📝 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻 جان فدا ...!
مهدی کارش طوری بود که هم صبح و هم بعد از ظهر باید سرکار میرفت. هر روز وقت ناهار هم به منزل می آمد. منزل ما هم در نزدیکی گلزار شهدا و محل کارش ....
ادامه در تصویر ....
مهدی وامق عصمتی نژاد
📕 روایت سیره شهدا ، ص64
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟 شهیدی که زندگیاش را فدای امام حسین علیهالسلام کرد...
📍ایام محـرّم که میشد، سید منصـور تمام دارایی خودش رو میداد به تکیهی محل، و خرجِ مراسم عزاداری حضرت سیـدالشهدا علیهالسلام میکرد. وقتی هم بهش اعتـراض کردم، گفت: بـرای امـام حسیـن علیهالسلام، دادنِ سـر و جان هم کم است، چه رسد به پول ...
#شهید_منصور_جوادیون_اصفهانی
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻پابوس مادر
🌟خیلی دوست داشتنی بود. اگر ذرهای از او دلخور و ناراحت میشدم به هر طریقی دلم رو به دست میآورد، حتی پشت پاهامو میبوسید، هر روز صبح وقتی میخواست بره اداره میومد و پای منو میبوسید. یک بار خواهرش این اتفاق رو دید و به مـن اشـاره کرد و گفت دیدی چه کار کرد مادر؟
گفتم بله، کارِ هر روزش هست، من خودمو به خواب میزنم یک وقت خجالت نکشه.
#شهید_امیر_لطفی
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍خواستگار
🌟عباس هفتهای یک خواستگار داشت. فرمانده شهید میگفت عباس هفتهای یک خواستگار داشت. گویی همه خواهان بودند که با عباس فامیل شوند، همیشه به او میگفتند اگر میخواهی ازدواج کنی ما گزینه مناسب داریم. در ایام اربعین با خانواده شیرازی آشنا شدند و خانواده حرفها زدن و عباس زمانی که با این خانم صحبت کرده بود به وی از تصمیمش گفته بود در صورتی که سالم از این مأموریت بازگشتم برای رسمی شدن این ارتباط قدم جلو خواهم گذاشت. اما گویی خداوند برای عباس جور دیگری رقم زده بود و برای خودش کنار گذاشته بود...
#شهید_عباس_آسمیه
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟ذکریا همیشه در سلام کردن به کوچک و بزرگ سبقت میگرفت و همهی خانواده شیفتهی این اخلاق او بودند، خوشخنده بود و تبسم از لبانش محو نمیشد، هر زمانی که از خواب بیدارش میکردم، تا چشمانش را باز میکرد، لبخندی به من میزد و سلام میداد؛ هیچ وقت عصبانی نمیشد.
از کودکی تا زمانی که ازدواج کرد، سعی میکرد از لحاظ مالی، خانوادهاش را درک کند؛ مثلا اگر دوست داشت اردوی مشهد برود و ما هزینهاش را نداشتیم، اعتراضی نمیکرد و با دوستانش همراه نمیشد؛ ذکریا در همهشرایط احترام من و پدرش را حفظ میکرد.
🌷 شهید ذکریا شیری🌷
📎 به روایت مادر شهید
@shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻جرعهای از معرفت شهدا...
🌟شب عروسی هنگام برگشتن از آتلیه علی آقا به من گفتند: اگر موافق باشید قبل از رفتن پیش مهمانها اول برویم خانه خودمان و نمازمان را با هم بخوانیم یک نماز دو نفره عاشقانه... و این هم در حالی بود که مرتب خانوادههامون به ایشان زنگ میزدند که چرا نمیآئید مهمانها منتظرند. من هم گفتم قبول فقط جواب آنها با شما... ایشان هم گفتند مشکلی نیست موبایلم را برای یک ساعت میگذارم روی بیصدا تا متوجه نشویم. بعد با هم به خانه پر از مهر و محبتمان رفتیم و بعد از نماز به پیشنهاد ایشان یک زیارت عاشورای دلچسب دو نفره خواندیم. بنای زندگیمان را با معنویت بنا کردیم و به عقیده من این بهترین زیارت عاشورایی بود که تا حالا خوانده بودم.
#شهید_علی_شاهسنایی
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻عزیزم دوستت دارم...
🌟فاطمه جان،عزیزم دوستت دارم،دعا می کنم
امتحاناتت را به خوبی پشت سر بگذاری و حالت هر روز از دیروز بهتر باشد،من هم به یادت خواهم بود
امیدوارم فاصله جسم هایمان،قلب هایمان را به هم نزدیک تر سازد تا بتوانیم ظرفیت عاشق شدن را پیدا کنیم،شنیدی می گویند:زنده بودن،فاصله گهواره تا گور است و زندگی کردن،فاصله زمین تا آسمان....امیدوارم هرروز آسمانی تر شوی؛توهم مرا دعا کن،خداوند قلب هایمان را به رنگ خود در آورد و پاک مان کند.
#شهید_عباس_دانشگر
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍تربت اباعبدالله
🌟کمی خاک تربت اباعبدالله را با مقداری خاک به جا مانده از استخوانهای شهدا را در هم آمیخته بود. بوی عجیبی داشت.میگفت در جیبم عطر نمی گذارم که مبادا بوی خوش آن را از بین ببرد... قبل از هر سخنرانی آن را به مشام می کشید و بر صورت و لب هایش می مالید انگار مست می شد صحبت هایش همیشه در دلها نفوذ میکرد و می گفت لبهایم را که به خاک شهدا تبرک می کنم خودشون حرف هایی رو که باید بزنم به زبونم جاری می کنند...
📚برشی از زندگی شهید حاج عبدالله ضابط کتاب شیدایی مجموعه خاطرات علمدار روایتگری
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍احترام به مادر...
🌟به مادرش میگفت مامانی. پشت تلفن لحنش را عوض میکرد و با مادرش مثل بچها حرف میزد . گاهی وقت ها مادرش که می آمد دم در شرکت، می رفت،دو دقیقه مادرش را می دید و برمیگشت،حتی اگر جلسه بود.
بچها تعریف می کردند زمان دانشجویی دکتر هم می خواست برود با مادرش می رفت.
📚برشی از خاطرات شهید مصطفی احمدی روشن
@shahidhojatrahimi
🔰 #سیره_شهدا | #سنگر_خاطره
🌟او ویژگی های خاصی داشت :
همیشه دائم الوضو بود.مداحی می کرد. اکثر اوقات ذکر سینه زنی هیئت را می گفت.
مداومت داشت بر خواندن زیارت عاشورا
مانند الگوی خودش شهید ابراهیم هادی از کمک به نیازمندان غافل نمی شد.
💠روحیه جهادی و انقلابی داشت و در این راه شخصیت کاذب برای خودش نساخته بود.
عاشق، حامی، تابع و مدافع ولایت فقیه بود.
اخلاص او زبانزد رفقا بود. اگر کسی از او تعریف می کرد، خیلی بدش می آمد.
🔆وقتی شخصی از زحمات او تشکر می کرد، می گفت: خرمشهر را خدا آزاد کرد، یعنی ما کاری نکرده ایم. همه کاره خداست و همه کارها برای خداست.
🌷شهیدهادی ذوالفقاری🌷
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍به کوچههای مدینه نمیروم جز با لباس جهاد
🌟حسین میگفت: فرمانده باید خونسرد باشد تا بتواند خوب فکر کند و نیروهایش را در بدترین شرایط جمع و جور کند. فرمانده که در میدان آرام باشد، نیروهاش هم راحتتــر میجنگند. مرتضی می گفت: «به کوچههای مدینه نمیروم جز با لباس جهاد. من آنجایی که پهلوی حضرت زهرا سلام الله علیها را شکستند وارد نمیشوم به جز با لباس جهاد و انتقام.» گفتم: «چطور میخواهی با لباس جهاد بروی؟» گفت: «وقتی آقا امام زمان(عج الله) آمد و رفتم میبینی.»
🌷شهید مدافع حرم مرتضی حسین پور(حسین قمی)🌷
@shahidhojatrahimi
🪴#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍کارهاےبۍریا درحین خستگی...
🌟 درمنطقه محمدتقی خیلی تلاش میکرد و زحمت میکشید، وقتی برمیگشت برای استراحت وجای خوابیدن نبود طوری خودش رو یه گوشه مچاله می کرد وبه سختی می خوابید تا بقیه رو از خواب بیدار نکنه یاکسی اذیت نشه.
حتی گاهی بچه ها توی چادر می گفتن ومی خندیدن وبعد مدتی متوجه می شدن آقامحمدتقی نیست، می رفتن دنبالش می دیدن در حال شستن جوراب های بچه هاست یا واکس زدن پوتین های بچه ها. نماز ظهرش را اول وقت خواند و درست دو ساعت بعد با شلیک خمپاره شربت شیرین شهادت را نوشید. آقا محمدتقی در قلب های بچه ها جاودانه شد.
#شهید_محمد_تقی_سالخورده🥀
🥀🕊🥀🕊🥀
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍قرائت های روزانه قرآن....
🔻بعضی شب ها که نیمه های شب بیدار می شدم می دیدم، محمدرضا با نـور موبایلش قرآن سفید کوچکش را در دست گرفته و در حال قرائت قرآن است. او با قرآن خیلی مأنوس بود و ماهیانه ۳بار ختم قرآن می کرد.
با اینکه بیست بهار از عمرش گذشته بود، در وصیت نامه اش سفارش کرده بود که، برایش تنها ۵ روز، روزه و ۲۰ نماز صبح قضا کنند...
🌷شهید مدافع حرم محمد رضا دهقان🌷
@shahidhojatrahimi
#سنگر_خاطره
📍زندگی مرفه...
🔻مرتب روزه می گرفت و خیلی وقت ها نماز شب میخواند.نماز شب او نماز معمولیبیدار نبود. طوری گریه می کرد که اتاق به لرزه می افتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار میشدیم. او هیچوقت دوست نداشت مرفه زندگی کنیم و از روز اول زندگی مان در منزل اجاره ای زندگی می کردیم در آن زمان ارتش به پرسنل خانه سازمانی می داد. من از او خواستم منزل سازمانی بگیرد، گفت بگذار کسانی که نیاز دارند بگیرند.
🌷شهید سید موسی نامجو🌷
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍 لباس پاره شده....
🔻لباسش پاره شده بود. سوزن را نخ کرد و نشست به وصله زدن. گفتم بابا ناسلامتی تو رئیس ستاد لشکری، این طرف و اون طرف جلسه میری، خوب نیست لباست وصله پینه ای باشه. سرش را تکان داد و گفت بزرگان دینمون وقتی که لباسشون پاره میشد، وصله میکردند و میپوشیدن، یعنی شما میگی من از اون بزرگوارها بالاترم؟!
🌷 شهید اسماعیل صادقی 🌷
@shahidhojatrahimi
🔰 #خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
📍دیدار باخانواده های شهدا...
🌟بعد از پنجاه شصت روز تازه از راه رسیده بود و با خود لبخند همیشگی و بوی خاکریز را آورده بود. بچه ها را در آغوش گرفت و گونه هایشان را بوسید. زود صبحانه را آماده کردم. تند تند لقمه هایش را خورد و بلند شد. می دانستم می خواهد به کجا برود گفتم:" بعد از این همه مدت نیامده می خواهی بروی؟ لااقل چند ساعتی پیش بچه ها بمان. اگر بدانی چقدر دلشان برای تو تنگ شده...
با لحن ملایمی گفت:حضرت رباب (س)را الگوی خودت قرار بده. مگر نمی دانی که بچه های شهدا چشم انتظار همرزمان پدرشان هستند تا به آنها سر بزنند و حالشان را بپرسند". کار همیشگی اش بود نمی توانست توی خانه دوام بیاورد. باید می رفت و به خانواده تک تک شهدا و همرزمانش سر می زد.
شهید #محمود_بنی_هاشم🕊🌹
@shahidhojatrahimi