eitaa logo
شهید جمهور
173 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
در تاریخ یکم فروردین ۱۳۶۵ در تهران چشم به جهان گشود. وی دانشجوی رشته برق الکترونیک در دانشگاه آزاد اسلامی واحد یادگار امام (ره) بود. همسرش میگوید ، امین واقعاً به طرف مقابل خیلی بها می ‌داد. قبل از اینکه کاملاً ‌بشناسمش ، فکر می‌ کردم آدم نظامی پاسدار ، با این همه غرور ، افتخارات و تخصص در رشته‌ های ورزشی چیزی از زن‌ ها نمی‌داند ! اصلاً‌ زمانی نداشته که بین این‌ همه زمختی به زن و زندگی فکر کند. ‌اما می گفت ، زندگی شخصی و زناشویی‌ و رابطه ‌ام با همسرم برایم خیلی مهم است ! ، مطالعات زیادی هم در این زمینه داشته ‌ام و مقالاتی هم نوشته ‌ام. واقعاً بهت زده شده بودم ، با خودم می‌‌ گفتم ، آدمی به این سن و سال چگونه این همه اطلاعات دارد. انگار می ‌دانست چگونه باید دل یک زن را به دست بیاورد... سرانجام در روز پنجشنبه ۳۰ مهر ۱۳۹۴ مصادف با ، ایام تاسوعا و عاشورای حسینی ، به دست نیروهای تکفیری به درجه رفیع شهادت نائل آمد... مدافع حرم 📕 نوید شاهد « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
"حسین جانم" یک نفر اینجا دلش تنگ است... یک گذر بر قلب او یکبار دیگر می کنی ؟! یک نفر دارد، هوایِ پر کشیدن در حرم یک سفر، شهبازِ من،بااین کبوترمیکنی؟ ماهِ من، چشمانِ زیبایت، مرا دیوانه کرد با منِ دیوانه،ای زیبایِ من،سرمی کنی؟! گُل بده درباغِ دل، تاجان دهم در پایِ تو گُل بده کاشانه ی دل را معطر می کنی؟! ساعتی باشم حرم،من خسته ام اززندگی خستگی رااز تنم،بایک نظردر می کنی؟! اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ @sardaraneashgh
یه تانک عراقی آتش گرفته بود ، راننده ازش امد بیرون و در حالی که اسلحه دستش بود ، هاج و واج به اطراف نگاه می کرد ، بعد قمقمه آبش را در آورد و شروع به آب خوردن کرد ، یکی از بچه‌ها او را نشانه گرفته بود که علی اکبر اسلحه اش را کنار زد و گفت ، مگر نمی بینی که دارد آب می خورد ، ما شیعه امام حسین (ع) هستیم باید مثل امام رفتار کنیم ، نه مثل یزیدیان...... 📕 خط عاشقی ، ج1 « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @sardaraneashgh
از علامه پرسیدم ، شهید را چرا ، شهید می گویند؟ آیا برای این است که در میدان نبرد و جهاد است؟ فرمودند ، نه ، بالاتر ، برای اینکه حاضر در مقام است و مقام ، صعود اعمال است.... 📕 آشنای آسمان ، ص110 « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌿💐🌾 🌾🌿 💐 💐پیرزن عراقی که برای شهدا مادری کرد.💐 راوی:حسین عشقی" فرمانده قرار گاه عملیاتی کمیته جستجوی ستاد کل نیروهای مسلح" بسم الله الرحمن الرحیم روز ۲۹ اسفند ماه سال ۹۳ که روز جمعه بود ، ما با گروه تفحص از الاماره راه افتادیم به سمت منطقه زبیدات. همین که به اصطلاح تفریحی باشه برای بچه ها و هم اگر شد کاری را هم انجام داده باشیم. وارد منطقه ای شدیم که میدان مین وسیعی بود، در قسمتی که به اصطلاح کمتر آلوده بود پیاده و مستقر شدیم ، تعدادی از بچه ها شروع کردند به آماده کردن ناهار و غذا و من و بقیه در میدان مین و اطراف شروع کردیم به گشت زنی برای شناسایی. الحمدلله اون روز با توسل به آقامون امام زمان (عج) که