هدایت شده از واحد فرهنگی رسانهای،سردارشهید رضا جان نثار حسینی
قرائت اذان شهید رضا جان نثار حسینی.mp3
زمان:
حجم:
5.06M
اذان با صدای شهید رضا جان نثار حسینی
اواخر دهه هشتاد بود و ما با شهید رضا جان نثار حسینی هم دوره بودیم ،آنجا پادگان تربیت نیرو مخصوص سپاه بود ، وقتی از آموزش فراقت پیدا می کردیم با دوستان دسته جمعی به حمام پادگان که نزدیک به ۳۰۰ اتاقک حمام داشت
می رفتیم ،وقتی همه جمع می شدیم به بچه ها می گفتیم همه سکوت کنید تا یک تلاوت مجلسی از رضا بشنویم که همه سکوت اختیار می کردند و شهید رضا جان نثار حسینی شروع به تلاوت می کرد وحمام سرشار از نور می شد
برادر علی ب
https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni
برای شادی روح شهدا مخصوصاً شهدای مبارزه با رژیم صهیونسیتی وآمریکا صلوات
https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni
اواخر اردیبهشت ماه سال ۰۲ قرار بود به خانه رضا برویم ،(سالی چند بار این دید و بازدید را داشتیم)روز قرار آیت الله رئیسی شهید شد ،وحال همه دلسوزان انقلاب خراب بود حوالی ظهر بود که من به رضا زنگ زدم که با این حال دیگر حالی برای دور هم شدن را نداریم،انشاالله بماند برای بعد ،
رضا گفت نه باید بیایی ،ما هم اطاعت امر کردیم وبا خانواده به خانه آنها رفتیم ،بعد از سلام و احوالپرسی ،با هم به ذکر احوال ومصیبت وارد شده صحبت کردیم وبه آرامی گریه کردیم ،تا ساعت ۱۲شب آنجا بودیم
رضا گفت ،خیلی خوب شد آمدی ،داشتم می ترکیدم ،کمی دلم آرام شد .
این خاطره از یادم رفته بود که دیشب با برادر محمود پ در مورد شهید رضا جان نثار حسینی صحبت می کردیم که محمود این خاطره را از قول رضا برایم تعریف کرد وآن روز به یادم افتاد
محمود پ
{حاج عمار علوی}
من هر کاری که انجام می دادم به عنوان مشاوره به رضا می گفتم ،
سال ۱۴۰۲بود به رضا یه مطلبی را گفتم که خیلی جالب بود برایش واز من درخواست کرد تا او هم شریک شود ،ولی من نپذیرفتن وگفتم خودت یه حساب جداگانه باز کن تا هر کجا صلاح دانستید استفاده کنید
آن مطلب این بود که ماهیانه یک درصد از حقوق دریافتی را به عنوان سهم حضرت امام زمان عج کنار بگذاریم تا بتوانیم مشکلی از مشکلات قشر مستضعف را حل کنیم ،که سهم بنده برای کمک به غزه و لبنان هزینه شد
A.Z
این عکس متعلق به اواسط دهه نود هست که با شهید جان نثار حسینی به ماموریت غرب کشور می رفتیم ،ماشین را خودش می راند ، برای استراحت در یکی از پارک های طول مسیر نگه می داشت ویه چای وکمی هم استراحت ،دوباره به مسیر خود ادامه می داد.
رضا وقتی در روی چمن پارک دراز کشید وچشم هایش را بست بنده هم این عکس را ثبت کردم چون خیلی اهل فیلم و عکس نبود
ولی این عکس
برای آیندگان یک میراث معنوی ماند
حاج عمار علوی
https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni
سال ۹۶بود به یکی از پارک ها رفته بودیم ،وقت ناهار شد رضا به خانواده من و خودش گفت امروز پخت ناهار با من هست شما بروید بازی و تفریح کنید ،شما همیشه در خانه پخت و پز می کنید
حاج عمار علوی
https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni
رضا اهل پارت بازی نبود ،برای مثال در پادگان سه همکار داشت که با همگی صیغه عقد اخوت بسته و برادر بودند
اما هیچ کدام را به کارهای ستادی و پست مقام و جایگاه نگذاشته بود ،یه بار یکی از دوستان مشترک ما به رضا گفت ،چرا این داداش ات را به فلان جایگاه حکم نمی زنی ،
رضا گفت :این کار از بعد شرعی مشکل دارد
ایشان داداش وعزیز من هستند ولی نمی توانم
،اگر شاید کسی دیگر بود آن جایگاه را حکم می زد ولی رضا نه
ما هم اخلاق و رفتار رضا را
می شناختیم ،وهیچ موقع از ایشان چنین درخواستی نمی کردیم ،چون ایشان با درخواست ما اذیت می شد
ایشان همیشه مرا مثل می زد وگفت این داداش من بره فلان دوره را ببیند ومدرکش را بیاورد من مخلص او هستم ،با مثال زدن من دیگر کسی درخواست غیر قانونی نمی کرد
حاج عمار علوی
https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni
فرمانده پایگاه تازه عوض شده بود و خیلی از رضا شناخت نداشت و یکی دیگر را برای خود دستیار قرار داد و خیلی با رضا جور نبود ،بچه ها به رضا گفتند ،رضا چرا چیزی
نمی گویید ،و اعتراض نمی کنی ، من هم به رضا دلداری دادم که فرمانده از شما شناخت ندارد اگر بشناسد وضعیت تغییر می کند
رضا گفت من یک سرباز هستم و هر چی برایم دستور بدهند آن را انجام خواهم داد،اگر بگویند برو در دژبانی اول نگهبانی بده من اطاعت
می کنم ،بعد از چند مدت فرمانده خصوصیات اخلاقی و شخصیتی او را شناخت وتمامی مشاوره هایش را از رضا می گرفت
ابراهیم ع
https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni
اواسط دهه نود بود که با رضا برای مأموریت به غرب کشور می رفتیم ،
فاصله منزل ما با رضا نزدیک شصت کیلومتر بود ،
وقتی ساعت ۲بعد ظهر از پایگاه خارج
می شدیم تا به تبریز برسیم می شد ساعت ۹شب ،
رضا دیگه به خانه نمی رفت ومرا تا خانه خود می آورد ،من به برادر رضا می گفتم رضا خسته شدید لااقل مرا در مقابل درب تراکتورسازی پیاده کن وبرگرد خسته شدید ونیاز به استراحت دارید ،ولی رضا گوش نمیداد و به کار خود عمل می کردومی گفت من تو را رو کول خود نمی برم فقط به پدال گاز فشار می آورم ،ومرا تا درب می رساند وخود یک ساعت بعد به خانه می رسید
حاج عمار علوی
https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni