🌷 #خاطرات_ناب_شهدا 🌷
🌷🌿شهید علیرضا موحد دانش🌿🌷
🌺مهمان بانوی دو عالم به نقل از مادر شهید:
چند روز قبل از شهادت علیرضا من که در خارج از کشور به سر میبردم، خواب عجیبی دیدم. درخواب دیدم که تمام کوچهمان را چراغانی کرده و دیوارهایش را از پرچم پوشاندهاند. خانم فاطمه زهرا (سلام الله علیها) جلوی در خانه ایستادهاند و مردم بین خودشان نقل پخش میکنند. دریافتم که شاید برای علیرضا اتفاقی افتاده است و همینطور هم بود. چند روز بعد همسرم از ایران تماس گرفتند و خبر شهادت او را به من رساند.
🌺حضور دلگرم کننده.... به نقل از پدر شهید:
شبی که خداوند فاطمه را به ما عطا فرمود چند ماه از شهادت حاج علی گذشته بود.
آمبولانسی آمد و ما به همراه همسر علیرضا راهی بیمارستان شدیم.
من در تمام مسیر حضور حاجی را حس میکردم.
احساس میکردم او سوار برلندکروزی که همیشه با آن به خانه میآمد، در جلوی آمبولانس حرکت میکند و راه را برای عبور ما باز مینماید. میدانستم که او هم نگران حال همسرش است و با حضورش قصد دارد به ما آرامش بدهد. شاید اگر از همسر او هم سؤال کنید بگوید که: «تعجبآور است اما من علیرضا را دیدم که به من لبخند میزد و برایم دعا میخواند.
🍃ولادت: 1337/6/27
🍂شهادت :1362/5/13
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
یا امین الله (صلی الله علیه واله)🌺
آدم که گشت توبه او نزد حق قبول
از فیض «یا حمیدُ بحق محمد» است
#شنبه_های_نبوی
#اللهمصلعلیمحمدوآلهمحمدوعجلفرجهم
〰❁🍃❁🌺❁🍃❁〰
╭━═━⊰🍃🌹🍃⊱━═━╮
#حدیث_نور
💚حضرت محمد صلیاللهعلیهوآله فرمودند:💚
هرگاه يكى از شما به خانه خود وارد مى شود، سلام كند، چرا كه سلام بركت مى آورد و فرشتگان با سلام دهنده انس مى گيرند.
📸تصویری از پدر شهید مدافع حرم در حال دستفروشی
🔹داعش، پیکر شهید #مراد_عباسی_فر را تحویل نداده است.
آقا و آقازاده یعنی شهید و پدرش
بسم رب الشهداء💫
🌹وَجَعَلنامِن بَین اَیدیهِم سَدًّا وَمِن خَلفِهِم سَدّا فَاَغشَیناهُم فَهُم لایُبصِرُون.💫
(یس/آیه۹)⚜
✨همیشه این آیه رازمزمه می کرد.
گفتم:"آقاابراهیم؛این آیه برای محافظت دربرابردشمنه؛🌾
اینجاکه دشمن نیست!"☘
🍃نگاهی کردوگفت:"مگه دشمنی بزرگترازشیطان هم وجود داره!؟"😈
#شهید_گمنام
#ابراهیم_هادی🌹
─┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅─
🌷 #یاد_یاران
💠 بچه ها شام چی داشتن؟!!
📌خاطره ای از
#شهید_محمد_ابراهیـــم_همـــت🌷
👆عکس باز شود
▪️همسر شهید نعمائی
🌷 به همراه آقامهدی رفته بودیم دریا...
ریحانه با باباش تو آب میرفت ولی مهرانه کوچیک تر بود و میترسید...
داخل مجتمع تفریحی لب اسکله، روی صندلی نشسته بودیم و من شروع کردم به عکس گرفتن از آقامهدی و بچه ها...
که آقا مهدی گفت: " بگیر، فکر کنم این عکس شهادتم بشه...!"
بهش گفتم: آخه چرا این حرف رو میزنی؟!
گفت: " آخه شهید بیضائی و شهید باغبانی با بچه هاشون اینجا عکس دارند، دقیقا لب این دریا...
توی نمازخونه هم عکسشون رو زدن؛ شما هم از من و بچه ها عکس بگیر و بعد شهادتم عکس رو بدین اینجا بزنن."
دیگه من رفتم تو خودم... آخه خیلی خوش بودیم، میگفتیم و می خندیدیم که آقا مهدی اینو گفت...
یهو دیدم آقا مهدی شروع کرد به بلند بلند خندیدن
گفت: " بابا ما کجا و شهادت کجا؟! حالا تو عکست رو بگیر."
منم اون روز کلی عکس گرفتم...