eitaa logo
واحد فرهنگی رسانه‌ای،سردارشهید رضا جان نثار حسینی
417 دنبال‌کننده
179 عکس
45 ویدیو
1 فایل
یک تمدن بزرگ ،با انسان طرازش شناخته می شود و انسان طراز انقلاب اسلامی شهدا هستند
مشاهده در ایتا
دانلود
هدیه یکی از علمای برجسته قم (رئیس حوزه های علمیه خواهران)به خانواده شهید رضا جان نثار حسینی تربت پاک حضرت سید الشهدا امام حسین علیه السلام
...اواخر دهه شصت بود ،برای دیدوبازدید و صله رحم همه آماده شده و در بیرون خانه منتظر بودیم ،بعد از چندی باز خبری نشد ....رضا اصرار می کرد که برای بیرون رفتن از خانه باید لباس درست بپوشم ولی من هم اصرار داشتم که شلوارک بپوشد و به مهمانی برود ،ولی زورم به رضا نرسید و با شلوار به مهمانی رفت ....رضا از کودکی با حیا بود مادر شهید رضا جان نثار حسینی https://eitaa.com/shahidjannesarhoseyni
حضور نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه تبریز به همراه مسئول خدمات حوزه های علمیه استان و مسئول حوزه حوزه های برادران وخواهران ومسئول دفتر امام جمعه در منزل شهید جان نثار
تجلیل نماینده ولی فقیه در استان و امام جمعه تبریز از همسر شهید جان نثار حسینی به عنوان طلبه حوزه علمیه
سردار پاسدار شهید رضا جان نثار حسینی
طراحی برای روی جلد دفتر و دفترچه یادداشت برای بچه های مدرسه
به نیابت از سردار رشید اسلام شهید رضا جان نثار حسینی
تدارکات راهیان نور اوائل دهه هشتاد
...به ما گفته بودند تا ۴۰نفر را ثبت نام کنم.تا گواهینامه موتور سیکلت بگیرند.رضا مرا دید و گفت اسم مرا هم بنویس. گفتم حاج رضا ۴۰نفر ظرفیت تکمیل شده .من می توانم اسم یکی را خط بکشم واسم شما را اضافه کنم... رضا گفت:به هیچ وقت. گفتم آقا رضا اسم سرباز را خط بزنم و اسم شما را بنویسم.ورضا گفت ،اصلا من نمی پذیرم که اسم کسی دیگر راخط بزنی و‌ اسم مرا بنویسی، گفتم حفاگفته,,اولویت با نیروهای کادر می باشد بعد اگر شد وظیفه ها. حاج رضا اصلا نپذیرفت و خدا حافظی کرد و رفت. اما من خیلی ناراحت بودم که چرا کاری برای حاج رضا نتوانستیم انجام دهم... چند روز مانده به امتحان آزمون راهنمایی و رانندگی ،من با مسئول آزمون صحبت کردم وبا خواهش توانستم یه نفر را به لیست نفرات اضافه کنم. یک روز مانده به حاج رضا گفتم، فرمانده با آزمون شما موافقت شد واین هم کتاب آزمون ،حاج رضا فقط یه شب فرصت داشت تا کتاب را مطالعه کند ،فردای آن روز حاج رضا نفر اول بود که از آزمون قبول شد و آزمون عملی هم همین طور ... رضا خیلی باهوش بود و مطالب را خیلی زود و خوب دریافت می کرد ... بعد از چند روز از امتحان به شوخی گفتم حاج رضا ببخشید من برای شما با ماشین شخصی رفتم و مجوز آزمون گرفتم ...ولی شما یه نیم کیلو باقلوا برای تشکر نگرفتیم... حاج رضا فردای آن روز مرا در حسینیه پادگان دید و گفت بعد از نماز بیا به اتاقم ...بعد از نماز به اتاقش رفتم چند نفر در اتاقش نشسته بودند حاج رضا به آنها گفت بچه ها شما به اتاقتان بروید بنده با ایشان کار شخصی دارم ،وقتی آنها رفتند حاج رضا از زیر میز یک نایلون در آورد و گفت آقا سیامک مرا ببخشید به شما خیلی زحمت دادم واین قابل شما را ندارد ... یک کیلو باقلوا بود من واقعا شرمنده شدم ... حاج رضا گفت این باقلوا را ببرید وبا خانواده خود میل فرمایید وهر چه قدر هم با ماشین شخصی برای من بنزین مصرف کردید بفرمایید تا هزینه آن را پرداخت کنم کاش آن روز آن مسائل را به رضا حتی به شوخی نمی گفتم ،رضا در هرکاری این گونه بود .مهربان ،دلسوز،عاطفی ،باهوش ، وخیلی اخلاق های حسنه که نمی توان همه اش را در اینجا گفت . حیف شد که از دستش دادیم