🔸 مرتضی عطایی (ابوعلی) از شهدای مدافع حرم مشهدی است که قصه جالبی دارد. برای اینکه بتواند به جمع مدافعان حرم اضافه شود، خود را افغانستانی جا میزند و در کنار دلاوران لشکر فاطمیون عازم نبرد با تروریستهای دستپرورده استکبار میشود.
🔸 «ابوعلی» چند روز قبل از شهادت با انتشار متنی خطاب به شهید صدرزاده از او میخواهد که به وعدهاش عمل کند و او نیز به خیل شهیدان ملحق شود. استجابت خواستهاش، زیاد طول نمیکشد و در روز عرفه قسمت او نیز رقم میخورد. او با اصابت گلوله به گلویش به شهادت رسید و شعری که برای خودش سروده بود محقق شد:
🔷کاش اسم تو آخرین کلامم باشد
🔹پروانهشدن حُسنِختامم باشد
🔹مانند کبوترانِ در خون خفته
🔹عنوان شهید قبل نامم باشد
@sardaraneashgh
صلی الله علیک یا اباعبدالله الحسین:
به امام حسین علیه السلام ارادت خاصی داشت . بیشتر اوقات از امام حسین علیه السلام و رشادت های او در روز عاشورا می گفت . بارها از زبان خودش شنیدم که می گفت:
«ای کاش با تو بودم یا حسین!»
فرمانده گردان به من و برادر «حمیدرضا همت » و برادر «تورجی زاده » دستور داد تا سنگر کمینی را نزدیک عراقی ها حفر کنیم و همان جا مستقر شویم .
مدتی گذشت . دشمن متوجه ما شده بود و باید در همان مکان می ماندیم و با گشتی های دشمن درگیر شده و از نفوذ آنان به جبهه اسلام جلوگیری می کردیم . یکی از گلوله های خمپاره دشمن، نزدیک سنگر ما اصابت کرد و برادر حمیدرضا همت سر از بدن پاکش جدا شد و به فیض شهادت رسید . او را با مشکلات فراوانی به عقب آوردیم . شب بعد، برادر محمدرضا تورجی زاده در خواب، همت را دید که می گفت: «آرزو داشتم مانند امام حسین علیه السلام به شهادت برسم که به حمد خدا رسیدم . اما سر امام مفقود نشد . سر مرا با جنازه ام به عقب بفرستید .» شب بعد بچه ها دوباره جلو رفته و سر این شهید را پس از دو ساعت جست و جو، یافته و به عقب انتقال دادند . (8)
السلام علیک یا ابا عبدالله علیه السلام
@sardaraneashgh
کفش #زوار امام حسین (علیه السلام) را
#واکس میزد
بعد از #شهادتش معلوم شد
"سردار سپاه" است.
#سردار_شهید_هادی_کجباف🌹
نثارروح مطهرهمه شهدا صلوات
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
8.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دنیا محل گذره ولی ازروضه هات نه
دنیا محل گذره ولی ازتو وکربلات نه.....
@sardaraneashgh
⚘الهی وربی من لی غیرک⚘:
#روضه و توسل جانسوز _ #شهادت کریم آل الله #امام حسن مجتبی علیه السلام _
🍂▪️🥀🍂▪️🥀🍂▪️🥀
الان بقیع یه دونه زائر نداره ... الان یه نفر نیست تو بقیع به امام حسن سلام بده .. همۀ مفاتیحُ زیر و رو کنی امام حسن یه زیارت نامه نداره که اگه یه وقت بقیع رفتی بتونی برا امام حسن زیارتنامه بخوانی ..
خیلی امام حسن مظلومِ ... الان اگه بری حرم حضرت عبدالعظیم میگن شش پشتش به امام حسن میرسه الان چقدر زائر داره .. چقد اونجا زیارتنامه میخونن .. شبا بری اصلاً این حرم غرقِ نورِ .. اما شب بری بقیع یه شمع بالا قبرِ امام حسن روشن نیست .. روز بری یه سایبان ندارد .. یه زائر به اون سلام نمی کند ...
جوونا ، خانما ، آقایون هر جا هم برید واعظا ، مداحا میگن حسین غریبه ... اما همین الان شما کربلا باشی امام حسین چقدر زائر داره ؟.. چند روز دیگه اربعین میشه ، ببینید یه برادر بیست میلیون زائر داره یه برادر یه دونه زائر نداره ... این آقا این همه زائر داره . این همه عاشق داره .. اما بقیع یه نفر نیست یه سلام به حسن ابن علی بده ... این امام حسین این همه زائر داره .. این بارگاهِ عظیم رو داره ..
