سَبـُک بـود تـابـوتهــایتـان را میگــویـم.....
خیلــی سبــک ... وقتــی دسـت بـه زیـر تـابـوتهــایتـان گـرفتــم
حرفی بـرای گفتن نـداشتم از سنگینی بار امانتی که بر دوشم گذاشتید
و شمــا دیــدیــد لـرزش دستـانـم را چـه میگفتــم بـا دستـانِ خــالی ؟
انتـظار داشتیــد از راهِ نـاتمـامتـان میگفتــم ؟ انتــظار داشتیــد بگــویم همــه چـی آرام اســت ؟
آخــر اینجــا هیــچ چیــزی آرام نیســت ...
🌺🍃🌺
🆔 @shahidhojatrahimi
📖 #خاطرات_شهدا
🌺 #بیت_المال
پسرم از روی پلہ افتاد ، دستش شڪست .
بیشتر از من عبدالحسین هول ڪرد ،
بچہ را ڪه داشت بہ شدت گریہ می ڪرد ، بغل گرفت دوید بیرون .
چادر سرم ڪردم ، دنبالش رفتم .
وقتی دیدم دارد می رود طرف خیابان ماتم برد .
تا من رسیدم یڪ تاڪسی گرفت ...
«در آن لحظہ ماشین سپاه جلوی خانہ پارڪ بود .»
#شهید_عبدالحسین_برونسی
@Shahidhojatrahimi