هدایت شده از واحد فرهنگی رسانهای،سردارشهید رضا جان نثار حسینی
آیدی حاج عمار علوی مسئول واحد رسانهای سردارشهید حاج رضا جان نثار حسینی
@sizdahaday
امشب دعای کمیل به نیت شهید حاج رضا
قرائت شود
هوای سرد صبحگاهی پادگان، همیشه بوی نظم و مسئولیت میداد. من، بهعنوان مسئول بازرسی، بارها با سربازان، درجه دار ها و افسرها صحبت کرده بودم، اما گفتوگو با حاجرضا همیشه حال و هوای دیگری داشت. آرامش نگاهش یک جور باور عمیق در دل آدم مینشاند؛ باور به چیزی فراتر از فرمانها و آییننامهها.
آن روز هم وقتی وارد اتاقش شدم، طبق وظیفه گفتم:
— حاجی، شما باید به سلاح کمری تسلیح بشید. بالاخره مسئول اطلاعات و عملیات شمالغرب کشورید؛ بدون سلاح درست نیست.
لبخند آرامی زد؛ از همانها که انگار آدم را به سکوت دعوت میکند. گفت:
— داداشم، این کارها برای من نیست. بهترین محافظ، خداست؛ نه آهن و فولاد.
گفتم:
— حاجی، فقط یک عکس و چند تا مشخصات فردی لازمه. هم سلاح صادر میشه هم کارت مجوز. همین.
اما او مثل همیشه، امروز و فردا کرد. نه از روی بیتوجهی… از جنس آدمهایی بود که به پر و بال شهرت و ظاهر اعتقادی ندارند. آدمی که نور دلش بیشتر از هر حفاظی کار میکرد.
در عوض، بعضیها را میدیدم که انگار از خدا خواسته بودند چنین پیشنهادی بشنوند. مدارک از قبل آماده در جیبشان بود؛ فقط میخواستند کسی نامشان را کنار عنوان «مجوز حمل سلاح» بنویسد. لذت شهرت، زیر پوستشان میدوید.
اما حاجرضا…
او از دنیای دیگری بود.
سالها گذشت… مأموریتهای سخت، روزهای پرخطر، شبهای سرد کوهستان… اما او همان بود که بود. نه اسلحه گرفت، نه کارت حمل. میگفت:
— اگر قرار باشه انسان با سلاح زنده بمانه، پس آن همه اسمی که هر روز روی سنگ مزارها نوشته میشه، برای چیه؟ ما با تقدیر میجنگیم، اما تسلیمش هم هستیم.
و واقعاً هم تا آخرین لحظهی عمر پربرکتش هیچوقت برای خودش سلاحی دریافت نکرد.
نه از روی بیخیالی…
بلکه از روی تواضع، ایمان و دوری از تظاهر.
حاجرضا رفت…
اما یادش هنوز در پادگان میگردد؛
ابراهیم قائمی
https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni