خاطرهای تکان دهنده از زبان دوست #شهیدِ_آمر_به_معروف #علی_خلیلی در آن حادثه تلخ:
شب نیمه شعبان سال ۹۰ بود که علی ضربه خورد...
همون طور که وسط خیابون افتاده بود،
یه پیرمردی اومد نزدیک و بهِش گفت:
پسرم، به شما چه ربطی داشت که دخالت کردی؟؟؟!
💔علی با اون حالش جواب داد:
حاج آقا!
فکر کردم #ناموس شماست، از ناموس شما دفاع کردم... 😔💔
#شهید_علی_خلیلی
@sardaraneashgh
پناهیان...با کفش نماز نخوان.mp3
1.38M
❗️با کفش نماز نخون!
#کلیپ_صوتی
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
#رفیق_شهید :
قرار گذاشتیم باهم بریم زیارت #امام_رضا(ع)…
بعد از چند روز من کارام هماهنگ شد و بلیط هم گرفتم اما فقط یه دونه!☝🏻 بیشتر پول نداشتم😕 و
قرار بود پیش عده ای از رفقا که اردو میرفتن #مشهد بریم و
فقط بلیط رفت و برگشت از خودمون باشه.
بهش(#شهید) گفتم:
هماهنگه شب راه آهن باش.🙂بچه های فلان جا که قرار بود باهاشون بریم شب حرکت میکنن.
منم بلیط برا همون موقع گرفتم…
شب زنگ زد بهم گفت کجایی!؟
یه ربع دیگه قطار حرکت می کنه.
گفتم: من گیر کردم تو برو من خودمو می رسونم…😣
مثل اینکه فهمیده بود تو راه که راضی شدم اون بره خودم نرم…😢
حالا در هر صورت صبح رسیده بودن مشهد.
دم غروب بود که یکی از بچه های اون اردو زنگ زدو گفت:
این رفیقت تا رسیدیم #مشهد رفت حرم هنوزم نیومده!
گفتم پیداش کن نگران شدم :(
سر نماز #مغرب دیده بودنش تو #حرم که گفته بود تا فلانی نیاد من نمیام بیرون حرم! از #آقا خواستم…🤲🏻💔
تهران مضطرب بودم فکر کردم گم شده و…
گوشیم📱 زنگ خورد یکی از بچه های تهرانپارس بود گفت: بلیط رفت و برگشت #مشهد دارم هوایی دوتا! 😌
اونی که قرار بود بیاد نمیاد تو اگه میای بیا… (مهمون من)😍
دو سه ساعت بعد حرم دیدمش از حال داشت میرفت تقریبا دو روز بود غذا نخورده بود😬؛ تا منو دید بغلم کرد و گفت: ما بی معرفت نیستیم
دمت گرم #آقا(ع)…
از خوشحالی و حالی که داشت گریه م گرفت😭
احساس کردم اصلا نمیشناسمش…🥀 بعضی وقتا میگم ای کاش بود…💫
#شهید_علی_خلیلی❤️
#داداشعلے 💞
#شهید_غیرت
@sardaraneashgh
ساده ترین جلسه ی دنیا...
اینجا دیگر سقفی نیست تا از خدا دور باشی
ساده و صمیمی!
خداوند
نور خویش را در دل مومنان ساده و با صفا تبلور خواهد داد....
#لشکر_کربلا
@sardaraneashgh
اسوه های تشکیلاتی
حکومت، حکومت طاغوت بود.
مصری ها هم در اهواز سیرکی زده بودند؛ که شده بود، پاتوق آدم های بی بند و بار و فاسد.
هدفشان منحرف کردن بچه های مردم بود و کسی هم به فکر نبود.
آن موقع حسین که ۱۴ سالش بود
چند نفر از دوستانش را جمع کرد
و شبانه رفتند چادر سیرک را آتش زدند و بساط مصری ها
برای همیشه جمع شد.
سردار شهید سید محمد #حسین_علم_الهدی
#هویزه
کتاب با این ستاره ها ص۷۲
@sardaraneashgh
#مادر_شهید #سعید_خواجه_صالحانی :
«سعید شهادت را دوست داشت، عشقش به حرم حضرت زینب(س) زیاد بود، (در سفری) که به کربلا رفتم از من خواست در حرم های مطهر برایش دعا کنم تا #شهادت نصیبش شوم.
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎦 عیـد سالِ ۱۳۹٠ کنـارِ آتش در روستای عزیز و پر خاطره ی قنات ملک...
سردار دل ها حاج #قاسم_سلیمانی
بالنار في قرية قناة مالك العزيزة التي لا تنسى ...
سردار دلها حاج #قاسم_سليماني
#عند_ربهم_یرزقون
@sardaraneashgh
*♦️۳ راننده، حریف پرکاری حاج قاسم نمیشدند*
✍«گاهی اوقات، ۳ راننده برای حاج قاسم عوض میکردیم. رانندهها خسته میشدند، اما او همچنان میدوید و کار میکرد. خودش میگفت: *"از ابتدای صبح که هنوز هوا تاریک است، از خانه بیرون میآیم و شب، وقتی به خانه برمیگردم که بچههایم خوابند و نمیتوانم آنها را ببینم. "»*
روایت سردار حسنی به دیدار آخر میرسد. نفس بلندی میکشد و میگوید: «آخرین بار، ۳ روز قبل از شهادتش به کرمان آمد. سهشنبه، کرمان بود. چهارشنبه رفت تهران. پنجشنبه در لبنان و سوریه بود و سحرگاه جمعه، در عراق به شهادت رسید. ببینید! اینقدر پرکار بود. یکی از دوستان به سردار گفتهبود: اینقدر ندو. اینقدر خودت را خسته و اذیت نکن.
حاج قاسم در جوابش گفتهبود: *"من اگر ندوم، نیروهایم راه نمیروند. من باید بدوم تا نیروهایم راه بروند"*... میگفتند در آخرین جلسهای که پنجشنبه در سوریه برگزار کرد، از ساعت ۸ صبح شروع کردهبود و به غیر از زمان محدود نماز و ناهار، تا ساعت ۳ بعدازظهر برایشان صحبت کردهبود. تاکید کردهبود: *"همه بنویسند. هرچه میگویم، بنویسید. منشور ۵ سال آینده را دارم برایتان میگویم.*" حاج قاسم گفت و نیروها نوشتند؛ از برنامه تکتک گروههای مقاومت در پنج سال بعد، از شیوه تعامل با همدیگر و... بعد از جلسه سوریه، برای دیدار با سید حسن نصرالله به لبنان رفت و بعد از آن هم، پرواز به سمت عراق و ترور و شهادت...
آخرین دستنوشته حاج قاسم، همانی بود که در آن نوشتهبود: *"خداوندا مرا پاکیزه بپذیر. خداوندا عاشق دیدارتم..*. " نیروهایش در سوریه بعد از شنیدن خبر شهادتش، آن دستنوشته را جلوی آینه محل استراحت سردار در مقرشان در سوریه پیدا کردند. تاریخ آن دستنوشته، ۱۲ دیماه، یعنی همان چند ساعت قبل از پرواز به سمت عراق بود.»
@sardaraneashgh