عیکنش را که برمی داشتند، می گفت:
بچه ها چشمهایم کو؟ چشمهایم را پیدا کنید!!
.
چریک پراستعداد، سه بار مجروح شد تا اینکه از خان طومان برای همیشه چشمهایش باز شد ...
.
#شهید_علی_عابدینی 🌷
.
#لشکر_عملیاتی_25_کربلا
🌷🌷
شادی همه شهدا،صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسب تشییع بی نظیر پیکر ۳۷۰ شهید عملیات محرم در شهر اصفهان
حماسهای که در تاریخ این کشور ثبت شد!
#حماسه_ایثار_اصفهان #۲۵آبان
#استوری
#کلام_امام
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امروز روز تولد شهید ابومهدی المهندس هست. ولادتت مبارک سردار دلها❤️
او عراقی بود اما در دفاع مقدس حق و باطل را شناخت و در مقابل رژیم بعث برای ایران جنگید. در سیل خوزستان شبانه روز برای رفع مشکلات مردم تلاش کرد و تجهیزات و نفرات حشدالشعبی را در اختیار مردم ایران گذاشت. او فرقی بین ایران و عراق نمیدید و یک امت میدانست و به ایران و عراق خدمت های بزرگی کرده است. ما همه مدیون تو هستیم.🌹
@sardaraneashgh
در راه بازگشت از حلب محمدجواد هم روی برانکارد داخل هواپیما بود.
به من گفت من به دخترم زینب قول دادم موقع برگشت از ماموریت براش یه عروسک بخرم.
الان با این وضعیتی که دارم نه میتونم بیام زیارت و نه میتونم برای دخترم عروسک بخرم از شما میخوام اینکار رو برای من انجام بدید.
من گفتم باشه حتما براش میخرم.
وقتی رسیدم ایران عروسک رو به یکی از دوستان محمدجواد دادم تا برسونه به دستش.
دوست محمد جواد می گفت صبح روزی که قرار بود محمدجواد از بیمارستان مرخص بشه عروسک رو به دست زینب رسوندم.
زینب خیلی خوشحال شد که بابا به قول خودش عمل کرده و براش عروسک خریده بود.
اما این خوشحالی زینب زیاد طول نکشید و بابای عزیزش
همچین شبی یعنی شب۲۵آبان سال ۹۴ به دلیل جراحات وارده در اثر اصابت ترکش دوباره راهی بیمارستان شد و در سحرگاه ۲۵ آبان ماه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
روحش شاد و یادش گرامی باد.
#شهيد_محمدجواد_قربانی
#شادی_روحش_صلوات
@sardaraneashgh
#داستان
قورباغه هایی که مامور خدا بودند!
🌹هنگام عبور از اروند رود به دلیل تلاطم شدید آب، عده ای از غواصان، دهان و گلویشان پر از آب شده بود و در آستانه ی خفه شدن قرار داشتند. در چنین حالتی بی آنکه خود بخواهند، دچار وضعیتی شده بودند که ناچار به سرفه کردن بودند اما چون می دانستند که با یک سرفه ی کوچک هم عملیات لو رفته و نیرو ها به قربانگاه می روند، با تمام توان تلاش می کردند تا سرفه نکنند. چون وضعیت اضطراری شد، ماجرا را با سردارقربانی در میان گذاشتیم ایشان پیغام داد: اگر شده خود را خفه کنید اما سرفه نکنید، چون یک لشکر را نابود خواهید کرد. ما که از انتقال این پیام به خود می لرزیدیم ناگزیر آن را ابلاغ کردیم. در پی این ابلاغ چنان صحنه های تکان دهنده ای را می دیدیم که به راستی بازگو کردن آنها نیز برایم سخت و دشوار است.🌹
🌹عزیزانی که دچار سرفه شده بودند، بار ها و بار ها خود را زیر آب فرو می بردند اما باز موفق به اجرای فرمان نمی شدند. در شرایط سخت و غیر قابل توصیفی قرار داشتیم. این بار دستور رسید: از فرد کنار دست خود کمک بگیرید تا زیر آب بمانید و بی صدا شهید شوید تا جان دیگران به خطر نیفتد.🌹
🌹می دانستیم که صدور چنین دستوری برای فرمانده چقدر دشوار است. اما این را هم می دانستیم که موضوع هستی و نیستی یک لشکر و پیروزی یک عملیات در میان است.🌹
🌹اما با این همه نفس در سینه های ما حبس شده بود و مدام از خود می پرسیدیم که کدامیک از ما قادر به انجام چنین کاری است. این در حالی بود که خوددوستان عزیزی که دچار سرفه ی شدید شده بودند با خواهش و تمنا از ما می خواستند تا با آنها کمک کنیم که زیر آب بمانند و خفه شوند!🌹
🌹می دانم که بازگو کردن این حقایق چقدر تلخ و غم انگیز است اما این را نیز می دانم که برای ثبت در تاریخ و نشان دادن عظمت یک نسل و روح بلند رزمندگانی که برای دفاع از جان و مال و آبرو و آرمان یک ملت از هیچ مجاهدتی دریغ نمی ورزیدند ناگزیر به بیان این وقایع هستیم.🌹
🌹به هر تقدیر همه در تکاپو بودیم تا راهی برای گریز از این مهلکه پیدا کنیم که در یک چشم بر هم زدن تمام اروند رود و همه ی ساحل ما و دشمن پر از صدای قورباغه هایی شد که نمی گذاشتند صدای سرفه ی نیرو ها ی ما به گوش کسی برسد.
🌹شگفت انگیز بود و باور نکردنی زیرا در جایی و حالی که شاید در طول یک سال هم نتوان صدای یک قورباغه راشنید، آن شب و آن جا مالامال از صدای قورباغه هایی شد که تردید ندارم به یاری ابراهیم ها و اسماعیل هایی شتافته بودند که برای یاری الله در برابر آن فرمان سر تعظیم فرو آورده و حاضر شده بودندتا قدم به قربانگاه خود بگذارند همان لحظه بود که اعجاز توسل به بی بی فاطمه زهرا(س) و تبرک جستن از پرچم بارگاه امام رضا(ع) را در یافتیم و بار دیگر خدای را سپاس گفتیم که ما را در صف عاشقان خاندان عصمت و طهارت قرار داد.🌹
🌹راوی: شهید سرهنگ رمضان قاسمی🌹
🌺 رفاقت با شهدا تا قیامت 🌺
🕊 یاد شهدا غواص با ذکر صلوات
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
🔰در جاده شمال، ماشینی همینطور به ما چراغ میزد. به بهزاد گفتم: یک ماشین دنبال ما هست ، بهزاد کنار گرفت و به سراغ راننده رفت. من هم به دنبالش رفتم .
🔰یک مرد بسیار متشخص بود و با کمال محبت و احترام درخواست مبلغ 20 هزار تومان کرد و گفت همه کارتهایش را در منزل جا گذاشته و برای بنزین کم دارد ، همش میگفتم به چه ماشینی تقاضا کنم که باور کند و بهم کمک کند و خجالت نکشم به دلم افتاد از ماشین شما تقاضا کنم.
🔰بهزاد مبلغ را بهش داد و آن شخص هرچه اصرار کرد که شماره کارتی بهش بدهیم که پول را به ما پس بدهد بهزاد قبول نکرد و گفت به خاطر حضرت زهرا این مبلغ را دادم . مرد لبخندی زد و گفت دیدم پشت ماشین شما یا زهرا نوشته بود به شما رو زدم و تشکر کرد و رفت هیچ وقت ذوق و اشتیاق آن روز بهزاد را فراموش نمی کنم.
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_بهزاد_سیفی🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
ماجرای اشک ریختن #ستارخان
ستارخان، سردار مقاومت آذربایجان و جنبش مشروطیت نوشته است: من هیچ وقت گریه نمی کنم چون اگر اشک می ریختم، آذربایجان شکست می خورد و اگر آذربایجان شکست بخورد، ایران زمین می خورد… اما در مشروطه دو بار اون هم تو یه روز اشک ریختم.
حدود ۹ ماه بود که تحت فشار بودیم… بدون غذا. بدون لباس… از قرارگاه اومدم بیرون … چشمم به یک زن افتاد با یه بچه تو بغلش. دیدم که بچه از بغل مادرش اومد پایین و چهار دست و پا رفت به طرف و بوته علف… علف رو از ریشه درآورد و از شدت گرسنگی شروع کرد خاک ریشه ها رو خوردن… با خودم گفتم الان مادر اون بچه به من فحش می ده و میگه لعنت به ستارخان که ما را به این روز انداخته… اما مادر کودک اومد طرفش و بچه اش رو بغل کرد و گفت: عیبی نداره فرزندم… خاک می خوریم اما خاک نمی دهیم… اونجا بود که اشکم دراومد.
#منبع: #کتاب_گلچین_خاطرات_ستارخان
@sardaraneashgh
اگر دلت را داده ای به #شهدا
پَسَش مگیر
بگذار در این تلاطم روزگار دل بماند ...
#دلداده_را_دلی_ناب_باید داشت
التماس دعا
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
فقط هر وقت دعا کمیل بود .خدا خدا میکردیم تورجی برامون بخونه
یه شب رفتم ،وقتی دعا میخوندن. میخاستم ببینم آیا وقتی میخونه خودش در چه حالیه .جلو ش تو تاریکی دقایقی نشستم از زیر نور فانوس دیدم چه جور اشک می ریزه😭😭
راوی :
یکی از دوستان و همرزمان 🌹شهید_تورجی_زاده
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥رهبر انقلاب خطاب به ابومهدی مهندس در حیاط بیت رهبری: هر شب به اسم تو را دعا میکنم، ابومهدی!
🔹انتشار بهمناسبت تولد شهید ابومهدی
@sardaraneashgh
شب میلاد حضرت زینب(س) مادرش زنگ زد برای خواستگاری. نمی دانم پا فشاری هایش باد کله ام را خواباند یا تقدیرم؟شاید هم دعاهایش به دلم نشسته بود. باهمان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد؛ از در حیاط که وارد خانه شد، با خاله ام از پنجره اورا دیدیم. خاله ام خندید:((مرجان، این پسر چقدر شبیه شهداست!)) با خنده گفتم:((خب شهدا یکی مثه خودشون رو فرستادن برام!))
#برشی_از_کتاب
#قصه_دلبرى
#شهيد_محمدحسين_محمدخانى
به روايت همسر
@sardaraneashgh
🌺 آقا فرمود:
بچه حزباللهی ها باید زیاد بچه داشته باشند.👼
#خاطرهای_زیبا_از_یک_دیدار
🔖متن خاطره:
🍃همسر سردار شهید حاج هادی کجباف ( از شهدای مدافع حـرم حضـرت زینب سلاماللهعلیها) نقل میکنند: در دیداری که با مقام معظم رهبری داشتیم، آقا از پسرم پرسیدند: آقا محمد ازدواج کردی؟ بچه داری؟ پسرم محمد در جوابِ سوالِ آقا گفت: بله! یک فرزند دارم... حضرت آقا فرمودند: چرا یکی؟!!! بچه حزباللهیها باید زیاد بچه داشته باشند.
📚منبع: نشریه خط حزب الله (پایگاه اینترنتی مقام معظم رهبری)
#شهید_کجباف
#افزایش_جمعیت
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
🔸احساسی به من میگفت همسرم به شهادت میرسد، رفتم توی اتاق خواب دیدم حاجی خوابیده است، با خودم میگفتم نکند یک روز به من بگویند این قد و بالا به زیر خاک میرود، نکند به شهادت برسد، همینطوری که نگاهش میکردم گریهام گرفت.
🔹اشک چشمانم را پاک کردم، چشمم را که باز کردم دیدم جواد بیدار شده است و مرا نگاه میکند، گفت «چیه؟ چرا داری گریه میکنی؟ مشکل پیش آمده؟ چیزی شنیدی؟»
🔸گفتم نه، میترسم، استرس دارم، میترسم تو از در که بیرون میروی دیگر... گفت «بیا اینجا بنشین، بیا با من حرف بزن، ببین تا خدا نخواهد یک برگ از درخت نمیافتد، اما اگر خدا خواست تا من شهید شوم دلم میخواهد شجاعانه زندگی من را ادامه بدهی،
🔹دوست دارم یک جا ننشینی و گریه کنی، دوست دارم بچههایمان را به طور احسن بزرگ کنی، مردن حق است چرا میترسی؟ من هرکاری که کرده باشم، هر ثوابی کسب کرده باشم نصفش برای شما است، مگر ما چند سال دیگر با هم زندگی میکنیم، مگر ما چند سال زندهایم، بالأخره آخر زندگی همه مرگ است.»
🔸با من صحبت کرد و حلالیت طلبید و گفت «من مردی نبودم که وقتم آزاد باشد، مسئولیتی را که خدا به من داده است تا به خانوادهام برسم نتوانستم ادا کنم، اگر برای من اتفاقی پیش آمد و یا شهید شدم تو مرا ببخش، اگر من رفتم از حقت بگذر، حلالم کن»
🔹جمعه بود که برای حاجی میهمان آمد، سردار انصاری، آقای علمالهدی و رحمانی در مهمانسرا بودند؛ نیروهای حاججواد به دستور ایشان در بعضی از مناطقی که اشرار عبور میکرد خندق کنده و سیمخاردار کشیده بودند، معمولاً خودشان برای سرکشی به آن مناطق میرفتند. وقتی به منزل برگشت از خانه به سرهنگ رشیدی فرمانده زابل زنگ زد و گفت «شنیدم قسمتی از خندق را پر کردهاند و تردد قاچاقچیها سهل شده است، شما چیکار میکنید که من در اینجا شنیدم از آن مکان عبور میکنند»، حاجی هیچ وقت نمیگفت چه زمانی میخواهد برای سرکشی به آنجا برود معمولاً سرزده میرفت، بعد از کمی صحبت با سرهنگ رشیدی گفت «من میهمانهایم شنبه میروند و یکشنبه آنجا خواهم بود.»
🔸روز شنبه مهمانهای حاجی رفتند و روز یکشنبه در حالی که خیلی استرس داشت و ناراحت بود برای سرکشی رفت، همیشه صبح زود ما را بیدار میکرد تا بلند شویم بعد میرفت، اما آن روز ما را برای نماز بیدار کرد، اما منتظر نماند تا بیدار شویم، آخرین صحنهای که دیدم پشتش به من بود و از در رفت بیرون...
🔹دوستانش برای من اینگونه تعریف کردند: همهجا را بازدید کرده بود، در مسیر زابل بر سر دو راهی بودند که به نیروهای همراه گفت شما برگردید، بعد از اینکه نیروها برمیگردند به پیشنهاد یکی از همراهان برای بازدید از محلی که خندق آن توسط اشرار پر شده بود رفتند، با توجه به اینکه دیر وقت بوده است محافظ همراه حاج جواد اول مخالفت کرد، اما جواد گفته بود که برویم.
🔸حاج جواد در طی مسیر، خط تردد ماشینها را که روی ماسهها نقش بسته بود را میبیند و میپرسد: این رد ماشینها برای کیست، نکند قاچاقچیان باشند؟ پاسخ میدهند نه، این برای ماشینهای خودمان است. وقتی جلوتر میروند احساس خطر میکنند و حاجی دستور میدهد تا برگردند، هنگامیکه دور میزنند لاستیکهای ماشین جلویی را به رگبار میبندند و حاجی را با تیر دو زمانه مورد اصابت مستقیم گلوله قرار میدهند و تیر به چشم حاجی اصابت میکند.
