☘میگفت: هر چی میخواید از #شهدا بگیرید. ازشون بخواید براتون دعا کنن.
من خودم خیلی چیزها از شهـدا گرفتم.
#شهید_محمود_نریمانی 🌷.
امروز:
شمسی: سه شنبه - ۲۳ مرداد ۱۳۹۷
میلادی: Tuesday - 14 August 2018
قمری: الثلاثاء، 2 ذو الحجة 1439
🌹 امروز متعلق است به:
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليهما السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليهما السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
🗞 وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
روزشمار:
▪️5 روز تا شهادت امام محمد باقر علیه السلام
▪️7 روز تا روز عرفه
▪️8 روز تا عید سعید قربان
▪️13 روز تا ولادت امام هادی علیه السلام
🕪⚘⚘ 16 روز به عید الله اکبر عید غدیر خم⚘⚘
✍هر کس سراغ خدا را گرفت
و دلش تنگ بود
آدرس #شهدا را بہ او بدهید ...
خدایا ما را تا رسیدن بہ آسمان شهدا یارے فرما
ثواب یا گناه
وقتی از چیزی ناراحت میشد، با هیچکس حرف نمیزد و فقط سکوت می کرد. یک روز که از نماز جمعه برگشت، دیدم خیلی ساکت هست. پرسیدم: «داداش اتفاقی افتاده؟ ناراحت به نظر میرسی!»
با همان حجب و حیای همیشگیاش گفت: «کاش خانمها بیشتر مراقب حجابشون بودند. امروز پرده قسمت زنونه کنده شد و بی اختیار چشمم افتاد به خانمی که چادر سرش نبود و موهاش کامل پیدا بود؛ اگه بیشتر مراعات میکردند، ثواب نماز ما هم با گناه آلوده نمیشد».
شهید علی ماهانی
کتــاب روز تیغ، ص48
امــام عــلــی (علـیـه السـلام)
محفوظ بودن زن، براى سلامتىاش مفيدتر است و زيبايى او را با دوامتر مى كند.
غــــــررالـــحـــــــــــــــــــــــكم و دررالکــلـــــــم، ص 405
پوشش زیر آوار
یک بار زمان جنگ رفتم خانهشان؛ درست همان زمانی که بمبارانهای هوایی، امانِ مردم را بریده بود. اواخر شب، وقتی میخواستیم بخوابیم، گلدسته را با پوشش و حجاب کامل دیدم! با تعجب پرسیدم: «دخترم کاری پیش اومده؟ جایی میخوای بری؟!»
گفت: «نه. پدر جان! اینجا هر لحظه ممکنه بمباران هوایی بشه، ممکنه فردا صبح زنده نباشیم و به همین خاطر باید آمادگی کامل داشته باشیم تا وقتی بدن ما رو از زیر آوار در میارن، حجابمون کامل باشه».
شهیده گلدسته محمدیان
کتــاب چهار فصل عشق، ص68
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)
حیا و عفت نیکو است و از زنان نیکوتر است.
نهــــج الفـــصـــاحه، ص 578
اگر شہر سقوط کرد🏙⬇️
خیلے جاےِ نگرانے نیست🙂
دوبارھـ فتحش میڪنیم💪
مراقب باشید;🌱
ایمانتانـ سقوط نڪند.😓✨
#شهید_جهانـ_آرا🕊
#شهدا🌸
✨
#مقام_معظم_رهبرے
↫بہ پسران جوان نصیحت میڪنم ڪہ
💍ازدواج💍 ڪنند
↫و نصیحت میڪنم ڪہ
درازدواج " تقـوا و عفـاف"
دختران را در نظر داشتہ باشند
و نہ«جمال»آنها را.
#پدارانهـ♥️
#منتظرانہ💔
«رَبّنا آتِنا»نگاهش را
که هوايم دوباره باراني ست💦
«الســلام عليڪ»يا دريا✋
دل من،بيقرار و طوفاني ست🌬
#سہشنبہهاےجمڪرانے🌸
زرنگ باش!
اگرمیخواهی صدقه بدی همینطور صدقه نده
صدقه را ازطرف امام رضا(ع)برای سلامتی آقا امام زمان بده.
برای دو معصوم بده...
ممکن نیست خداوند این صدقه را رد کند.
#آقا_مجتبی_تهرانی
#خاطرات_شهید 🌷
🔸میگفت میخواهم جوری #شهید شوم که نیاز به کفن نداشته باشم😊!عاشــق روضه #حضرت_عباس(ع) بود...
🔸 میگفت: آدم تو خونش #روضه بگیره ، روضه عباس(ع)😍 حتی اکر فقط پنج نفر شرکت کنند👌.
🔸روضه #عباس(ع) دیوانه اش می کرد... جوری التماس کرد که در #محرم سال گذشته بعد از انفجار ماشینش💥 در #حلب_سوریه بی دست ، اربا اربا به شهادت رسید...
🔸عاشقِ عباس باید هم کوه #غیرت باشد ، 🔅باید فدایی زینب باشد،🔅 باید فانی در حسین باشد.
🌷 #شهیدِ_ابالفضلی ، در محضر ارباب یاد ما هم باش😔...
#شهید_روح_الله_قربانی
🌸🍁🌸🍁🌸🍁🌸
🎋🎋 #روایت_گری👇
💠 #محبت_ورفاقت_شهدا
در عملیات #والفجر شهید زینالدین دستور داد گردان سیدالشهدا برن رو ارتفاعات لری.
وقتی ما رسیدیم روز بعد بالاسر بچههایی که شب عملیات تو درگیری به شهادت🌷 رسیده بودند.
بعضیهاشون #مجروح شده بودند تو این ارتفاعات؛ همدیگر رو بغل کرده بودن که خیلی سردشون نشه🚫.
در حین اینکه خونریزی ادامه پیدا کرده بود، تو بغل هم به #شهادت رسیده بودن😔. تو بغل هم #خشک شده بودند.
وقتی آقا مهدی #شهیدزینالدین رسید، نمیشد اینها رو از هم جداکرد.💞
دوتاییشون رو #باهم بلند کردن و گذاشتن رو قاطر، بستند که ببرند عقب ؛ #آقا_مهدی شروع کرد به گریه کردن😭😭...
🎤روایتگــر #حاج_حسین_یکتا
کار همیشگی ش بود. هر وقت دلش تنگ می شد دستمو می گرفت و با هم می رفتیم بهشت زهرا "سلام الله علیها "
اول می رفتیم قطعه اموات و چند دقیقه بین قبرها راه می رفتیم؛ بعد می رفتیم سر مزار شهدا.
می گفت : " این جا رو نیگا کن ، اصلا احساس می کنی که این شهدا مرده ان ؟ این جا همون حسی رو داری که تو قطعه ی اموات داری ؟ "
بالا سر مزار بعضی از شهدا می ایستاد و سنشون رو حساب می کرد.
می گفت : " اینایی که می بینی ، همه نوزده ، بیست ساله بودن. ماها رسیدیم به سی سال. خیلی دیر شده ؛ اصلا تو کتم نمی ره که بخوان ما رو قطعه مرده ها دفن کنن ".
از سوز صداش معلوم بود که مدت هاست حسرت شهادت رو به دل داره
اومده بود مرخصي بگيره ، يه نگاهي بهش کرد ، گفت : " ميخواي بري ازدواج کني ؟ "
گفت :
" بله ميخوام برم خواستگاري "
- خب بيا خواهر منو بگير !
گفت :
" جدي ميگي آقا مهدي " - به خانوادت بگو برن ببينن اگر پسنديدن بيا مرخصي بگير برو !
اون بنده خدا هم خوشحال دويده بود مخابرات تماس گرفته بود !
به خانوادش گفته بود :
" فرمانده ي لشکرمون گفته بيا خواهر منو بگير ، زود بريد خواستگاريش خبرشو به من بديد ! بچه هاي مخابرات مرده بودن از خنده!
پرسيده بود :
" چرا ميخنديد؟ خودش گفت بيا خواستگاري خواهر من ! "
گفته بودن :
" بنده خدا آقا مهدي سه تا خواهر داره، دوتاشون ازدواج کردن ، يکيشونم يکي دوماهشه !! "
شهید مهدی زین الدین
چند روز بعد از عملــــيات یکے را دیدم کاغذ و خودکار گرفتہ بود توی دستش،
هر جا مےرفت همـــراه خودش مےبرد.
از یکے پرسیدم ؛
"چشہ این بچہ؟"
گفت:
آر پی جی زن بوده ،توی عملیات انقــــدر زده که دیگــــــہ نمےشنوه ،
باید براش بنویســــــن.
آمده بود مرخـــــصے.
داشتیم درباره ی منطقه حــرف مےزدیم.
لابه لای صحــــبت گفتم:
کاش مےشد من همـــراهت به جبهه بیایم !
گفــــت؛
"هیچ مےدانی ســــیاهے چادر تو از سرخے خـــــون من کوبنده تر است؟!"
همین ک حــجابت را رعایت کنے،
مبـــــارزه ات را انجام داده ای...
شهید محمدرضا نظافت
آخــــــرین باری که می رفت جــــــبهه بدرقه اش کردم
وقت رفتن خواستم صــــورتش را ببوسم ، که یکی صداش کرد ســـــرش رو برگردوند سمت صدا ، نا خود آگاه به جای صورتش ، پشت گـــــردنش رو بوسیدم
پیکرش رو که آوردند رفتم بالای سرش ..
دیدم تـــــرکش خورده به گردنش
درست همون جایی که بوســــــیده بودم ..
مادرش تعریف میکرد ..
شهید مصطفی پیش قدم
معمولا صورت بشاشی داشت .
یک بار سر مسئله ای با هم به توافق نرسیدیم .
هر کدام روی حرف خودمان ایستاده بودیم که او عصبانی شد ، اخم روی صورتش افتاده بود و لحن مختصر تندی به خود گرفت ، بعد از خانه زد بیرون ..
وقتی برگشت دوباره همان طور با روحیه باز و لبخند آمد . بهم گفت :
" بابت امروز ظهر معذرت میخواهم . "
می گفت نباید گذاشت اختلافات خانوادگی بیش از یک روز ادامه پیدا کند ..
شهید اسماعیل دقایقی
مادر میگفت: پسرم وقت رفتن
گفت: مادر میرم تا #امام تنها نباشه...!
حال چه کنم که نه امامم هست و نه پسرم ...
۳۶ سال #منتظرم...
تواین شهرشلوغ #تنهای_تنهام..!!!
🍃🌸🍃
گفتم که چرا #دشمنت افکند به مرگ
گفتا که چو #دوست بود خرسند به مرگ
گفتم که #وصیتی نداری؟ خندید
یعنی که همین بس است ، #لبخند به مرگ
شهید مدافع حرم🌷
#شهیدروح_الله_قربانی🕊❤️