🚨 روایت رهبر انقلاب از ضعف دستگاه محاسباتی آمریکا
⚠️ با این وضعیت، اینجا یک عده غربزده پُز قدرت آمریکا را میدهند!
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم قم:
🔹️ در دهم دیماه ۵۶ رئیسجمهور آمریکا به تهران آمد و یک نطق قرّائی در تمجید دروغآمیز از محمدرضا کرد. در این نطق گفت ایران #جزیرهی_ثبات است؛ یعنی خیال آمریکا از #رژیم_نوکرمآب آسوده است.
🔸️ اما ۱۰ روز نشد که مردم قم علیه آن رژیم وابسته قیام کردند و با جان خود به میدان آمدند. بعد هم مردم تبریز حرکتی طوفانی کردند و حرکتهای بعدی باعث نابودی رژیم سرسپرده شد.
🔹️ این دستگاه محاسباتی آمریکاست؛ آمریکاییها به این #تحلیل_محاسباتی و آیندهنگری خود میبالند! اینجا هم یک عده غربزده پُز قدرت آمریکا را میدهند.
🔸️ چندی پیش هم یکی از دولتمردان آمریکایی در جمع یک مُشت تروریست و اوباش گفت امیدوار است که جشن کریسمس ۲۰۱۹ را در تهران بگیرد. جشن ۲۰۱۹ چند روز پیش بود.
🔺️ بعضی سران آمریکا وانمود میکنند دیوانهاند که البته من این را قبول ندارم اما احمقهای درجه یکی هستند. ۹۷/۱۰/۱۹
🌹 #دیدار_مردم_قم
💻 @shahidhojatrahimi
🚨 رهبر انقلاب خطاب به مسئولان کشور:
👈 به معیشت مردم به صورت ویژه توجه کنید
👈 مشکلات طبقهی ضعیف باید اساسی ترین کار دولت باشد
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم قم:
🔹️ به دولتمردان عرض میکنم که اولاً قدر #مسئولیت خود را بدانید؛ خدمت به این اهداف و این ملت و این کشور، نعمت بزرگ پروردگار است. و ثانیاً به لوازم این نعمت بزرگ عمل کنید و مواظبت کنید که گرایش به #اشرافیگری و اسراف و رفتارهای طاغوتی نداشته باشید.
👈 راه، راه اسلام است؛ ما مثل امیرالمؤمنین(ع) نمیتوانیم عمل کنیم ولی باید به آن سمت حرکت کنیم.
🔸️ مقابل یاوهگویی دولتمردان آمریکایی، شجاعت و عقلانیت داشته باشید. میبینید که چه بیربط و مثل دلقک حرف میزنند؛ دولتمرد آمریکایی میگوید ایران #حقوق_بشر را از عربستان سعودی یاد بگیرد.
🔹️ اینها نه تهدیدشان، نه قولشان و نه امضایشان اعتبار ندارد و نباید اعتنا کرد. راه را با عقلانیت انتخاب کنید و با انگیزه و احساسات به پیش بروید.
🔸️ قدردان ظرفیتهای درونی کشور باشید و به #معیشت_مردم هم #توجه ویژهای مصروف کنید.
🔺️ مشکلاتی که برای #طبقات_ضعیف پیش میآید، اساسیترین کارها برای #مسئولان_دولتی است. ۹۷/۱۰/۱۹
#دیدار_مردم_قم
💻 @shahidhojatrahimi
🔰 آمریکاییها میگویند تحریمها بیسابقه است؛ بله! انشاءالله شکست شما هم بیسابقه است!
🔻 رهبر انقلاب، صبح امروز در دیدار مردم قم:
🔹️ تحریمها فشارهایی را بر کشور و مردم وارد میکند. آمریکاییها با خوشحالی میگویند این تحریمها در تاریخ سابقه ندارد. بله، سابقه ندارد؛ انشاءالله شکستی هم که آمریکاییها میخورند سابقه ندارد.
🔸️ مردم و مسئولان میتوانند کاری کنند که این تحریمها صددرصد به #نفع_ملت تمام شود.