🔹میگویند هر شهیدی به هر کدام از اهلبیت (ع) ارادت داشته باشد شبیه به همان معصوم به شهادت میرسد، ایشان بینهایت غیرتی بود و به حضرت ابوالفضل (ع) ارادت خاصی داشت، ایشان مثل حضرت تیر به چشمشان خورد.
🔸افرادی که با ایشان بودند میبینند حاجی پیاده نشد، داخل ماشین را نگاه میکنند، زمانی که پیکرشان را برمیگردانند میبینند حاجی به شهادت رسیده است.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ انتظامی سیستان و بلوچستان
#شهید_جواد_حاج_خداکرم🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃 کلیپ از شهید مدافع حرم محمد جواد قربانی
@sardaraneashgh
💠محمدجواد تک پسر بود و اگر میخواست میتوانست نرود، اما او بیتاب رفتن بود. من که از رفتن او کاملاً راضی بودم، اما نمیخواست بهجز من، به کس دیگری بگوید که میخواهد سوریه برود، ولی به اصرار من به دنبال کسب اجازه از پدر و مادرش رفت.
💠وقتی میخواست راهی شود حس عجیبی داشت و مطمئن بود که سالم برنمیگردد؛ من هم همان حس را داشته و حالم شبیه حال دفعات قبل نبود. یکشب گفت «بیا بشین باهم حرف بزنیم.» دلم لرزید و گفتم «میخواهی مأموریت بروی؟ و حتماً میخواهی سوریه بروی؟» خندید و گفت «آفرین عزیزم.» گفتم «من هم که نمیتوانم و نمیخواهم مانع رفتنت شوم.» که در جواب گفت «به تو افتخار میکنم.»
💠مهمترین ویژگی محمدجواد توجه و حساسیت زیاد به مصرف بیتالمال بود. به یاد دارم که یک روز ماژیکی از پایگاه بسیج به خانه آورد و به زینب تأکید کرد که از آن استفاده نکن و یا یکبار دیگر بنر و میخ آورده بود که به من تأکید کرد که نباید از آن استفاده کنم. تمام دغدغهاش پایگاه بسیج محله بود و میگفت: «پایگاه دست من امانت است.» چند سالی آنجا راکد بود و رونقی نداشت. تابلوی آنجا را رنگ کرد و برای جمعکردن بچهها همه کاری کرد. خودش همیشه در پایگاه، حضور داشت و میگفت این حضور باعث دلگرمی بچهها میشود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_محمدجواد_قربانی🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
✅ #سیره_علمی_آقا
✅ #سیره_اخلاقی_آقا
☑️🚨 برنامه روزانه رهبر انقلاب
غلام شاه پسندی از #محافظان رهبری :
💠ایشان حدود یک تا یکونیم ساعت پیش از اذان صبح بیدارند که تهجد و #عبادت شخصی ایشان است که روزهایش هم با هم فرق میکند و شبیه به هم نیست. ایام هفته فرق میکند. یک روز آقا بیشتر نماز میخوانند، یک روز بیشتر قرآن میخوانند، یک روز بیشتر دعا میخوانند، یک روز بیشتر ذکر میگویند ...
سپس نماز صبح را میخوانند ، ایشان نماز صبح را به جماعت میخوانند و کمترین جماعتشان، آن شخصی است که همراه ایشان است و بیشترینشان هم هر کسی که توی آن ساختمان است، میآید. ایشان در دفتر کارشان نماز میخوانند و همه کسانی که صبح در محل کار هستند ـ اعم از پاسدارها و دفتریهایی که آنجا هستند ـ نمازشان را با آقا میخوانند.
💠بعد از نماز صبح، ایشان هفتهای سه روز را #کوهنوردی میکنند و حداقل بین چهلوپنج تا شصت دقیقه به سمت بالا حرکت میکنند. این مسیر را حدود نیم ساعت تا چهلوپنج دقیقه برمیگردند.
بعضی از مواقع کوههایی دورتر هستند و برای اینکه به وضعیت کار ایشان لطمه نزند، آقا آن ساعت که باید تهجد و نماز و عبادت شخصی خودشان باشد را میآیند بیرون و در طول مسیر عبادتشان را انجام میدهند. پای کوه که میرسیم، نماز را آنجا میخوانیم. هنوز تاریک است و کسی بیدار نیست. یک ساعتی که بالا میرویم، هنوز آفتاب نزده است.
آن سه روز کوهنوردی وقتی از کوه پائین میآیند، بعد وقت اداری کار ایشان است و آن چهار روز دیگر را در خانه ورزش میکنند.
پس از ورزششان از ساعت هفت، هفتونیم، ایشان در محل کار حاضر میشوند. اگر ملاقات خاصی نداشته باشند میروند منزل و #صبحانه را در منزل با #خانواده میخورند و بعد از صبحانه میآیند دفتر، کارشان انجام میشود.
اگر ملاقات داشته باشند، ملاقات با صبحانه شروع میشود. وقتی هفت صبح با آقا ملاقات هست، صبحانهشان را هم با آقا میخورند. بعد از خوردن صبحانه و کار اداری، تا نماز ظهر، آقا در دفتر می ماند.
اذان که گفته بشود، هر کاری که وجود داشته باشد، وسط سخنرانی هم که باشد، آقا قطع میکنند، میگویند #نماز_اول_وقت را بخوانیم بعد بیاییم .
بعد از نماز، ادامه کار. اگر جلسات ادامه داشته باشد، نهار را آقا با آن افراد جلسه، توی دفتر میل میکنند. اگر توی دفتر، ملاقاتی نبود، بین ساعت نماز تا یکی دو ساعت بعد از نماز، چون فاصله بین منزل آقا و دفتر به اندازه ده، بیست قدم است، در منزل غذایشان را میخورند و استراحتشان را میکنند، مجدد اولین برنامهای که دارند ساعت سه بعد از ظهر، چهار بعدازظهر است. ایشان میآیند در داخل دفتر هستند و مواقعی که بعدازظهر جلسه خاصی نباشد، ایشان در #کتابخانه شخصیشان به #مطالعه میپردازند.
📚یک روز با رهبری،ماهنامه امتداد،شماره۶۴، ص ۱۶
@sardaraneashgh
#ببینید_اینطوری_هستید❓
🍃میرزا حسینقلی همدانی عارف بزرگ به عنوان آخرین توصیه به یکی از شاگردهاش میگه :
"هر وقت تونستی کفش کسانی رو که باهاشون مشکل داری جفت کنی اون وقت آدم شدی."
@sardaraneashgh
💫هاشم دو خصوصیت بارز داشت که در کمتر کسی پیدا میشود, دلسوزی و خیرخواهی؛ اگر کسی چیزی از او میخواست تمام سعی و تلاشش را میکرد تا او را به خواستهاش برساند.
🌟هر کس هر کاری و مشکلی داشت وی اولین کسی بود که پیش قدم میشد. هیچ وقت خودش را دست بالا نمیگرفت اگر مجلس ترحیم برای فردی از اطرافیان برگزار میشد او در صف کمک رسانی حاضر میشد.
💫خیلی مرا دوست داشت متفاوت با سایر بچههایم با من رفتار میکرد همیشه دستم را می بوسید سرش را روی پاهایم میگذاشت و میگفت: بوی بهشت را استشمام میکنم.
🌟خیلی هم دست و دلباز بود هر کجا میرفت برای بچههای خواهر و برادرش و دوستان و همسایهگان هدیه میآورد و از این کارش لذت میبرد.
