eitaa logo
واحد فرهنگی رسانه‌ای،سردارشهید رضا جان نثار حسینی
484 دنبال‌کننده
262 عکس
70 ویدیو
3 فایل
یک تمدن بزرگ ،با انسان طرازش شناخته می شود و انسان طراز انقلاب اسلامی شهدا هستند
مشاهده در ایتا
دانلود
16.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سال نود و شش بود؛ روزی آرام و روشن که حضور حاج‌رضا و خانواده‌اش گرمایی دیگر به خانه‌مان بخشیده بود. تا زمانی که غذا مهیّا شود، دور هم نشسته بودیم و گفت‌وگویی صمیمانه و بی‌ریا میان‌مان جاری بود؛ از همان گپ‌های دلنشینی که گذر زمان را از یاد آدم می‌برد. حاج‌رضا لپ‌تاپش را هم با خود آورده بود تا کمی درباره‌ی مباحث علمی باهم کار کنیم. هنوز سخن از علم و دانشی که دوستش داشتیم به میان نیامده بود که پسر کوچک من، شیفته و بی‌تاب، دست از لپ‌تاپ برنمی‌داشت. امّا حاج‌رضا… با آن مهربانی بی‌تکلف و لبخند آرامی که همیشه بر لب داشت، نه تنها دلگیر نشد، بلکه چنان با او رفتار می‌کرد که گویی آن لحظه جز شادی یک کودک، هیچ چیز در جهان برایش مهم‌تر نبود. اکنون که سال‌ها گذشته، آن برخورد پدرانه و آن عطوفت اصیل، برای ما زیباترین خاطره شده است؛ خاطره‌ای که هرگز از یادمان نمی‌رود و هر بار یادش می‌افتیم، دل‌مان حسرت آن روز می خورد وبا حسرت می گوییم کاش آن لحظات توقف می شد اما... حاج عمار علوی
رضا از همان ابتدای ورودش به عرصه‌ی مأموریت‌های عملیاتی، چهره‌ای شناخته‌شده و قابل‌اعتماد بود. او نه‌تنها در میدان‌های داخلی و شهری، بلکه در عملیات‌های حساس مرزی و حتی مأموریت‌های برون‌مرزی نیز حضوری دائمی، مؤثر و الهام‌بخش داشت. هر جا که کار سخت‌تر می‌شد، حضور او پررنگ‌تر احساس می‌شد؛ گویی سختی‌ها برایش معنای دیگری داشتند و او را مصمم‌تر می‌کردند. روحیه‌ی آرام، بی‌هراس و باورمندیِ رضا، او را از دیگران متمایز می‌کرد. همیشه با چهره‌ای متین، رفتار سنجیده و قلبی مطمئن در دل خطر قدم می‌گذاشت. بسیاری از همراهانش می‌گفتند که رضا در اوج بحران‌ها همان‌قدر آرام بود که در زمان استراحت. هیچ نشانی از اضطراب، لرزش یا دودلی در او دیده نمی‌شد؛ انگار در دلش چشمه‌ای از اطمینان و توکل جاری بود. یکی از روایت‌های معروفی که همرزمانش بارها تعریف کرده‌اند، مربوط به همان مأموریت مرزی است؛ زمانی که هلی‌کوپتر حامل آنها در شرایطی بسیار خطرناک قرار گرفته و احتمال سقوط لحظه به لحظه بیشتر می‌شد. صدای آلارم‌ها در کابین پیچیده بود، تکان‌های شدید هلی‌کوپتر هر لحظه آنان را به دیواره‌ها می‌کوبید و چهره‌ی بسیاری از نیروها رنگ باخته بود. اما در میان این آشوب، تنها کسی که هیچ تکانی نمی‌خورد، رضا بود. او با بدنی کاملاً آرام، چشمانی بسته و چهره‌ای سرشار از اطمینان، ذکر می‌گفت. لرزش دستگاه‌ها، فریادهای هشدار، و اضطراب لحظه‌ای اطرافیان کوچک‌ترین اثری بر او نداشت. همین آرامش عمیق او باعث شد بسیاری از نیروها جان دوباره بگیرند و ترسشان کمتر شود. بعدها همگی می‌گفتند: «وقتی حاج‌رضا رو دیدیم که اون‌طور آروم ذکر می‌گفت، انگار