۲ دی ماه #سالروز_شهادت #روحانی_شهید #علی_اصغر _صمدی گرامی باد. 🥀
#زندگینامه
هشتم آذر 1345، در روستای شیرخوارکلا از توابع شهرستان قائم شهر به دنیا آمد. پدرش شعبانعلی و مادرش بانو نام داشت. تا پایان مقطع راهنمایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح1) پرداخت. سال 1364 ازدواج کرد. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. دوم دی ماه 1365، در شلمچه بر اثر اصابت ترکش به گردن و سر، شهید شد. مزار او در زادگاهش واقع است.
#خاطرات
كربلاي چهار تازه تمام شده بود. هنوز گرد ميدان رزم بر تنمان بود كه عازم «هفت تپه» شديم. منطقه بسيار ناامن بود و خطر هميشه در كمين. راننده، همة بچهها را جمع كرد و صحبتهايش را آغاز نمود. در ميان سخنانش اعلام كرد: «نياز به راننده داريم، هر كس رانندگي بلد است، دست بلند كند». بلد بودم؛ ولي سر جايم خشكم زده بود. سرم را پايين كردم و هيچ نگفتم. آخر رانندگي در آن وضعيت با مرگ تفاوتي نداشت. وسايل نقليه به راحتي در تيررس دشمن بودند و آتش، پشتِ آتش. يك دفعه ديدم اصغر بلند شد و اعلام آمادگي نمود. گفتم: تو كه رانندگي بلد نيستي، پس چرا بلند شدي؟ گفت: «اين جا دفاع از اسلام مطرح است، راننده بودن يا نبودن مطرح نيست». خجالت كشيدم؛ من در چه فكري بودم و او در چه فكري، من هم برخاستم.
فرمانده سه نفر راننده ميخواست كه اصغر نفر اول بود، من دوم و ديگر هيچ.... اگر اصغر نبود من هم بلند نميشدم...
«نقل كننده همرزم شهيد».
@sardaraneashgh
❤️ قهرمان امت
🌹رهبر معظم انقلاب: این را همهی دنیا قبول کردند که آمریکا در عراق و سوریه -بخصوص در عراق- به مقاصد خودش نرسیده؛ چرا؟ چه کسی در این قضیه فعّال بود؟ قهرمان این کار سلیمانی بود.
@sardaraneashgh
💠 منتظرت هستم
یک روز بعد از #شهادت عبدالمهدی، دلم خیلی گرفته بود💔
گفتم بروم سراغ آن دفتری که خاطرات مشترکمان📖 را در آن می نوشتیم.
به محض باز کردن دفتر، دیدم برایم یک نامه💌 با این مضمون نوشته بود:
همسر عزیزم، من به شما افتخار می کنم که مرا سربلند و عاقبت به خیر کردی و باعث شدی اسم من هم در فهرست #شهدای_کربلا نوشته شود.
آن دنیا #منتظرت_هستم😍❤
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_عبدالمهدی_کاظمی 🌷
@sardaraneashgh
⭕️ تغییر نام خیابان "شجریان" به "شهید_فخری_زاده" توسط خانواده شهدا
🔷ساعتی قبل جمعی از خانواده شهدا تابلو خیابان شجریان را به شهید فخری زاده تغییر دادند.
👌هرچه قدر لیبرال های کثیف داخلی سعی میکنند اسامی منافقین و فاسدین و انسان های کثیف را نشر بدهند، برعکس مردم ما بیدار هستند
#شهید_فخری_زاده
@sardaraneashgh
#توسل_به_شهدا
🌷کمک شهید سید مجتبی علمدار
🌸 روزی سر مزار سید نشسته بودیم. خانمم گفت: «من هرچه از خدا بخواهم با خواندن زیارت عاشورا در کنار مزار سید بر آورده می شود.»
🌼 آن روز گفت: «آقا سید! من این زیارت عاشورا را به نیابت شما می خوانم. از خدا می خواهم زیارت عمه سادات، حضرت زینب(س) را نصیب ما کند.»
🌻 روز بعد یکی از دوستانم زنگ زد و گفت: «با یک کاروان راهی سوریه هستیم. دو نفر جا دارد. اگر گذرنامه داری، سریع اقدام کن.» باور کردنی نبود شب جمعه بعد در حرم حضرت زینب(س) نائب الزیاره سید بودیم!
✨✨✨✨
🌹در بین همکاران این ماجرا را تعریف کردم. اینکه هر کسی از خدا چیزی بخواهد به سراغ مزار سید می رود و با قرائت زیارت عاشورا از خدا می خواهد که مشکلش برطرف شود.
💦 هفته بعد سید را در عالم خواب دیدم. گفت: «به فلانی (از همکاران) این مطلب را بگو....» و برایم گفت چه بگویم.
💫 روز بعد همان شخص در حضور جمع گفت: «تو در باره سید مجتبی چی می گفتی؟! من رفتم سر قبر سید. زیارت عاشورا هم خواندم. اما مشکلم حل نشد.»
🍃گفتم: «اتفاقاً سید برات پیغام داده. گفته تو دو تا مشکل داری!»
🌴از جمع خارج شدیم. ادامه دادم: سید پیغام داد و گفت: مشکل اول تو با توسل به مادرم حضرت زهرا(س) حل می شود، اما مشکل دوم را خودت به وجود آوردی. در زندگی خیلی به همسرت دروغ گفتی و این نتیجه همان دروغ هاست!» رنگ از رخسار همکارم پرید. گفت: «درسته!»
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
چند روز دیگـر؛
یکســالاز آنطـور #عاشـقانه
پرکشیدنتان،🕊از نبودنتانمیگذرد...🍃
#حاج_قاسم
#سـردار_دلها
هدیه کنیم صلواتی
دسته گلی باشه تقدیم عزیز دل
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
#شهداوحضرت_زهراس
✍شیرین بود برایشان تحمل
درد پهلو و...
درد بــازو...
وقتۍ ڪہ آرام زمزمہ مۍ ڪردنــد :
ذِڪـر ِ #یازهــــــرا_س را
🌷شهیدے ڪہ باپهلو وصورت زخمے، پرڪشید🌷
#فاطمیه نزدیک است
دردپهلو،زخم بازو،آه ازان نامرد
#شهید_محمد_سخندان
#یادش_باصلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
🔰 سلام بابا سعید
🌹زمانی كه مرا از مدرسه به خانه آوردند حدس زدم باید اتفاقی افتاده باشد. دلم لرزید و با خودم گفتم:
سلام بابا
همیشه كه به خانه میآمدی من و صادق را درآغوش میكشیدی و میبوسیدی و با خندههایمان شاد بودی. اما حالا چرا بلند نمیشوی؟
نكند دوباره یتیم شده باشم...
🌸 آن لحظه كه در كانون ابوذر بدن مجروحت را غسل میدادند غم بزرگی در دلم ریخت. هرچه به آنها اصرار كردم اجازه ندادند ببینمت. به آنها گفتم بابا سعیدم مرا از پسر خودش هم بیشتر دوست دارد. باید به اندازه تمام سالهای یتیمی چهرهاش را ببینم. یك بار دیگر دستش را بلند كنم و بر سرخود بكشم. دستان پر مهری كه خیلی چیزها را به من یاد داد. پدرم را به خاطر ندارم ولی هیچگاه بابا سعید را فراموش نمیكنم. خصوصاً زمانیكه با هم نماز میخواندیم. میدانم از چند روز دیگر بهانهگیریهای محمد صادق شروع می شود. به عكس بابا خیره می شود و با شیرین زبانی بابا بابا میگوید. سرانجام او نیز بزرگ خواهد شد و خواهد فهمید كه پدرش برای چه و به كجا رفته است.
(به نقل از محمدرضا شاهدی)
#سالروز_شهادت 🕊
@sardaraneashgh
🌹طنز جبهه😜 (28):👇
🌿... یه موقع هائی در منطقه به علت ازیاد نیروها,😵 فضای کافی برای استراحت بچه ها نبود... البته به جز 👈برای آقا فریبرز😇 فریبرز نصفه شب, خسته و کوفته از نگهبانی رسيد ديد تو چادر جا نيست بخوابه.😎 شروع کرد سر و صداکردن،😄به بچه هائی که خواب بودند👈 گفت: کمی خجالت بکشید😖 مگه اينجا جاي خوابه؟ پاشيد نماز شب بخونيد، معنویت خودتون بالا ببرید, دعا بخونيد...😳 ما هم تحت تاثير حرفاش بلند شديم و اجبارا مشغول عبادت شديم،😍 و خودش رفت راحت گرفت خوابيد.🎩😵
🌿... تو منطقه بیماری "گال"😇 راه افتاده بود. آنهایی که این بیماری را گرفته بودند، قرنطینه کرده بودند.😎شب بود و همه خسته بودند وهوا هم خیلی سرد بود.😊 بچه ها همه توی سنگر خوابیده بودند و جای کافی هم برای استراحت نبود.😳ناگهان فریبرز با خودش😚 فکری کرد 😥که چطوری برای خودش جایی دست و پا کند...😢 رفت وسط بچه ها دراز کشید و شروع کردم به خاراندن خودش...😵 آنقدر خودش را خاراند که بچه ها به خیال اینکه فریبرز هم "گال" دارد😂 همه از ترس شان رفتند بیرون داخل حسینیه لشگر😄 فریبرز هم راحت تا صبح خوابید... 😝
#کتاب_گلخندهای_آسمانی #ناصر_کاوه
@sardaraneashgh