eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
12.5هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
📎 #کلام_شهیـد🌷 مطمئنم که اینهـا(دشمنان) کم هستند... و فقـط با یک هجـوم با اسم #حضـرت_زهــرا(س)میشـو
🌷 💠هادی دلهــ❤️ـــا 🔰يكبار با او بحث كردم😕 كه چرا برای كار پول نمی گيری؟ خُب نصف قيمت ديگران بگير💰. تو هم خرج داري و... 🔰هادی خنديد😄و گفت:‌ خدا خودش مي رسونه، آدم برای بايد كار بكنه، اوستا كريم هم هوای ما رو داره👌، هر وقت داشتيم برامون می فرسته. 🔰بعد مكثي كرد و ماجرای را برایم تعریف کرد.گفت: يه شب🌙 تو همين مشكل مالی پيدا كردم. خيلي به پول💵 احتياج داشتم. 🔰آخر شب🌒 مثل هميشه رفتم تو و مشغول شدم. اصلاً هم حرفي در مورد پول با مولا (علیه السلام) نزدم🚫. 🔰همين كه به چسبيده بودم يه آقايی به سر شانه من زد و گفت:‌ آقا اين پاكت💌 مال شماست. 🔰برگشتم و ديدم يك آقای پشت سر من ایستاده. او را نمی شناختم😟. بعد هم بی اختيار پاكت📩 را گرفتم. 🔰هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از راهی منزل🏡 شدم. پاكت را باز كردم. باتعجب😦 ديدم مقدار زيادی پول💰 نقد داخل آن پاكت است. 🔰هادي دوباره به من نگاه كرد😊 و گفت: ، همه چيز دست خداست👌. من براي اين مردم ضعيف، ولی كار می كنم. هم هر وقت احتياج داشته باشم برام می ذاره تو پاكت💌 و می فرسته. 🌷 @Shahidhojatrahimi
📝 برادرم تو نزد خدا روزی می‌گیری روزی ای از جنس دیدار با (علیه السلام) چه شیرین است این... . جان! خیلی این روزها نیاز به دعایت دارم دعا برای ⭕️بی اخلاصی ⭕️بی تقوایی ⭕️و بی دغدغه بودنم تو نزد و خوبان خدا آبرو داری آبرو داری کن! و مثل زمانی که از به می رفتی حالا هم در کربلا واسطه‌ی بین ما و ارباب شو شاید گره‌ها وا شد... شاید 😔... دلم برایت تنگ شده💔... همیــــــن... @Shahidhojatrahimi
که مزارش در مسیر زوار اربعین است پیکر او طبق خودش در وادی السلام ، واقع در عمود۳۹۴ نزدیک مزار هود و صالح به خاک سپرده شده است @Shahidhojatrahimi
که مزارش در مسیر زوار اربعین است 💠 پیکر او طبق خودش در وادی السلام ، واقع در عمود۳۹۴ نزدیک مزار هود و صالح به خاک سپرده شده است. 🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تشییع پیکر مطهر #شهید_ذوالفقاری در حرم #امیرالمومنین علی علیه السلام 📝فرازی از #وصيت_نامه ✳️اینجانب محمد هادی ذوالفقاری وصیت می‌کنم که من را در #ایران دفن نکنند، اگر شد ببرند #امام_رضا علیه السلام طواف بدهند و برگردانند و در #نجف و #سامرا و #کربلا و #کاظمین طواف بدهند و در #وادی‌_السلام دفن کنند. 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری 🆔 @shahidhojatrahimi
🔰 #هادی_دلها 🌸هادی وصیت کرده بود پیکرش را در #سامرا ، #کاظمین ، #کربلا و #نجف طواف دهند. 🌺اين وصيت بعيد بود اجرا شود. چرا كه عراقی‌ها شهدای خود را فقط به یکي از حرمين می‌برند و بعد دفن مي كنند. 🌼اما در مورد هادی شرایط تغییر کرد، ابتدا پيكر او را به سامرا و بعد به کاظمین بردند. سپس در کربلا و #بین_الحرمین پیکر او تشییع شد. بعد هم به نجف بردند و مراسم اصلی برگزار شد. 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری @Shahidhojatrahimi
🍂تفکـ💭ـر فرهنگی جالبی داشت! او یک چادر⛺️ در راه نجف تا #کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر #نبرد با داعش👹 را برای زائران اربعین قرار داد. 🍀شیخ #هادی برای این نمایشگاه بسیار زحمت کشید؛ به طوری که طی چند #شبانه_روز کمتر از سه ساعت🕰 خوابید. 🍂اما از آنجا که عاشقـ❤️ #گمنامی بود، همین که نمایشگاه آغاز شد به #نجف برگشت! #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری @Shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا 💌 . در #نجف تصمیم گرفت که سه روز آب و غذا کمتر بخوره یا اصلاً نخوره تا حال آقا #اباعبدالله_الحسین علیه السلام رو در روز عاشورا درک کنه. . روز سوم وقتی خواست از خانه 🏡بیرون بیاد که چشماش👀 سیاهی رفت. . می گفت : مثل #ارباب همه جا را مثل #دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که نمی توانستم روی پای خودم بایستم. . 🌺از آن روز بیشتر از قبل مفهوم #کربلا و #تشنگی و #امام_حسین علیه السلام را فهمید. .خوشا زبانی که شهدا را یاد کند با ذکر یک #صلوات🌷 #شهیدمحمدهادی_ذوالفقاری ✨ @shahidhojatrahimi