یک لحظه یادمون اومد که هنوز امید هست… همون چند ثانیه باعث شد روحیه‌مون برگرده.» این ویژگی رضا—حضور شجاعانه، دلِ آرام، و باور عمیقش—در تمام مأموریت‌هایش همراه او بود. چه زمانی که در بیابان‌های مرزی قدم می‌گذاشت، چه وقتی که در دل شهرهای شلوغ و پرخطر عملیات اجرا می‌کرد، و چه هنگامِ حضور در مأموریت‌های مهم برون‌مرزی، همیشه همین استواری و سکینه در رفتار و نگاه او دیده می‌شد. ا. ک
یک روز از روزهای سال 97، حاج رضا همراه خانواده محترمشان به خانه ما آمدند. او همیشه با دست پر به خانه‌های دوستان و آشنایان می‌آمد، اما آن روز انگار فراموش کرده بود چیزی برای هدیه بیاورد. حاج رضا گفت یه چیزی از یادم رفته زود برم بگیرم بیایم... من گفتم: "حاجی، نیازی به این همه زحمت نیست، مهم حضورشما هست که برای ما اهمیت دارد." اما حاج رضا همیشه به یاد داشت که با دست پر وارد خانه دوستانش بشود. حاج رضا به همسرش گفتند: "شما بفرمایید، من و حاجی می‌رویم و برمی‌گردیم." پس از چند دقیقه، حاج رضا با ماشین از پارکینگ خارج شد. در همین لحظه، یک پسر بچه‌ی حدود ۹،۱۰ ساله با دوچرخه‌اش به عقب ماشین زد. حاج رضا فوراً ماشین را متوقف کرد و پیاده شد. نگرانی تمام وجودش را گرفته بود که نکند به آن بچه اتفاقی افتاده و آسیبی دید. او با دقت بچه را بررسی کرد و خدا را شکر کرد که هیچ آسیبی ندیده .و حتی دوچرخه‌اش را هم بررسی کرد وآن هم آسیب ندیده بود. سپس به من گفت: "داداش، این پسر بچه را نگه دار تا من برگردم." چند دقیقه بعد حاج رضا با دست پر برگشت. یک نایلون پر از تنقلات و بستنی برای آن بچه خریده بود تا دلش را بدست بیاورد. سپس از من پرسید: "این پسر بچه پسر کی هست؟ پدرش کیه؟" من هم گفتم: "ایشان پسر حاجی فلانی است، در فلان پادگان مشغول خدمت هستند." حاج رضا گفت: "اگر روزی مشکلی پیش آمد، شماره من را به پدرش بدهید." بعد از این ماجرا، حاج رضا چند کیلو میوه از مغازه گرفت و با هم به خانه برگشتیم. وتا ساعت 11 شب مهمان ما بودند و لحظات بی‌نظیری را با هم گذراندیم. روح حاج رضا همیشه شاد باد. یادش همیشه در دل‌ها زنده است. امیدوارم راه او همیشه پر رهرو و پایدار باشد حاج عمار علوی https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni
گلی که باغبان از جمع گلها چید و ما را دلتنگ همیشگی آن گل کرد حاج عمار علوی
امروز سالروز تولد دختر گرامی سردار رشید اسلام شهید حاج رضا جان نثار حسینی سرکار خانم زینب جان نثار حسینی بود تولدت مبارک عزیزم انشاءالله عاقبت بخیر شوی حاج عمار علوی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
6.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تهیه شده توسط واحد رسانه ای سردار شهید حاج رضا جان نثار حسینی کلیب با کیفیت در آپارات و روبیکا بار گذاری شده است https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni
🎬کلیب فوق با کیفیت بالا در آپارات و روبیکا بارگذاری شده است 👇🏻👇🏻👇🏻🎥 https://www.aparat.com/v/juj5m5a