روز جمعه، روز خاص ایشان است دو شهید پیدا کردیم جالب اینکه یکی از این دو شهید پیشانی بند یا مهدی ادرکنی (عج) داشت و شهید دیگر هم پشت پیراهنش یا بقیه الله (عج) نوشته بود. ظهربچه ها (جا تون خالی) مرغ کباب کرده بودند و یک مقداری از غذا باقی موند. در واقع مقداری از گوشت اضافه اومد که هنوز کباب نشده بود. آشپزمون گفت که این گوشت رو کباب نکنیم ببریم الاماره برای شام. یک دفعه به ذهنم رسید که شاید یکی رو تو جاده پیدا کردیم که گرسنه باشه ،گفتم کباب کنیم بذاریم تو ماشین تو راه به یک نفر میدیم. رفتیم در روستای زبیدات یک بنده خدا بود که بر اثر انفجار مین هم انگشتان دستش قطع شده بود و هم نابینا شده بود. غذا رو به ایشون دادیم همین که غذا رو بهشون دادیم به ما گفت : حالا که غذا رو دادید یه خبری رو به شما میگم ما رو کشید بیرون از مغازه و جایی خلوت. گفت، خانم سالخورده ای اومده اینجا مهمونی خانه ی شیخ عشیره . یک اطلاعاتی در مورد شهدا دارد. رفتیم این خانم را پیدا کردیم این خانم گفتند ، بله این قضیه درست است سوار ماشین شد و ما رو به جایی برد که شهدا آن جا بودند. این خانم خودش شهدا رو در زمین کشاورزی اش تدفین کرده بود ، خوب شاید در حالت عادی ما هیچ وقت اونجا نمی رفتیم چون منطقه ای بود خارج از مناطق عملیاتی ، حالا این شهدا شاید اسیر شده بود و بردن اونجا دفنشون کردن شاید هم اتفاق دیگری افتاده، من نمی دونم چطوری منتقل شدند اون جا. اون خانم تعریف می کرد وقتی من این شهدا پیدا کردم پراکنده بودند من همون جور که اینها رو جمع می کردم گریه می کردم و یاد مادرشون افتادم و گفتم که من براتون مادری می کنم و میگفت من چند شب شام نذری دادم برای این شهدا. وقتی پیکر شهدا را بیرون آوردیم آن زن مدام خدا رو شکر می کرد و می گفت: بالاخره امانتی بود نزد من و این امانت رو دارم به ایرانیان بر می گردونم و تحویلشان می دم @sardaraneashgh
حاج حسين رزمنده‌ها را عاشقـــــانه دوست داشت و گاه اين عشق را جور‌ی نشان می‌داد كه انسان حيران می‌شد. يك شـب تانك‌ها را آماده كرده بوديم و منتظـــــر دستـور حركــــت بوديم. من نشسته بودم كنار برجــــك و حواسـم به پیرامونمـــــان بود و تحركاتـــــی كه گاه بچه‌ها داشتند. يك وقت ديدم يك نفـــر بين تانك‌ها راه می‌رود و با سرنشيــن‌ها گفت و گوهای كوتاه می‌كند. كنجكـــــاو شدم ببينم كيست. مرد توی تاريكی چرخيد و چرخيد تا سرانجام رسيد كنـــــار تانكـــــی كه مـن نشسته بودم رويــش. همين كه خواستم از جايم تـــــكان بخورم، دو دستـــــی به پوتينم چسبيد و پايم را بوسيــــد. گفت: به خدا سپردمتون! تا صداش را شنيدم، نفسم بريد. گفتم: حاج حسين؟ گفت: هيـــــس؛ صدات در نياد! و رفـــت سراغ تانک بعدی 🌻سردارشهید حاج @sardaraneashgh
. ⭕سید مهدی قوام و زن بدکاره سید مهدی قوام منبری و روضه خوان مشهور شهر تهران بود، یکی از شبهای محرم الحرام در تهران قدیم، بعد از آخرین مجلس به راننده گفت: فلانی! امشب مستقیم مرا به منزل نبر ، اول به لاله زار میرویم ، تا اسم لاله زار را آورد برق راننده را گرفت، آخر آن زمان در تهران هرکس میخواست به معصیت و عیش حرامی مرتکب شود میرفت آنجا، راننده میگفت: با تعجب و حیرت به سمت لاله زار رفتیم ، مدام بین راه باخود می‌گفتم سید مهدی را چه به لاله زار! وارد خیابان شدیم، چند کاباره اینجا بود که با وجود فرا رسیدن  ماه عزا همچنان فعالیت داشت، جلوتر کنار خیابان زن فاحشه ای منتظر ایستاده بود تا بقول معروف مشتری پیدا کند و خودش را به او بفروشد، همین که از مقابل آن زن بد کردار گذشتیم ، حاجی  زد بروی شانه ام و گفت:  نگه دار! میگم نگه دار! تعجب من صد چندان شد، خدای من! نکند سید مهدی... خیلی بهم ریختم و نگران شدم. ترمز کردم، حاجی  پیاده شد، رفت به سمت زن بد کاره ، سرش را پایین انداخت، سلام کرد، دستش را زیر عبایش برد، پاکتی از جیب عبایش بیرون آورد، به آن فاحشه با لحن پدرانه ای گفت: "این پاکت یک دهه روضه خوانی منه، تو رو به صاحب این عزا ، تا وقتی پول این پاکت تمام نشده از این راه پول درنیاور. یکسال گذشت ، سید مهدی عازم کربلا شده بود ، در حرم سیدالشهدا علیه السلام مردی جلویش را گرفت،حاج آقا ببخشید ، سلام علیکم جوان، بفرمایید، حاج آقا آنجا گوشه ی صحن خانمم ایستاده ، از وقتی شما را دیده گریه اش بند نمی آید ، بمن گفت با شما کار دارد، سید مهدی رفت به سمت خانم، سلام کرد، بفرمایید خواهرم ،صدای گریه زن از زیر پوشیه بگوش می‌رسید،حاج آقا میدونی من کی هستم، شب آخر محرم، خیابان لاله زار، از وقتی پول روضه خوانی ات در زندگی ام آمد دیگر از خانه بیرون نیامدم امام حسین علیه السلام مرا خرید، آن مرد شوهرم است ، دنیای نجابت و پاکیست ، خیلی مدیون شما هستم. @sardaraneashgh
چه کشته شوید 💀 چه بکشید پیروزید...😍 😇 🙃 🖤 @sardaraneashgh
۱۷ هفدهم شهریور ماه ، سالروز راهپیمایی خودجوش مردمی در مخالفت با حکومت نظامی (۱۳۵۷ ه.ش.) و کشتار بی رحمانه و به شهادت رساندن جمع زیادی از مردم تهران در میدان شهدا (ژاله سابق) به دست مزدوران رژیم ستمشاهی پهلوی؛ که معروف به قیام هفدهم شهریور، جمعه خونین و جمعه سیاه ، گرامی باد . 😔 @sardaraneashgh
💔شهیدی که دوست داشت حرّ امام حسین علیه السلام باشد.... 🌹 @sardaraneashgh
شهید 🌹  خواندن شده بود کار هر روزش... شلمچه بود که چشماش مجروح شد.😔 کم کم  بیناییش رو از دست داد، با این حال زیارت عاشورا خواندنش ترک نشد.. باضبط صوت هم زیارت عاشورا گوش می داد هم روضه.... توی ماه محرم حالش خراب شد.😔 پدرش می گفت : « هرروز می نشستم کنار تخت برایش زیارت عاشورا می خواندم... اما روز عاشورا یه جور دیگه زیارت عاشورا خواندیم... 10 صبح بود که از من پرسید: بابا! حرّ چه روزی شهید شد؟گفتم: روزعاشورا... گفت : دعاکن من هم امروز حٌرّ امام حسین بشم... ظهرکه شد.گفت: بابا! بی قرارم... بگو مادر بیاد... بعدهم گفت :برایم سوره ی فجر بخون، سوره ی امام حسین(علیه السلام)... شروع کردم به خوندن ... به آیه «یا ایتهاالنفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» که رسیدم، خیلی گریه کرد.. گفت: دوباره بخوان... 13 یا 14 بار براش خواندم... همین جورگریه می کرد... هنوز سیر نشده بود، خجالت کشید دوباره اصرار کنه... گفت: بابا! مادر نیومد؟ گفتم: نه هنوز گفت:پس خداحافظ قرآن روگذاشتم روی میز برگشتم انگار سالها بود که جون داده @sardaraneashgh
🔖 🌱 هر وقت از سوریه درمنزل میشد، میگفتن 3000 تاشیعه تو محاصره هستن و واجب هست که به فرمان گوش بدیم و کمر به همت ببندیم برای نجاتشون، حرف رهبر زمین نباید بمونه. 🌷 @sardaraneashgh
سخنان حضرت آقا درمورد شهیدان و : «در بین شهدا بعضی از آن‌ها بودند.🌹 در واقع می‌توان گفت آن‌ها بودند. اعتقاد ما این است که سیدالشهدای لشکر عاشورا بود....🌹 و هم سیدالشهدای مقاومت است. سیدالشهدا شدن این عزیزان هم به‌خاطر فرماندهی‌شان نبود. 🌹 از زمانی که جنگ هشت سال دفاع مقدس شروع شد، شهید آقا مهدی باکری از یک خمپاره زدن در جنگ شروع کرد.🌹 اما آقا مهدی در بین رزمندگان صاحب سبک و صاحب ادبیات بود... باکری فرد نبود، بلکه ادبیات بود.🌹 با تمام رفتار، گفتار، حرکات، سکنات و برخوردهایش همواره شهید تربیت می‌کرد. و این دقیقاً در حاج قاسم هم بود....»🌹 @sardaraneashgh
✍سردار سرلشگر عزیز جعفری؛ فرمانده سابق کل سپاه پاسداران: خدا شهادت را به حاج قاسم بدهکار بود چون ایشان در گذشته‌های دور، بارها باید شهید می‌شد و نشد. سختی و فشارهای مختلف را تحمل می کرد و عشقش شهادت بود. به هرحال وقتی کسی عاشق خدا شود خدا هم عاشق او خواهد شد. فقط غصه این را می خورم که چرا توفیق نداشتم با فاصله کمی از شهادت ایشان را ببینم. سه چهار ماه پیش بود که ایشان به دیدن ما آمد و این آخرین دیدار ما بود. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از کنار صف نماز جماعت رد شدم . دیدم حاجی بین مردم توی صف نشسته. رد شدم اما دو صف نرفته برگشتم. آمدم رو به رویش نشستم. دستش را گرفتم . پیشانیش را بوسیدم. التماس دعا گرفتم و رفتم . انگار مردم تازه فهمیده بودند که آمده حرم. از لابه‌لای صف های نماز می‌آمدند پیش حاجی. آرام و مهربان میگفت: «آقایون نیاید! صف نماز رو به هم نزنید.» بعد از نماز آمد کنار ضریح ایستاده بودم پشت سرش تا بتواند زیارت کند ☺️. وقت رفتن گفت: «آقای خادم امروز خیلی از ما مراقبت کردی زحمتت زیاد شد» گفتم: «سردار من برادر دو شهید هستم. شما امانت برادر های من هستید.» نگاه ملیحی انداخت و گفت: «خدا شهدات رو رحمت کنه.» چه میدانستم چند روز بعد خودش هم میرود قاطی شهدا.....💔 📚منبع: کتاب سلیمانی عزیز @sardaraneashgh
🔴 خاطره رهبرمعظم انقلاب از کشتار هفده شهریور ♦️من از روز هفدهم شهریور سال ۱۳۵۷ خاطره‌ای در ذهن دارم. قبل از آن که این حادثه خون‌بار در تهران اتّفاق بیفتد، سیاست رژیم ستمشاهی به دنبال این بود که مبارزان و به تبع آن ملت ایران را، به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل تقسیم کند. ♦️این، نکته خیلی قابل توجّهی است که امروز مثل آیینه‌ای، همه عبرتها را به ما درس میدهد. کسی که روزنامه‌های آن وقت و اظهارات مسؤولان رژیم ستمشاهی را مطالعه میکرد، میفهمید که اینها میخواهند کسانی را که در مقابل آنها هستند و مبارزه میکنند، از هم جدا کنند. عدّه‌ای را که طرفداران و علاقه‌مندان مخلص امام بودند و راه امام را علناً اظهار میکردند، به عنوان تندرو و افراطی و متعصّب معرفی میکردند. در مقابل اینها هم، بعضی از کسانی را که علاقه‌مند به مبارزه بودند، ولی خیلی جدّی در آن راه نبودند، یا جدّی بودند، ولی دستگاه آن‌طور خیال میکرد اینها جدیّتی ندارند، به عنوان افرادی که معتدلند و با اینها میشود مذاکره و صحبت کرد، معرفی میکردند. من در آن روز این احساس خطر را کردم. ♦️آن زمان من در جیرفت تبعید بودم. شاید روز 14 یا 15شهریور بود. به یکی از آقایان معروف که در قم بود، نامه‌ای نوشتم و سیاست رژیم (مبنی بر تقسیم مبارزان و به تبع آن ملت ایران به تندرو و کندرو، افراطی و معتدل) را برای آن آقا تشریح کردم و گفتم اینها با این تدبیرِ خباثت‌آمیز میخواهند بهانه‌ای برای سختگیری بر مخلصان و عشاق امام بزرگوار به دست آورند و شما را بدون این‌که خودتان بخواهید، در مقابل آنها قرار دهند. این نامه را نوشته بودم؛ اما هنوز نفرستاده بودم. ♦️روز شنبه هجدهم شهریور بود که رادیو و روزنامه‌ها، خبر کشتار هفدهم شهریور را پخش کردند. فردای آن روز، ما در جیرفت از این قضیه مطلع شدیم. من برداشتم در حاشیه آن نامه برای آن آقا نوشتم که: «باش تا صبح دولتش بدمد، کاین هنوز از نتایج سحر است». آن نامه را به وسیله‌ی مسافر، برای آن آقای محترم فرستادم. آنها شروع کردند سختگیریها را علیه مبارزان و انقلابیون حقیقی راه انداختن که نمونه‌اش کشتار هفدهم شهریور بود. بیانات در دیدار جمعی از پرستاران ۱۳۷۶/۰۶/۱۹ @sardaraneashgh
🍃وی دلبستگی شدیدی به امام حسین و بانوی زهرا (سلام الله علیها) و حضرت مهدی(عج) داشت. وی مرتباً زیارت روز عاشورا را به صورت روزانه می خواند. وقتی مشغول خواندن دعای حضرت حجة بود ، اشک می ریخت. 🍃به محض شهادت، (او در روز دهم ماه رمضان تشنه شهید شد) ، اما علی رغم فتوای صادر شده در این باره، از شکستن روزه خود امتناع ورزید و پیکر وی به مدت 6 روز در میدان نبرد ماند و سپس زندگی خود را با یک مفقودالاثر از مفقودین شهید مانند مادرش زهرا سلام الله علیها ادامه داد. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید جمهور
#شهید_احمدی_روشن
♦️امروز مصادف است با سالروز تولد شهید احمدی روشن. 🌷 یکی از پایه گذاران سایت هسته ای نطنز بود. و تاثیر بسیار زیادی بخش تامین کالاها و خرید تجهیزات هسته ای در حوزه غنی سازی در زمان تحریمها داشت. ♦️مصطفی در دی ماه 1358 بدنیا آمد . سر اذان ظهر ، پنجشنبه 20 صفر . 🌷پدرش شناسنامه اش را زودتر گرفت که متولد نیمه اول سال باشد تا زودتر به مدرسه برود.. آن موقع برای گرفتن شناسنامه زیاد سخت نمیگرفتند. شهادت و تولد مصطفی هر دو در ماه صفر بود. ♦️موقعی که به دنیا آمد پدرش هم وزنش خرما یا شکلات خرید و تقسیم کرد.و گفت: ( مولودی که روز پنج شنبه به دنیا بیاید خیلی مبارکه ؛ هم وزنش باید شیرینی تقسیم کرد ) 🌷🍃مصطفی عمویی داشت بنام محسن که شهید شد. مصطفی به خود میبالید و عموی شهیدش شد اسطوره مصطفی. مصطفی به خود میبالید که عمویش جز شهداست. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به لحاظ سنی خیلی کوچک بودم و وقتی که برای اعزام به جبهه اقدام کردم،از شهر «رابر» من را اعزام نکردند. رفتم شناسنامه‌ام را دستکاری کردم و از بسیج بردسیر در آذرماه سال ۶۱ اعزام شدم. در کرمان خیلی به من گیر دادند. هر طور بود به جبهه اعزام شدم. برای اولین مرتبه من را بردند گیلانغرب. نزدیک شهر یک پادگان بود، در آن مستقر شدیم وقتی لباس آوردند، کوچکترین شماره را به من دادند. سه بار آن را کوتاه کردم. در محوطه پادگان قدم می‌زدم که یک مرتبه شخصی را دیدم که یک دست لباس بسیجی بر تن داشت و یک چفیه بر گردن. آمد نزدیک من، سلام کرد و گفت: چطوری؟بچه کجایی؟ گفتم:بچه رابر هستم. گفت:چه کسی تو را اعزام کرده؟ گفتم:من از بردسیر اعزام شدم. گفت: نمی‌ترسی تو را برگردانند. گفتم: نه، می‌روم پیش قاسم سلیمانی، همشهری من است. از او می‌خواهم دستور بدهد در جبهه بمانم. گفت: اگر قاسم سلیمانی بگوید برگرد، برمی‌گردی؟ گفتم: قاسم سلیمانی می‌داند من بچه‌ عشایر هستم و توان کار کردن در جبهه را دارم و نمی‌گوید برگرد‌. در جواب من گفت: قاسم سلیمانی را می‌شناسی؟ گفتم: بله. گفت: قاسم سلیمانی من هستم و حالا ماندن تو یک شرط دارد آنهم اینکه صبح‌ها جلوی گردان یک پرچم در دست داشته باشی و بدوی. در جوابش گفتم: قبول دارم. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
متولد ۱۳۵۹ و ساکن تهران بود. مهدی اولین شهید مدافع حرم نظام آباد تهران (منطقه ۷) و از بسیجیان هیأت یازهرا (س) ، که بیش از دو سال طی سفرهای مختلف ، داوطلبانه به سوریه می ‌رفت و در میان مستشاران نظامی برای آزادی شهرهای مختلف این کشور از چنگ تروریست ‌های تکفیری تلاش می ‌کرد. او که یکی از مستشاران زبده نظامی در سوریه بود در مهر ۱۳۹۵ به شهادت رسید . برادرش می گوید ، آقا مهدی خیلی تودار بود و چیز زیادی از سوریه برایمان نمی ‌گفت. به او می‌ گفتم ، مهدی تو این همه می ‌روی و می ‌آیی آنجا چه می ‌کنی؟ مسئولیتی داری؟ می‌ گفت ، نه من فقط یک راننده هستم ولی رفقایش می ‌گفتند ، برادرت آنجا چه کارهایی که نمی‌ کند. آنجا به او  می‌ گفتند ، مهدی بلدیه یا بلدیه حما ، یعنی شهردار حما. چون آنجا را مثل کف دستش بلد بود و به کارش وارد بود. همسرش می گوید ، مهدی هیچ ‌گاه شعار نمی‌ داد و محب اهل‌ بیت (ع) بودن خود را در عمل ثابت می ‌کرد. زمانی‌ که می‌ گفت ، اگر در عاشورا بودم ، با ارباب همراه می ‌شدم ، در واقعیت نیز همان را نشان می ‌داد. سال ۱۳۹۵ اولین مرتبه‌ای بود که وی برای ماه محرم در ایران حضور نداشت زمانی‌که به وی می ‌گویند ، اگر می ‌خواهی به ایران برگرد! پاسخ می‌ دهد ، حتی اگر تنهاترین سردار باشم ، امسال مراسم عزاداری سالار شهیدان را با کمک بچه‌ ها در سوریه برگزار می‌ کنم. ان ‌شالله حضرت زهرا (س) قبول می ‌کنند. وی ظهر اولین روز ماه محرم با لبان تشنه به آرزوی خود می ‌رسد.... 📕 سایت مشرق « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍃حسیـن ایرلو بچه تهران بود از آن داش مشتی هــا... شده بود فرمانده تحریب لشکر المهدی(عج)... 🍃می گفت دوست دارم جوری شهید بشم که یک وجـبم از من هم نمـونه... گلوله مستقیم تانک خورد به سینه اش، تکه تکه شد....😭 🍃بعد از حسیــن، کاکا علے شـد فرمانده تخریـب... دیدم همیشــه یک لباس منـدرس و کهنه به تن دارد. گفتـم کاکا علے این چـیه پوشیدے زشتـه! گفـت: لباس شهیـد ایرلوِ! گفتم: حسین هیکلش دو برابر تو بود؟ گفت:دادم خیاط بـرام اندازش کـرده. روی آسـتین جاے یک پارگے بود.😳 گفـتم: این چـیه، چرا این را ندوختـی؟ گفت: جاےترکـشیه که به بازوے ایرلو رفته. هر وقت خسـته میشـم. دلم مےگـیره سرم رو مےگذارم رو این پارگےآروم میشم!😔 🌷 ( کاکا علی) 🌸 سمت: فرمانده گردان تخریب لشکر 33 المهدی(ﻋﺞ) @sardaraneashgh