هادی می گفت: یکبار در #نجف تصمیم گرفتم که #سه_روز آب و غذا کمتر بخورم یا اصلاً نخورم تا ببینم مولای ما #امام_حسین(ع) در روز عاشورا چه حالی داشت😔. این کار را شروع کردم. روز سوم حال و روز من خیلی خراب شد😓. وقتی خواستم از خانه🏡 بیرون بیایم دیدم چشمانم سیاهی می رفت. همه جا را مثل دود می دیدم. اینقدر حال من بد شد که #نمی_توانستم روی پای خودم بایستم. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری @shahidhojatrahimi
#یاربطلب✋ جنت برای شیعیان زیباست اما زیباتر از راه #نجف تا #کربلا نه موکب به موکب #اربعین عشاق جمعند امسال آیا قسمت من هست يا نه؟ @shahidhojatrahimi
🔰 #هادی_دلها 🌸یک بار برای زیارت #اربعین_حسینی از #نجف به #بصره رفت و مسیر ۵۰۰ کیلومتری تا #کربلا را به عشق اربابش پیاده روی نمود. 🌷 #شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری @Shahidhojatrahimi
🔹اولين بار که ايشان را ديدم همراه ما با يک خودرو🚗 به سمت #نجف بر مي گشتيم. موقع #اذان صبح بود که به ورودي نجف و کنار #وادي_السلام رسيديم. 🔸هادي به راننده گفت: نگه دار⛔️تعجب کرديم. گفتم: #شيخ_هادي اينجا چه کار داري؟ گفت: مي خواهم بروم وادي السلام♥️ 🔹گفتم: نمي ترسي⁉️ اينجا پر از سگ و حيوانات است. صبر کن وسط روز برو توي #قبرستان. هادي برگشت و گفت: مرد ميدان نبرد✊ از اين چيزها نبايد بترسد. بعد هم پياده شد و رفت. 🔸بعدها فهميدم که مدت ها در ساعات #سحر به وادي السلام مي رفته و بر سر مزاري که براي #خودش مشخص کرده بود مشغول عبادت📿 مي شده. #شهید_محمدهادی_ذوالفقاری @shahidhojatrahimi
✍️♥️ــق 💠 قدمی عقب رفتم و تیزی نگاه هیزش داشت جانم را می‌گرفت که صدای بسمه در گوشم شکست :«پس چرا وایسادی؟ بیا لباساتو عوض کن!» و اینبار صدای این زن فرشته نجاتم شد که به سمت اتاق فرار کردم و او شوهرش را حس کرده بود که در را پشت سرم به هم کوبید و با خشمی سرکش تشر زد :«من وقتی شوهرم کشته شد، زنش شدم! تو هم بذار جون شوهرت بالا بیاد بعد!» 💠 ای کاش به جای این هیولا سعد در این خانه بود که مقابل چشمان وحشی‌اش با همان زبان دست و پا شکسته به گریه افتادم :«شوهرم منو کتک نزده، خودم تو کوچه خوردم زمین...» اجازه نداد حرفم تمام شود که لباسی را به سمتم پرت کرد و جیغش را در گلو کشید تا صدایش به ابوجعده نرسد :«اگه می‌خوای بازم شوهرت رو ببینی، بپوش بریم بیرون!» 💠 نفهمیدم چه می‌گوید و دلم خیالبافی کرد می‌خواهد دهد که میان گریه خندیدم و او می‌دانست چه آتشی به جان شوهرش افتاده که با سنگینی زبانش به گوشم سیلی زد :«اگه شده شوهرت رو سر می‌بُره تا به تو برسه!» احساس کردم با پنجه جملاتش دلم را از جا کَند که قفسه سینه‌ام از درد در هم شکست و او نه برای نجات من که برای تحقیر داریا نقشه‌ای کشیده بود و حکمم را خواند :«اگه می‌خوای حداقل امشب نیاد سراغت با من بیا!» 💠 و بهانه خوبی بود تا عجالتاً این زن جوان را از مقابل چشمان شوهرش دور کند که شمرده شروع کرد :«نمی‌دونم تو چه هستی که هیچی از نمی دونی و از رفتن شوهرت اینهمه وحشت کردی! اما اگه اونقدر به و رسولش ایمان داری که نمی‌خوای رافضی‌ها داریا رو هم مثل و و به کفر بکشونن، امشب با من بیا!» از گیجی نگاهم می‌فهمید حرف‌هایش برایم مفهومی ندارد که صدایش را بلندتر کرد :«این شهر از اول نشین بوده، اما چندساله به هوای همین حرمی که ادعا می‌کنن قبر سکینه دختر علیِ، چندتا خونواده مهاجرت کردن اینجا!» 💠 طوری اسم رافضی را با چندش تلفظ می‌کرد که فاتحه جانم را خواندم و او بی‌خبر از حضور این رافضی همچنان می‌گفت :«حالا همین حرم و همین چندتا خونواده شدن مرکز فتنه که بقیه مردم رو به سمت کفر خودشون دعوت کنن! ما باید مقاومت رافضی‌ها رو بشکنیم وگرنه قبل از رسیدن ، رافضی‌ها این شهر رو اشغال می‌کنن، اونوقت من و تو رو به کنیزی می‌برن!» نمی‌فهمیدم از من چه می‌خواهد و در عوض ابوجعده مرا می‌خواست که از پشت در مستانه صدا رساند :«پس چرا نمیاید بیرون؟» 💠 از نفسم بند آمد و فرصت زیادی نمانده بود که بسمه دستپاچه ادامه داد :«الان با هم میریم حرم!» سپس با سرانگشتش به گونه سردم کوبید و سرم منت گذاشت :«اینجوری هم در راه خدا می‌کنیم هم تو امشب از شرّ ابوجعده راحت میشی!» تمام تنم از زخم زمین خوردن و اینهمه وحشت درد می‌کرد و او نمی‌فهمید این جنازه جانی برای جهاد ندارد که دوباره دستور داد :«برو صورتت رو بشور تا من ابوجعده رو بپزم!» 💠 من میان اتاق ماندم و او رفت تا شوهرش را فراری دهد که با کلماتی پُرکرشمه برایش ناز کرد :«امروز که رفتی نیت کردم اگه سالم برگردی امشب رافضی‌ها رو به نجاست بکشم! آخه امشب وفات جعفر بن محمدِ و رافضی‌ها تو حرم مراسم دارن!» سال‌ها بود نامی از ائمه بر زبانم جاری نشده و دست خودم نبود که وقتی نام (علیه‌السلام) را از زبان این وهابی اینگونه شنیدم جگرم آتش گرفت. 💠 انگار هنوز مادرم در جانم زنده مانده و در قفس سینه پَرپَر می‌زد که پایم برای بی‌حرمت کردن لرزید و باید از جهنم ابوجعده فرار می‌کردم که ناچار از اتاق خارج شدم. چشمان گود ابوجعده خمار رفتنم شده و می‌ترسید حسودی بسمه کار دستش دهد که دنبال‌مان به راه افتاد و حتی از پشت سر داغی نگاهش تنم را می‌سوزاند. 💠 با چشمانم دور خودم می‌چرخیدم بلکه فرصت پیدا کنم و هر قدمی که کج می‌کردم می‌دیدم ابوجعده کنارم خرناس می‌کشد. وحشت این نامرد که دورم می‌چرخید و مثل سگ لَه‌لَه می‌زد جانم را به گلویم رسانده و دیگر آرزو کردم بمیرم که در تاریکی و خنکای پس از باران شب داریا، گنبد مثل ماه پیدا شد و نفهمیدم با دلم چه کرد که کاسه صبرم شکست و اشکم جاری شد. 💠 بسمه خیال می‌کرد هوای شوهر جوانم چشمم را بارانی کرده که مدام از اجر جهاد می‌گفت و دیگر به نزدیکی حرم رسیده بودیم که با کلامش جانم را گرفت :«می‌خوام امشب بساط کفر این مرتدها رو بهم بزنی! با هم میریم تو و هر کاری گفتم انجام میدی!»... ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ @shahidhojatrahimi ❤️
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸🌱 به آمد این مـ🌙ـاه و همچنان باقیست برای ما حـ♥️ــرم بنویس تا کافیست @shahidhojatrahimi
👈شهیدی که پیامبر (ص) در عالم رؤیا مژده را به او داده بود؛ یک بار که برای کارهای به عراق اعزام شدیم و میانه راه به در موکب علی بن موسی الرضا(ع)😍فعالیت جهادی میکردیم، او به این امید آمده بود که بتواند خودش را به مدافعان برساند. در همان کربلا هم دیده بود پیامبراعظم(ص) باغی بهشتی را به او نشان میدهد❤️و شرابی بهشتی به ایشان میخوراند. رسول گرامی اسلام در عالم رؤیا به بشارت داده بود که این باغ متعلق به تو است. بعد از بازگشت از، ابوذر خودش را در میان اعزامی‌ها جا داد. میتوانم بگویم به او الهام شده بود. راوی: همسر محترم شهید 🌷شهید ابوذر غواصی🌷 یاد شهدا با صلوات🌷 @shahidhojatrahimi
شهید مدافع حرم 🌹 ۹۳/۱۱/۲۶ خاطره ای از شهیدمدافع حرم امام جواد علیه السلام 🌸می پرسیدند: چرا وقتی هادی در جلسات شرکت می کند، حال و هوای مجلس ما تغییر می کند؟ 🌺ما هم می گفتیم به خاطر اینکه او تازه از و برگشته. 🌸اما واقعیت چیز دیگری بود. محبت آقا علیه السلام با گوشت و پوست و خون او آمیخته شده بود. 👈برای همین وقتی نام مبارک آقا را در مقابل او می بردند اختیار از کف می داد.💔 @shahidhojatrahimi