🔺️ همچنانکه #تحریم در دوران #جنگ_تحمیلی صدام علیه ما باعث شکوفایی استعدادهای داخلی شد و محدودیتها باعث شد ما امروز در حوزه دفاعی در منطقه از همه جلوتر و در سطح اول هستیم، به توفیق الهی از این مرحله نیز عبور خواهیم کرد و همانطور که صدام به درک اسفل رفت، دشمنان ما نیز به درک اسفل خواهند رفت. ۹۷/۱۰/۱۹
🌷 #دیدار_مردم_قم
💻 @shahidhojatrahimi
ڪاش دَرصَحراۍ مَحشر ...
وَقتی خُدا پُرسید !
[ بَندِه ۍمَن روزگارَت را چِگونِه گُذراندۍ ؟! ]
مِهدۍ فاطِمه بَرخیزَد وبِگویَد
مُنتَظِر مَن بود...
خوشبَختۍ یَعنۍ:با امام زمانِت باشۍ
🌱🌹
https://eitaa.com/shahidhojatrahimi
{ 🎈🎈}
#عاشقانه_شهدا
روز عقــد...
زنهای فامیل...
منتظر #رؤيت روی ماه آقا دوماد بودن...
وقتی اومد...
گفتم:
"بفرمايييد،اینم شادوماد...
داره میاد...
کت و شلوار پوشیده و...
همه با #تعجب نگاه میکردن...😳
مرتب بود و تر و تمیز...
با همون لباس #سپاه......😍
فقط پوتیناش یه ذره #خاکی بود..😕😢
💚همسر
#شهید_مهدی_باکری🌷
🍃🌹 @shahidhojatrahimi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥صحبت های حاج #قاسم_سلیمانی و دکتر #قالیباف در مورد #شهید_احمد_کاظمی
🔺به مناسبت ۱۹ دیماه سالروز شهادت #شهدای_عرفه
🆔 @shahidhojatrahimi
نمایشگاه جنگی رسول
در خانه کمدی داشت که داخلش را مثل نمایشگاه جنگی درست کرده بود . و درونش پر بود از فشنگ و پوکه و...
ما هر سال عید می رفتیم راهیان نور ، اکثرا هم با مسوول گردان تخریب لشگر 10 سید الشهدا که همسرم هم در زمان جنگ ، عضو آن گردان بود . رسول از آنجا بسیار خوشش می آمد و وسایل زیادی برای نمایشگاهش به خانه می اورد .
https://eitaa.com/shahidhojatrahimi
﷽
#رمان_دختر_شینا
#زندگے_نامه
همسر شهید ابراهیمی هژبر
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈ ••
🌸بِسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌸
#قسمت_هشتم
🔸🌺🔻🔹
🗓 روزها پشت سر هم میومدن و می رفتن. گاهی "صمد" تندتند به سراغم میومد و گاهی هم ماه به ماه پیدایش نمی شد.
💥اوضاعِ مملکت به هم ریخته بود و تظاهرات ضد شاهنشاهی به روستاها هم کشیده شده بود✊
🔹 بهار تموم شد. پاییز هم اومد و رفت. زمستانِ سرد و یخبندون رو هم پشت سر گذاشتیم.
در نبودِ صمد، گاهی او را به کلی فراموش می کردم؛ امّا همین که از راه می رسید، یادم می افتاد انگار قراره بین من و او اتفاقی بیفته و با این فکر نگران می شدم؛ 😥
🌷🌺 امّا توجهِ بیش از اندازه پدرم به من باعث دل خوشیم می شد و زود همه چیز را از یاد می بردم.
❇️ چند روزی بیشتر به عید نمونده بود. مادرم شامِ مفصلی پخته و فامیل رو دعوت کرده بود. همه روستا مادرم رو به کدبانوگری می شناختن. دست پختش را کسی توی "قایش" نداشت. از محبتش هیچ کس سیر نمی شد.
به همین خاطر، همه صداش می کردن «شیرین جان»💕
🔶 اون روز زن برادرها و خواهرهام هم برای کمک به خانه ما اومده بودن.
مادرم خانواده "صمد" رو هم دعوت کرده بود.
🌄 دمِ غروب، دیدیم عده ای روی پشت بامِ اتاقی که ما توی اون نشسته بودیم راه می روند، پا می کوبن و شعر می خوندن.👣
وسطِ سقف، دریچه ای بود که همه خانه های روستا شبیه آن را داشتند.
بچه ها اومدن و گفتن: «آقا صمد و دوستانش روی پشت بام هستن.»
🔷 همان طور که نشسته بودیم و به صداها گوش می دادیم، دیدیم بقچه ای، که به طنابی وصل شده بود، از داخلِ دریچه آویزان شد توی اتاق؛ درست بالای کرسی.
چند نفری از دوستانم هم به این مهمانی دعوت شده بودن. آن ها دست زدند و گفتند: «قدم! یاالله بقچه را بگیر.»👏
⭕️ هنوز باور نداشتم "صمد" همان آقای داماده و این برنامه هم طبقِ رسم و رسومی که داشتیم برای من که عروس بودم، گرفته شده. به همین خاطر، از جام تکان نخوردم و گفتم: «شما برید بگیرید.»
🌱 یکی از دوستانم دستم را گرفت و به زور هُلَم داد روی کرسی و گفت: «زود باش.»
چاره ای نبود، رفتم روی کرسی بقچه را بگیرم. "صمد" انگار شوخی اش گرفته بود. طناب را بالا کشید. مجبور شدم روی پنجه پاهایم بایستم؛ امّا "صمد" باز هم طناب را بالاتر کشید. صدای خنده هاش را از توی دریچه می شنیدم.
با خودم گفتم: «الان نشونت می دم.» خم شدم و طوری که "صمد" فکر کند می خواهم از کرسی پایین بیام، یک پام را روی زمین گذاشتم.
🔶 "صمد" که فکر کرده بود من از این کارش بدم آمده و نمی خوام بقچه را بگیرم.طناب را شُل کرد؛ آن قدر که تا بالای سرم رسید. به یک چشم بر هم زدن، برگشتم و بقچه را توی هوا گرفتم. 😌
🌷 "صمد"، که بازی را باخته بود، طناب را شُل تر کرد. 😊
👏مهمان ها برام دست زدن. جلو اومدن و با شادی طناب را از بقچه جدا کردن و اون رو بردن وسطِ اتاق و بازش کردن.
💝 "صمد" بازم سنگِ تمام گذاشته بود؛ بلوز و شلوار و دامن و روسری هایی که آخرین مدلِ روز بود و پارچه های گران قیمت و شیکی که همه رو به تعجب انداخت.
🎁 مادرم هم برای "صمد" چیزهایی خریده بود. آن ها را آورد و توی همان بقچه گذاشت. کفش و لباس زیر و جوراب، با یک پیراهن و پارچه شلواری و صابون و نبات. 👞👕
بقچه را گره زد و طناب را که از سقف آویزان بود به بقچه وصل کرد و گفت: «قدم جان! بگو آقا صمد طناب را بکشد.»
🔵 رفتم روی کرسی؛ امّا مانده بودم چطور صدایش کنم. این اولین باری بود که می خواستم اسمش را صدا کنم...😍🙃
اوّل طناب را چند بار کشیدم، امّا انگار کسی حواسش به طناب نبود. روی پشت بام می خواندن و می رقصیدن.🎊🎉
مادرم پشت سر هم می گفت: «قدم! زود باش. صداش کن.»
❤️ به ناچار صدازدم: «آقا... آقا... آقا...»
خودم لرزشِ صدایم را می شنیدم. از خجالت تمام بدنم یخ کرده بود....
جوابی نشنیدم. ناچار دوباره طناب را کشیدم و فریاد زدم: «آقا... آقا... آقا صمد!»
نویسنده؛ #بهناز_ضرابی_زاده
✍ ادامه دارد ...
@Shahidhojatrahimi
•┈┈┈••✾•🔸🔶🔸•✾•┈┈┈•