💫هاشم عشق به حضرت زینب (س) را به عشق دوقلوی شش ماههاش ترجیح داد
✍روایتی از مادر #شهید_هاشم_دهقانی_نیا🌹
@sardaraneashgh
#عکس_و_مکث 📸
وای از پیچیدگی نفس انسان !
شیطان را از در میرانی ، از پنجره باز میآید و چه وسوسهها ڪه در انسان نمیڪند . میگوید :
برو با تقوای بیشتر خود را بساز ، ایمانت را قوی ڪن و بازگرد !
#شهید_سید_مرتضی_آوینی
#شرح_نفس
📗 ڪتاب گنجینهی آسمانی ، ص۲۱۲
@sardaraneashgh
1_47851974.mp3
5.3M
🔸 شرط رزمندگی ( صحبت های دل نشین شهید سردار حاج مهدی زین الدین )
🔹شرط رزمندگی غلبه بر هوای نفس و .....
🌹شهید_مهدی_زین_الدین
@sardaraneashgh
دو ماهی بود که برای مأموریت اومده بود به حما، میخواست بره دمشق و مأموریتش رو تمدید کنه،
بعد از دمشق هم میرفت به حلب، دم خداحافظی بهش گفتم محرابی: مأموریتت که تموم شد و خواستی بری دمشق، روبروی مسجد اموی یه بازار هست به اسم حمیدیه
گفت: خب،
گفتم: اونجا میشه یه زحمتی بکشی و از سوغاتیای سوریه بگیری و هر وقت خواستی بیای، برام بیاری یه لحظه ساکت شد بعد یهو با صدای بلند گفت: بازار شام رو میگی؟
من از بازاری که بیبی زینب (س) رو توش چرخونده باشن، هیچی نمیگیرم هرگز .
🌷شهید #حسین_محرابی🌷
یاد شهدا با صلوات
@sardaraneashgh
#نمازاول وقت
سفارش# شهدا
♨️فرماندهی در برزخ
💢سرلشکر شهید مهدی زین الدین به نمازاول وقت خیلی اهمیت می داد.
💢پس از شهادتش او را در عالم رؤیا دیدند که مشغول زیارت خانه خداست و عده ای هم دنبالش بودند.
💢 از او پرسیدند شما این جا
چه کاره اید؟!
💢گفته بود: به خاطر آن نمازهای اول وقت که خوانده ام در این جا فرماندهی این ها را به من واگذار کرده اند...
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢روایت منتشرنشده شهید سپهبد سلیمانی در مورد شهید زین الدین
🔹مادر شهید زین الدین: روزی که مهدی را آوردند من گریه نکردم اما سوختم برای حاج قاسم
@sardaraneashgh
🌹شهید_مهدی_زین_الدین
وبرادر
شهیدش 🌹شهید_مجید_زین_الدین
که در سایه نام برادر #گمنام ماند
#فرمانده_اطلاعات عملیات تیپ2 لشگر 17 علی بن ابی طالب(ع)
به خاطرنام و آوازه برادر بزرگتر خود آنقدرها که شایسته مقام اش بود شناخته نشد
سالروزآسمانی شدن برادران زین الدین
#سالروز_شهادت
پیام امام خامنه ای در زمان ریاست جمهوری به فرماندهان لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب علیهالسلام
شهادت سردار شجاع مهدی زین الدین و برادر فداکارش مجید را به یکایک افراد و فرماندهان آن لشگر و به همه فرماندهان سپاه پاسداران تبریک و تسلیت میگویم. بیشک این خونهای پاک، همگان را در پیگیری هدفهای بزرگ مصممتر و بازوی پرتوان رزمندگان را نیرومندتر میسازد. ایشان هم چنین در پیام دیگری خطاب به مسئولین لشکر ۱۷علی ابن ابیطالب قم میفرمایند: سردار شهید این لشگر، شهید مهدی زین الدین که به حق میتوان گفت از ستارگان درخشان
بود، با فقدان خود ما را داغدار کرد.
یاد همه شهداگرامی وراهشان پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh