اقا ردای سَبزِ اِمامَت مُبارک
پوشیدَنِ لِباسِ خِلافَت مُبارَک
اِی آخَرین ذَخیرهِ زَهراییِ حَسَن
آغاز روزِگار اِمامَت مُبارَک...
🌹سالروز آغاز امامت حضرت
مهدی صاحب الزمان (عج) مبارک باد.
@sardaraneashgh
کانال عقیق مادحین4_1272657990159173543.mp3
زمان:
حجم:
6.69M
🔷 #حاج_میثم_مطیعی
🔶عاشقونه تو جمکران پی تو میگردیم (سرود) به مناسب آغاز امامت امام زمان(عج)
@sardaraneashgh
#فقط_خدا♥️
کربلای پنج نه راه پیش داشتیم و نه پس.شده بود نبرد تن و تانک. نمیدانم از کجا رسید؛ سوار بر......
#عکس_باز_شود👆
#شهید_قاسم_سلیمانی🌷
@sardaraneashgh
#داستان
#تشرفات
#ملاقات_با_امام_زمان_عج
💥مرحوم مجلسی فرموده است: این قضیه را شخصی که مورد وثوق من است به من گفت که: خانه قدیمی که الان من در آن سکونت دارم مال مردی از اهل خیر و صلاح بود که او را "حسین مدلل" می گفتند. او نزدیک صحن حضرت امیرالمۆمنین علیه السّلام در محلی که آن را ساباط "حسین مدلل" می گفتند، زندگی می کرد. او به ناگاه مریض شد و بعد از مدتی هر دو پایش مثل چوب خشكید و خانهنشین شد. چون نمیتوانست كار بكند، دچار فقر و نیازمند مردم شد و زن و بچههایش روزگار سختی را می گذرانیدند.
✨💫✨
در یكی از شبها به خاطرش آمد كه خداوند در قرآن مجید فرموده: وَ نَحْنُ اَقْرَبُ اِلَیْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرید. ما از رگ گردن به آدمی نزدیكتریم.
وضو گرفت و دو ركعت نماز خواند و گفت: خدایا این دنیا صاحبی دارد. از تو میخواهم كه مرا به وسیلهی او شفا دهی. در همان شب، وقتی همسر و فرزندانش از خواب بیدار شدند، دیدند كه نوری فضای منزل را روشن و زمین و آسمان را منور كرده است، به حدی كه چشمها را خیره میكند. از حسین پرسیدند: چه خبر است؟ گفت: الان فریاد رس بیچارگان حضرت صاحب الزمان علیه السّلام این جا بود. كنار بسترم آمد و به من فرمود: ای حسین! از جا برخیز. عرض كردم: ای سید و مولایم، من را می بینید که نمیتوانم برخیزم. پس در كمال محبت و مهربانی دستم را گرفتند و بلندم كردند.
✨💫✨
من فورا حالم خوب شد و دیدم هیچ گونه درد و مرضی ندارم و به من فرمودند: این ساباط راه من است که من از این راه به حرم جدم امیرالمؤمنین می روم. در آن را هر شب ببندید. عرض کردم: شنیدم و اطاعت می کنم. سپس آن حضرت برخاستند و از همانجا به زیارت حرم حضرت علی ابن ابیطالب علیه السلام رفتند و این نور اثر قدم مبارک آن حضرت است.
📚منتخب الاثر ص ۳۶۱ و ملاقات با امام زمان ص ۴۸
@sardaraneashgh
2.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📽وقتی بلدچی عرب زبان اسم ناحیه "محلبیه" رو اشتباهی "حلیمه" تلفظ میکنه و حاج قاسم باهاش شوخی میکنه و اشتباهش رو تصحیح میکنه!😅
@sardaraneashgh
داستان دستمال قرمز دور گردنها چیست؟
دستمال سُرخها ....
#وفاداری_یاران
#آنها_مرد_بودند
@sardaraneashgh
ابراهیم افشاری@emam_asr_268.mp3
زمان:
حجم:
4.3M
🔷داستان تشرف
🔴 #داستان_تشرف سیدکریم پینه دوز
@sardaraneashgh
#شهید_حمیدرضا_زمانی
فدایی اباعبدالله الحسین (؏)
شهیدی که فقط سَر و دست چپش را
برای دختر ۳ساله اش برگرداندند ..!
💢 #شهید_راه_ڪربلا
حمیدرضا متولد سال 1366 بسیجی دلاوری از حسین آباد (توابع اسلامشهر) از دوران نوجوانی به عضویت گردان 207 امام علـی (ع) درآمد . وی تراشکار زبردستی بود . شاید خـودش هم هرگـز نمی دانست این مهـارت او می تواند روزی در عـراق و سـوریه برای مقـابله با دشمنان اسلام مفید باشد.
با شروع جنگ در سوریه و عراق خود را موظف دانست که برای دفاع از حرم آل الله عازم آن دیار شود. وی سه دوره به مدت 45 روز به سـوریه رفت ، تـا اینڪہ حدود 2 ماه مانـده به محـرم خبرهـایی آمد ڪہ داعش ڪربلا را تهدید ڪرده و گفته ڪہ راه را بر زائریـن امام حسیـن (؏) خواهیم بست و حرمـی باقی نمیگذاریم. او این بار تصمیم گرفت که برای باز کردن راه زوار و دفاع از حرم به عراق برود و بعد از حلالیت گرفتن از رفقا راهی کربلا شد.
حمیدرضا سرانجـام در 4 آبان سال 1393 مصادف با اولیـن روز ماه محـرم در عملیات آزادسازی شهر "جرفالصخر" که گلـوگاه مهم در تأمین امنیت ڪربلا بـود بر اثر انفجار تله انفجاری در 35 ڪیلومتری ڪربلا به فـیض شهادت رسید و مـزد نوڪری خالصانهاش را از اباعبدالله (؏) گرفت ، همانطور که آرزو داشت، به ارباب اقتدا ڪرد ، پیکر ارباً اربای او سه روز زیر آفتاب سوزان ڪربلا مانـد. شدت انفجار به حدی بود که بدنش را در ڪربلا دفن ڪردند و فقط سـر و دست چـپ او را برای دختـر سه سالاش برگرداندند تا سنگ مزارش مرهمی باشد برای دلتنگیهـای هلنـا...
@sardaraneashgh
"طنز در جبهه ها"
"تانکر آب"
در به در دنبال آب مى گشتيم جايى كه بوديم آشنا نبود، وارد نبوديم.
تشنگى فشار آورده بود «بچه ها بيايين ببينين... اون چيه؟»🤔، يك تانكر بود. هجوم برديم طرفش اما معلوم نبود چى توشه!؟
روى يه اسكله نفتى هر چيزى مى تونست باشه
گفتم: «كنار... كنار... بذارين اول من يه كم بچشم، اگه آب بود شما بخورين»
با احتياط شيرش رو باز كردم، آب بود.
به روى خودم نياوردم، یه دلِ سير آب خوردم.
بعد دستم رو گذاشتم روى دلم نيم خيز پا شدم اومدم اين طرف بچه ها با تعجب و نگرانى نگام مى كردن، پرسيدند «چى شد؟»😱 هيچى نگفتم.
دور كه شدم، گفتم «آره... آبه... شما هم بخورين ...» يك چيزى از كنار گوشم رد شد خورد به ديوار.
پوتين بود...😂
@sardaraneashgh
#حاجحسینیکتا💕
بچهها!
یهجوریتوجامعهراهبرید....
کههمهبگناینبویامام زمانمیده..🌱
@sardaraneashgh