eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.5هزار عکس
12.5هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕌مشهد امام رضا سال ۱۳۵۰ 🎥 نوای نوستالژی را بشنوید و مشهد قدیم را ببینید. @shahidhojatrahimi
✨ 🍏برادرم متولد سال ۵۸ بود که با سه فرزندش به سوریه رفت تا کنار دیگر مجاهدان با تروریست های تکفیری مبارزه کند. ❤️اصغر با اینکه از ابتدای جوانی با سن نسبتا کمی که داشت وارد سپاه شد و مسئولیت های حساسی بر عهده گرفت؛ اما هیچ گاه ندیدیم در مورد کارش حرف بزند. ⚠️اتفاقی از روی عکس ها دیده بودیم که همراه حاج قاسم است اما اصلا از خودش نمی شنیدیم. رسم امانت داری را در کارش به شدت رعایت می کرد. روحیه اش البته کلا هم اینطور بود که اهل خاطره گویی نبود. 🕊همسرم که به شهادت رسید با اصرار از او خواستم چند خاطره برایم تعریف کند. مسئولیتش هم اجازه صحبت نمی داد. شاید چند سالی از یک اتفاق که می‌گذشت تازه از آن برایمان تعریف می کرد... راوی : همسر طلبه و خواهر @shahidhojatrahimi
💛🌱 ❇️چه زیبا و دوست داشتنی است که خالصــــــــانه برای خدا کـــــــار کنی😍 و.... 👆 🌷| @shahidhojatrahimi
کبوترانه🕊 می گردم گِــ💫ــرد ... ردّی از ها مانـده روی قلبـم که دلتنگمـ💔 میکند بسیــــ😔ــــار ... @shahidhojatrahimi
فیض الهےاست ڪه دردنیاپدیدارشده. شهیدنگرشےاست والا، خونےاست جوشان، بانورےمنور، ودلےلبریزازعشق به خدا، شهید است.🕊 💕 🍃 @shahidhojatrahimi
می خوام اینجا بنویسم از عشق... ظرف غذایش که دست‌نخورده می‌ماند، وحشت می‌کردیم. مطمئن می‌شدیم حتماً گروهانی در یک ‌گوشه‌ی خطِ لشکر غذا نخورده. این‌طوری اعتراض می‌کرد به کارمان. تا آن گروهان را پیدا نمی‌کردیم و غذا نمی‌دادیم به‌شان، لب به غذایش نمی‌زد. گاهی چهل‌‌وهشت ساعت غذا نمی‌خورد تا یقین کند همه غذا خورده‌اند. . @shahidhojatrahimi
سید علی زنجانی به شهیدان مدافع حرم پیوست 🌷«سید علی زنجانی»، طلبه ایرانی مدافع حرم شب گذشته در حملات هوایی به مواضع نیروهای مقاومت در استان ادلب سوریه به شهادت رسید. @shahidhojatrahimi
💠دلیل اینکه قلب های مردم💔 در شهید حاج قاسم سلیمانی میسوزد چیست؟ ✍یکی از علما فرمودند: دلیل اینکه مردم برای اشک ریختند😭 و قلبشان سوخت و هنوز هم آرام نشدند❌ این است که ↯↯ ⭕️قلب قطب عالم امکان "حضرت بقیه الله عج" به آمده و اشک آن حضرت جاری شده و این مطلب برکل عالم میگذارد. ماهنوز سردار سلیمانی را نشناختیم😔 @shahidhojatrahimi
کارت بسیج شهید حجت الله رحیمی که با دست خط خود تکمیل نموده بود @shahidhojatrahimi
☘ گاهی عشق می‌کند و بی‌سیم‌چی گردان، آشنای غریب می شود. 🍀 ، ی ساده ی گردان که حال و هوای هر را با به جاماندگان خبر می‌داد. ☘ فرمانده قلبش شد و و مناجاتش برای خــ💚ــدا . 🍀 آنقدر دعا کرد تا عاشق ، مخلص و شد. ☘ عکاس ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد ، بی‌سیم‌چی عاشق را ثبت کرد و این برگی شد از دفتر ، که این روزها دل هر آدم را می لرزاند😣 ◾️سربندش... ◾️چشم هایش که از خستگی آرام گرفته است... ◾️ و لب های خونین‌ش، که گویی هنوز هم می‌گویند... این‌ها هرکدام روضه ای است برای آنان که دنیا شده‌اند💔 🍀 او با و گریه‌هایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و شد برای دنیا و آدم‌هایش. ☘ کاش می‌شد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای و کمی بندگی کنیم... و او با بی‌سیم‌ش از عشق به محبوب بگوید...😢❤️ به مناسبت سالروز شهادت 🌹 @shahidhojatrahimi
نگاهشان بند بند وجودمان را می‌لرزاند💔 از ما چه میخواهند و ما چه میکنیم؟؟ ای پرنده های عرش محتاج دعایتانیم... تا شرمنده نگاهتان نشویم...😔 @shahidhojatrahimi
🌸 ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺣﺮﻑ ﺑﺰﻥ ؛ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ﺭﻓﺖ ﻭ ﺁﻣﺪ کن !... ﻭﻗﺘﯽ ﺩﻟﺖ ﺑﺎ 👈ﺧﺪﺍﺳﺖ👉 ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ کس ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﺪ ﺩﻟﺖ ﺭﺍ ﺑشکند ... ﻭﻗﺘﯽ ﺗﻮکلت ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ🌹، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺑﺎ ﺗﻮ ﺑﯽ ﺍﻧﺼﺎﻓﯽ کنند ...☺️ ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﻴﺪﺕ ﺑﺎ ﺧﺪﺍﺳﺖ، ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﺎ ﺍﻣﻴﺪﺕ کنند ...🙏 ﻭﻗﺘﯽ ﻳﺎﺭﺕ 💖ﺧﺪﺍﺳﺖ💖 ﺑﮕﺬﺍﺭ ﻫﺮ ﭼﻘﺪﺭ ﻣﻴﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﻧﺎﺭﻓﻴﻖ ﺷﻮﻧﺪ ... ﻫﻤﻴﺸﻪ ﺑﺎ ﺧﺪﺍ ❤️ﺑﻤﺎﻥ . ﭼﺘﺮِ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭ، ﺑﺰﺭﮔﺘﺮﻳﻦ ﭼﺘﺮِ ﺩﻧﻴﺎﺳﺖ ..👌💓 @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 🔅 شهدا در قهقهه مستانه شان و در شادی وصلشان عند ربهم یرزقونند 🌷 شهید عیسی برجی ❤️ @shahidhojatrahimi
🌹📿| ... 📜✨شکر یعنے اینکه نعمت‌هایے که خداوند به ما داده است را درست مصرف کنیم. شکر سالم است اینکه به نگاه نکنیم، شکر این است که به ببخشیم!... 🌷🌾
💎ﻫﺮ ﺷﺐ ﺩﻋﺎی فرج به نیابت از اهل بیت علیهم السلام ،، شهدای مدافع حرم وهمه ی شهدای جنگ تحمیلی.... 💠 دعـــــــــــای فـــــــــــرج 💠 🔸بسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیم🔸 ⚜الهی عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْکَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْکَ الْمُشْتَکی وَعَلَیْکَ الْمُعَوَّلُ فِی الشِّدَّهِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِی الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ وَعَرَّفْتَنا بِذلِکَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً کلمح الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِیُّ یا عَلِیُّ یا مُحَمَّدُ اِکْفِیانی فَاِنَّکُما کافِیانِ وَانْصُرانی فَاِنَّکُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی اَدْرِکْنی السّاعَهَ السّاعَهَ السّاعَهَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمین بِحَقِّ مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ.⚜ 💠دعــای ســـلامتی امــام زمــــان(عج)💠 ⚜"اللَّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الحُجَهِ بنِ الحَسَن، صَلَواتُکَ علَیهِ و عَلی آبائِهِ، فِی هَذِهِ السَّاعَهِ وَ فِی کُلِّ سَاعَهٍ، وَلِیّاً وَ حَافِظاً وَ قَائِداً وَ نَاصِراً وَ دَلِیلًا وَ عَیْناً، حَتَّی تُسْکِنَهُ اَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتعَهُ فِیهَا طَوِیلا"⚜ ⛅️اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّکَ الْفَرَجُ⛅️ 🆔 @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌ ‌‌ 📚 📖قسمت 7⃣3⃣ 📚📖در عملیات والفجر چهار،یه گروهان نیرو روی ارتفاع بسیار بلندی گیر افتاده بود.عراقی‌ها با دوشکا راه بچه‌ها رو بسته بودن.ارتفاع خیلی بلند بود.راه کارهای فرعی رو هم کسی بلد نبود. ❌قرار شد من و حسین و شهید کازرونی بریم و ببینیم چی شده؟ چه بلایی سرشون اومده تا بلکه بتونیم کمکشون کنیم.وقتی روی ارتفاع رسیدیم به درختی برخوردیم که میوه های قرمز و شیرینی داشت.عراقی‌ها متوجه ما شدن و شروع به تیراندازی کردن. 🔴هیچ جان پناهی نبود،سریع پشت همون درخت سنگر گرفتیم. همون موقع دیدم حسین از درخت بالا رفت و لابه لای شاخه ها نشست.