4_5925013827006498097.mp3
5.03M
🔳 #وفات_حضرت_فاطمه_معصومه
🌴وجود غم گرفته ی تو رنگ عشق
🌴برای ما قم شبیه شهر دمشق
🎤 #جوادمقدم
⏯ #شور
👌فوق زیبا
🍃🌸❣🌸🍃
@shahidhojajjy
1_146043093.mp3
4.67M
🔳 #وفات_حضرت_فاطمه_معصومه
🌴ای دختر خورشید ای خواهر دریا
🌴زهراترین زینب زینب ترین زهرا
🎤میثم #مطیعی
⏯ #واحد
👌فوق زیبا
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_هشت
.
ریحان:
صدای زنگ گوشیم اومد. کوروش بود پیام داده.
متن پیام:
ریحان چقدر چادر بهت میاد. تو اینکارا محاله. اگه مامانت تو را با چادر ببینه دوتا سکته خفیف و میزنه.
جواب ریحان:
برو بمیر.
ریحان:
مائده دست به سینه نگاهم میکرد:
_چیه؟
مائده:
من اینجا بوقم.
ریحان:
چونش را گرفتم و سرش را چپ و راست کردم و گفتم:
بدم نمیگی. بوق بهت میاد.
مائده:
وای ریحانه یکم جدی باش.
ریحان:
بله بفرمایید سرورم.
مائده:
داستان این پسره چیه؟
ریحان:
ازت خوشش اومده .
مائده:
ریحانه؟؟
ریحان:
خب چیه راستش و گفتم دیگه.
مائده:
اون با تو کلا اشتباه کرده.
ریحان:
به من چه؟
مائده:
ردش میکنی بره .
ریحان:
من دعوتش نکردم که حالا ردش کنم. برو به داداش جونت بگو.
مائده:
خب برای همین میگم که ردش کن. اگه متین بفهمه خونش و می ریزه.
ریحان:
خب . بفهمه . آبجیش فداش بشه. بهتر توهم راحت میشی.
مائده:
تورا به خدا برای یک بارم که شده مغزتو کار بنداز.
ریحان:
خب که چی؟
مائده:
متین اگه بفهمه به دوستی منو تو هم شک میکنه.
ریحان:
منظورت چیه؟
مائده:
خب . فمر میکنه تو به خاطر کوروش با من دوست شدی.
_________
✍ادامه دارد.....✍
نویسنده: الف ستاری.
تایپ:گمنام.
🌹🌹🌱🌹🌱
@shahidhojajjy
رمان بچه مثبت
#پارت_صد_نه
.
ریحان:
خب فکر کنه. همه عالم و آدم میدونن من برای کسی کار نمیکنم. مخصوصا کوروش.
مائده:
ولی.....
هر دو با صدای در ساکت شدیم. دختر عموی متین سرش و از لای در اورد داخل و گفت:
بچه ها نمیای پای پاتیل؟
ریحان:
قبل از اینکه مائده حرفی بزنه گفتن اومدیم و از دستش فرار کردم.
_________________
ریحان:
برای اولین بارم بود که مراسم پخت سمنو را از نزدیک میبینم. خانم ها گوشه ای ایستاده اند و هر کدومشون یکی یکی جلو میرفتن و سمنو را هم میزدن.
مائده اروم گفت:
وقتی داری سمنو را هم میزنی منو هم دعا کن.
_برگشتم و به صورت بی نقص مائده نگاه کردم. از من چی می خواست. از منی که یک ماهه نملز هایم را یکی درمیان میخونم. منی که تاحالا نه راجب دینم تحقیق کردم و نه مشتاق بودم. منی که پایبند حجاب و چیزای های حرام نیستم. حالا مائده میخواد من دعاش کنم .با چه رویی دعا کنم؟ اصلا با چه رویی با خدا حرف بزنم؟ خدا چه کلمه ای تاحالا باهاش کم کم حرف زدم. اشک بی اختیار توی چشمام حلقه زد.
مائده دستش را پشت کمکرم گذاشت و گفت:
برو . نوبت توئه.
ریحان:
یک قدم به دیگ نزدیک شدم. نمیدانم چرا در جمعیت مرد ها دنبال متینم. به دیوار تکیه داده و یک کتاب کوچک دعا دستش بود.
یک قدم دیگه به پاتیل نزدیک شدم.نگاهم هنوز به متین بود.
انگار سنگینی نگاهم را حس کرد و سرش را بالا اورد.
ریحان:
سریع خودم را به پاتیل رساندم و شروع کردم هم زدن. چشمانم را بستم. دعا کردم......
از خدا خواستم که بهم آرامش بده. راه و نشونم بده.
------------
✍ادامه دارد.....✍
نویسنده: الف ستاری
تایپ: گمنام
.
@shahidhojajjy