بودی...اما هیچ گواهی وجود نداشت برای رفتنت! همه میگفتند انقدر وضعیتت خراب است که نرسیده به مرز برای جنگ حالت بد میشود و نه تنها کمکی نمیتوانی کنی بلکه فقط سربار میشوی...واین تو را میترساند.
❣❤️❣❤️❣❤️❣
ازحمام بیرون می آیـے ومن درحالیڪه جانماز کوچکم را در کیفم میگذارم زیر لب میگویم
_ عافیت باشه آقا!غسل زیارت کردی؟
سرت را تکان میدهی و سمتم می آیـے...
_ شماچی؟ غسل کردی؟
_ اره...داشتم!
دستم را دراز میکنم ،حوله کوچکی که روی شانه ات انداخته ای برمیدارم و به صندلی چوبی استوانه ای مقابل دراور سوئیت اشاره میکنم
_ بشین...
مبهم نگاهم میکنی
_ چیکار میخوای کنی؟
_ شما بشین عزیز
مینشینی، پشت سرت می ایستم ،حوله را روی سرت میگذارم و آرام ماساژ میدهم تا موهایت خشک شود.
دستهایت را بالا می آوری و روی دستهای من میگذاری
_ زحمت نکش خانوم
_ نه زحمتی نیست اقا!...زود خشک شه بریم حرم...
سرت را پائین میندازی و در فکر فرو میروی. در آینه به چهره ات نگاه میکنم
_ به چی فکر میکنی؟...
_ به اینکه اینبار برم حرم...یا مرگمو میخوام یا حاجتم....
و سرت را بالا میگیری و به تصویر چشمانم خیره میشوی.
دلم میلرزد این چه خواسته ای است...
از تو بعید است!!
کار موهایت که تمام میشود عطرت را از جیب کوچک ساکت بیرون می آورم و به گردنت میزنم...چقدر شیرین است که خودم برای زیارت آماده ات کنم
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد