❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
📎 #کلام_شهیـد🌷 مطمئنم که اینهـا(دشمنان) کم هستند... و فقـط با یک هجـوم با اسم #حضـرت_زهــرا(س)میشـو
#خاطرات_شهدا 🌷
💠هادی دلهــ❤️ـــا
🔰يكبار با او بحث كردم😕 كه چرا برای كار #لوله_كشی پول نمی گيری؟ خُب نصف قيمت ديگران بگير💰. تو هم خرج داري و...
🔰هادی خنديد😄و گفت: خدا خودش مي رسونه، آدم برای #رضای_خدا بايد كار بكنه، اوستا كريم هم هوای ما رو داره👌، هر وقت #احتياج داشتيم برامون می فرسته.
🔰بعد مكثي كرد و ماجرای #عجیبی را برایم تعریف کرد.گفت: يه شب🌙 تو همين #نجف مشكل مالی پيدا كردم. خيلي به پول💵 احتياج داشتم.
🔰آخر شب🌒 مثل هميشه رفتم تو #حرم و مشغول #زيارت شدم. اصلاً هم حرفي در مورد پول با مولا #اميرالمومنين (علیه السلام) نزدم🚫.
🔰همين كه به #ضريح چسبيده بودم يه آقايی به سر شانه من زد و گفت: آقا اين پاكت💌 مال شماست.
🔰برگشتم و ديدم يك آقای #روحانی پشت سر من ایستاده. او را نمی شناختم😟. بعد هم بی اختيار پاكت📩 را گرفتم.
🔰هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از #زيارت راهی منزل🏡 شدم. پاكت را باز كردم. باتعجب😦 ديدم مقدار زيادی پول💰 نقد داخل آن پاكت است.
🔰هادي دوباره به من نگاه كرد😊 و گفت: #حاج_باقر، همه چيز دست خداست👌. من براي اين مردم ضعيف، ولی #باايمان كار می كنم. #خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام می ذاره تو پاكت💌 و می فرسته.
🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
@Shahidhojatrahimi
#دلنــوشتـــــــه 📝
#هادی_جان برادرم
تو نزد خدا روزی میگیری
روزی ای از جنس
دیدار با #اباعبدالله (علیه السلام)
چه شیرین است این... .
#محمدهادی جان!
خیلی این روزها نیاز به دعایت دارم
دعا برای
⭕️بی اخلاصی
⭕️بی تقوایی
⭕️و بی دغدغه بودنم
تو نزد #خدا و خوبان خدا آبرو داری
آبرو داری کن!
و مثل زمانی که #شبهای_جمعه
از #نجف به #کربلا می رفتی
حالا هم در کربلا واسطهی بین ما و ارباب شو
شاید گرهها وا شد...
شاید 😔...
دلم برایت تنگ شده💔... همیــــــن...
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
@Shahidhojatrahimi
#شهید_مدافع_حرمی که مزارش در مسیر زوار اربعین است
پیکر او طبق #وصیت خودش در وادی السلام #نجف، واقع در عمود۳۹۴ نزدیک مزار هود و صالح به خاک سپرده شده است
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
@Shahidhojatrahimi
#شهید_مدافع_حرمی که مزارش در مسیر زوار اربعین است
💠 پیکر او طبق #وصیت خودش در وادی السلام #نجف، واقع در عمود۳۹۴ نزدیک مزار هود و صالح به خاک سپرده شده است.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشییع پیکر مطهر #شهید_ذوالفقاری در حرم #امیرالمومنین علی علیه السلام
📝فرازی از #وصيت_نامه
✳️اینجانب محمد هادی ذوالفقاری وصیت میکنم که من را در #ایران دفن نکنند، اگر شد ببرند #امام_رضا علیه السلام طواف بدهند و برگردانند و در #نجف و #سامرا و #کربلا و #کاظمین طواف بدهند و در #وادی_السلام دفن کنند.
🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
🆔 @shahidhojatrahimi
🔰 #هادی_دلها
🌸هادی وصیت کرده بود پیکرش را در #سامرا ، #کاظمین ، #کربلا و #نجف طواف دهند.
🌺اين وصيت بعيد بود اجرا شود. چرا كه عراقیها شهدای خود را فقط به یکي از حرمين میبرند و بعد دفن مي كنند.
🌼اما در مورد هادی شرایط تغییر کرد، ابتدا پيكر او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و #بین_الحرمین پیکر او تشییع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد.
🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری
@Shahidhojatrahimi
🍂تفکـ💭ـر فرهنگی جالبی داشت! او یک چادر⛺️ در راه نجف تا #کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر #نبرد با داعش👹 را برای زائران اربعین قرار داد.
🍀شیخ #هادی برای این نمایشگاه بسیار زحمت کشید؛ به طوری که طی چند #شبانه_روز کمتر از سه ساعت🕰 خوابید.
🍂اما از آنجا که عاشقـ❤️ #گمنامی بود، همین که نمایشگاه آغاز شد به #نجف برگشت!
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
@Shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا 💌
.
در #نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه.
.
روز سوم وقتی خواست از خانه 🏡بیرون بیاد که چشماش👀 سیاهی رفت.
.
می گفت : مثل #ارباب همه جا را مثل #دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم.
.
🌺از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید.
.خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷
#شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری ✨
@shahidhojatrahimi
هادی می گفت: یکبار در #نجف تصمیم گرفتم که #سه_روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلاً نخورم تا ببینم مولای ما #امام_حسین(ع) در روز عاشورا چه حالی داشت😔.
این کار را شروع کردم. روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد😓. وقتی خواستم از خانه🏡 بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می رفت. همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که #نمی_توانستم روی پای خودم بایستم.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
@shahidhojatrahimi
🔹اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو🚗 به سمت #نجف بر مي گشتيم. موقع #اذان صبح بود که به ورودي نجف و کنار #وادي_السلام رسيديم.
🔸هادي به راننده گفت: نگه دار⛔️تعجب کرديم. گفتم: #شيخ_هادي اينجا چه کار داري؟ گفت: مي خواهم بروم وادي السلام♥️
🔹گفتم: نمي ترسي⁉️ اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توي #قبرستان. هادي برگشت و گفت: مرد ميدان نبرد✊ از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت.
🔸بعدها فهميدم که مدت ها در ساعات #سحر به وادي السلام مي رفته و بر سر مزاري که براي #خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت📿 مي شده.
#شهید_محمدهادی_ذوالفقاری
@shahidhojatrahimi
✍️#دمـــشق_شهــر_عــشــ♥️ــق
#قسمت_شانزدهم
💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را میگرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!»
و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او #هوس شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!»
💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشیاش با همان زبان دست و پا شکسته #عربی به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...»
اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه میخوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!»
💠 نفهمیدم چه میگوید و دلم خیالبافی کرد میخواهد #فراریام دهد که میان گریه خندیدم و او میدانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر میبُره تا به تو برسه!»
احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینهام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر #شیعیان داریا نقشهای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه میخوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!»
💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمیدونم تو چه #وهابی هستی که هیچی از #جهاد نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به #خدا و رسولش ایمان داری که نمیخوای رافضیها داریا رو هم مثل #کربلا و #نجف و #زینبیه به کفر بکشونن، امشب با من بیا!»
از گیجی نگاهم میفهمید حرفهایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول #سُنی نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا میکنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده #رافضی مهاجرت کردن اینجا!»
💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ میکرد که فاتحه جانم را خواندم و او بیخبر از حضور این رافضی همچنان میگفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضیها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن #ارتش_آزاد، رافضیها این شهر رو اشغال میکنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی میبرن!»
نمیفهمیدم از من چه میخواهد و در عوض ابوجعده مرا میخواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟»
💠 از #وحشت نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا #جهاد میکنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!»
تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد میکرد و او نمیفهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!»
💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا #شیطان شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی #تظاهرات نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضیها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضیها تو حرم مراسم دارن!»
سالها بود نامی از ائمه #شیعه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام #امام_صادق (علیهالسلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت.
💠 انگار هنوز #زینب مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر میزد که پایم برای بیحرمت کردن #حرم لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار میکردم که ناچار از اتاق خارج شدم.
چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و میترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبالمان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را میسوزاند.
💠 با چشمانم دور خودم میچرخیدم بلکه فرصت #فراری پیدا کنم و هر قدمی که کج میکردم میدیدم ابوجعده کنارم خرناس میکشد.
وحشت این نامرد که دورم میچرخید و مثل سگ لَهلَه میزد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد #حرم مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد.
💠 بسمه خیال میکرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد میگفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«میخوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
══════°✦ ❃ ✦°══════
@shahidhojatrahimi ❤️
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱
به #پایان آمد این مـ🌙ـاه و
#عبادت همچنان باقیست
برای ما حـ♥️ــرم بنویس
#نجف تا #کربلا کافیست
@shahidhojatrahimi
👈شهیدی که پیامبر (ص) در عالم رؤیا مژده#بهشت را به او داده بود؛
یک بار که برای کارهای#جهادی به عراق اعزام شدیم و میانه راه#کربلا به#نجف در موکب علی بن موسی الرضا(ع)😍فعالیت جهادی میکردیم، او به این امید آمده بود که بتواند خودش را به مدافعان#حرم برساند.
در همان کربلا هم#خواب دیده بود پیامبراعظم(ص) باغی بهشتی را به او نشان میدهد❤️و شرابی بهشتی به ایشان میخوراند.
رسول گرامی اسلام در عالم رؤیا به #ابوذر بشارت داده بود که این باغ متعلق به تو است.
بعد از بازگشت از#عراق، ابوذر خودش را در میان اعزامیها جا داد.
میتوانم بگویم به او الهام شده بود.
راوی: همسر محترم شهید
🌷شهید ابوذر غواصی🌷
یاد شهدا با صلوات🌷
@shahidhojatrahimi
شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری🌹
#شهادت۹۳/۱۱/۲۶
#شهادت_سامرا
#مدافع_حرم_امام_جواد
خاطره ای از شهیدمدافع حرم امام جواد علیه السلام #محمد_هادی_ذوالفقاری
🌸می پرسیدند: چرا وقتی هادی در جلسات #هیئت شرکت می کند، حال و هوای مجلس ما تغییر می کند؟
🌺ما هم می گفتیم به خاطر اینکه او تازه از #کربلا و #نجف برگشته.
🌸اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود.
👈برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او می بردند اختیار از کف می داد.💔
#امام_زمان
#عید_غدیر
@shahidhojatrahimi