-گفتم:کجا میری خطرناکه؟-گفت:ببین چه دونه های خوشمزه ای داره.روی شاخه نشست و دونه ها رو می چید و می خورد. 🔴از طرفی عراقی‌ها اون رو دیدن و به طرفش تیراندازی کردن.من گفتم الانه که حسین تیر بخوره.-گفتم:حسین!تورو به خدا بیا پایین الان تیر می خوری.خندید و گفت:بیا این چند دونه رو بگیر بخور ، خیلی خوشمزه اس. ⁉️-گفتم:بابا بیا پایین.الان شهید راه این میوه ها میشی.خنده اش بیشتر شد.-گفت:نترس اینا منو نمی زنن.-گفتم:مگه نمی بینی که چطور تیراندازی می کنن؟ بعضی تیرها شاخه ها رو می شکستن،اما حسین بی خیال نشسته بود و همونطور می خندید.دونه ها رو می چید و به من می داد. ‼️گفتم:حسین نگاه کن این تیرا درست از کنارت رد میشن.الان کارت تمومه.-گفت:امکان نداره.اگه همه ی تیرهاشون رو هم شلیک کنن به من نمی خوره.بعد خندید و ادامه داد:تو خیالت راحت باشه،فکر خودت باش. 💠بعد مدتی سالم از درخت پایین اومد و حرکت کردیم،بدون کوچکترین خراشی.او کسی نبود که بی گدار به آب بزنه و نسنجیده عمل کنه.کاملا معلوم بود دلش از جای دیگه ای مطمئنه. 🌟وقتی روی درخت با اطمینان به من گفت که امکان نداره تیری به او بخوره،مشخص بود که بی حساب این حرف رو نمی زنه.اون روز هم شاید می خواست منو بسازه.می خواست بفهمونه که تا خدا نخواد،برگی از درخت نمی افته. ✔️به روایت از حمید شفیعی ... @shahidhojatrahimi
‌ ‌‌ 📚 📖قسمت 8⃣3⃣ 📚📖حسین از ناحیه ی پا مجروح شده بود و در بیمارستان«کرمان-درمان»بستری بود.مادر ما،خدا بیامرز صبح زود از خواب بیدارم کرد و گفت:هادی جان پاشو.کمی گل گاوزبان جوشوندم بردار ببر برای حسین،تا اول وقت بخوره. ✅فاصله خانه تا بیمارستان زیاد نبود. چون صبح زود بود، دربان ها،نمی ذاشتن برم تو،با کلی اصرار قبول کردن برم و جوشونده رو بذارم و برگردم.حسین طبقه چهارم بستری بود.از آسانسور استفاده نکردم پله ها رو گرفتم و رفتم بالا،وقتی رسیدم به اتاق حسین خواب بود. ⁉️همین که بالا سرش رسیدم،یه دفعه چشماش رو باز کرد و گفت:بلاخره اومدی هادی؟-گفتم:چی شده مگه اتفاقی افتاده ؟-گفت:نه،همین الان خواب می دیدم از پله ها داشتی میومدی بالا.همینطور مسیرت رو دنبال کردم تا بلاخره رسیدی بالای سرم.چشمام رو باز کردم دیدم اینجایی. ⁉️خیلی عجیب بود او حتی در مورد بالا اومدن من که از آسانسور استفاده نکرده بودم درست می گفت.۱ 💠"مادر ایشون نقل می کرد:وقتی حسین شیمیایی شده بود و در بیمارستان تهران بستری شد به عیادتش رفتم.داخل بیمارستان دنبال اتاقش می گشتم،همینطور که از کنار اتاقی رد شدم،یه مرتبه حسین صدام کرد:مادر من اینجام،بیا اینجا. ✨سریع داخل اتاق رو نگاه کردم حسین اونجا بود،بالای سرش رفتم چشماش بسته بود،موقع شیمیایی چشماش هم آسیب دیده بود.تعجب کردم چطور منو دیده؟چشماش که بسته بود،کسی هم توی اتاق نبود،ماهم سرو صدایی نکردیم.پس از کجا فهمیده بود؟ ✨پرسیدم:حسین چطور منو دیدی؟کی به تو گفت؟-گفت:فراموشش کن مادر،نمی خواد چیزی بپرسی.-گفتم:به من که مادرتم باید بگی.-گفت:مادر از همون ساعت که راه افتادی،متوجه اومدنتون شدم و تا الان اومدن شما رو حس کردم. ✨مادر ایشون می گفت:حسین حتی می دونست با چه وسیله‌ای به تهران اومدیم. اما بیشتر به سوالاتمون جواب نداد. "من خودم یه بار ازش پرسیدم:حسین تو از یه سری قصایا با خبر میشی،چطور اینکارو میکنی؟ با اصرارم خیلی کوتاه جواب داد. 🌟-گفت:کار خاصی نمی کنم فقط وقتی می خوابم،سعی میکنم مثه آدم بخوابم.-گفتم:آدما مگه چطور می خوابن؟-گفت:اینو دیگه باید خودت بفهمی.و دیگه هیچ حرفی در این مورد نزد.۲ ✔️راویان:۱-محمد هادی یوسف اللهی ۲-علی نجیب زاده ... @shahidhojatrahimi