یه زنی خدا بهش داده بود مثه رباب ... همین اربعین که اومد کربلابعضی ها میگن یک سال کربلا موند ... از امام زین العابدین اجازه گرفت گفت من برام همسرم عزاداری نکردم ، اشک نریختم .. من از مادرش فاطمه خجالت می کشم ، اجازه بدید من یه سال اینجا بمونم سوگ نگه دارم ، عزاداری کنم .. میگن انقد میومد زیرِ آفتاب ناله میرد و گریه می کرد ، تمامِ صورتش پوست انداخته بود ... بنی اسد گفتن بابا این عروسِ فاطمه ست ، یادگاریِ ، امانتِ ؛ یه سایبان درست کردن ازش خواهش کردن که زیرِ آفتاب نشین بیا زیرِ این سایه بان .. یه بار زیرِ سایه بان نرفت .. بنی اسد گفتن سایه بان که هست ، گفت اخه پسرِ فاطمه که زیرِ سایه بان نرفت ...
گفت سه روز و سه شب انقده آفتاب به این بدن تابید ... این یه همسر ... اما امام حسن یه همسر داره جعده (لعنت الله) ... امام روزه دار بود جگرشُ پاره پاره کرد ... روزه دار چقد تشنه میشه ؟ .. میگن همین کوزه رو برداشت آب رو سر کشید صدا زد کنیزا بگین زینبم بیاد ... جگرش پاره پاره شد .. امام حسین سربازایی داشت جلوش ایستادن حضرت نماز بخونه ، اما امام حسن داشت نماز می خوند سربازاش اومدن سجاده رو از زیرِ پاش کشیدن .. با صورت زمین خورد ... با خنجر رانِ پایِ حضرت رو مجروح کردن ... حضرت بینِ لشگرش که می اومد زره می پوشید ، زیرِ عبا زره می پوشید ترورش نکنند ... اما می خوام بگم ، کاشک به همین اکتفا می کردن و بدنِ مطهرش رو تیر باران نمی کردن ...
دلها بسوزد برایِ اون آقایی که وقتی آوردن کنارِ بقیع این بدن رو گذاشتن زمین این تشییع کننده ها جمع شده بودن یکی یکی این تیرها رو از بدن حضرت خارج می کردن ... بعضیا میگن تا هفتاد تا تیر از این بدن خارح کردن ... امام حسین هی صدا می زد غارت زده کسی نیست که اموالش رو غارت کرده باشند ، غارت زده منم که داداشی مثه تو رو اینحور دارم به خاک می سپارم دیگه عطر استعمال نمی کنم .. دیگه محاسنم رو خضاب نمی کنم ...
@sardaraneashgh
🌹طرح| رنجی که امام حسن(ع) از دوستان دیدند
🏴سالروز شهادت امام حسن علیه السلام
@sardaraneashgh
🌼 ما هم سربازیم!
✍ در عملیات مسلم بن عقیل #شهید_همت دچار خونریزی معده شد و مدام خون بالا میآورد. بهناچار منطقهی نظامی را ترک کرد و چند نفر همراه با او به بیمارستان اسلامآباد غرب رفتیم. جلوی در بیمارستان بهدلیل ازدیاد بیماران و مراجعان ما را راه نمیدادند. یکی از همراهان به دهانش آمد که سردار را معرفی کند و با تشر به مسؤولی که راهمان نمیداد بگوید میدانید چه کسی را در این بحبوحه جنگ جلوی در بیمارستان معطل کردهاید... که همت جلوی او را گرفت و به آن مسؤولی که جلوی ما را گرفته بود، گفت: ما هم سربازیم برادر. از منطقه آمدیم. مثل همهی بیمارها. ببین جایی برایمان پیدا میشود؟ بعد از چند ساعت معطلی، بالاخره تختی در بخش عمومی اورژانس بیمارستان به همت دادند. وضعیت از نظر اصول نظامی اصلا مساعد نبود. بیم ترور شدن حاج همت را داشتیم. ایشان از ما میخواست او را روی تخت بیمارستان در اورژانس عمومی کنار دهها بیمار دیگر رها کنیم و برویم. هر چه کردیم نتوانستیم ایشان را قانع کنیم که خود را به مسؤولان بیمارستان معرفی کند و از آنها بخواهد یک اتاق خصوصی در اختیارش بگذارند. هر بار که این درخواست را تکرار میکردیم شهید همت میگفت: ما هم سربازیم.
👤 راوی: سرتیپ امیر رزاقزاده؛ از همراهان و همرزمان شهید همت
📰 منبع: روزنامه جامجم 99/11/07
#مثل_شهدا_زندگی_کنیم
@sardaraneashgh
✨﷽✨
🏴دنیا زندان مؤمن بهشت کافر
✍ روزى امام حسن مجتبى عليه السلام پس از شستشو، لباسهاى نو و پاكيزه اى پوشيد و عطر زد. در كمال عظمت و وقار از منزل خارج شد. به طورى كه سيماى جذابش هر بيننده را به خود متوجه مى ساخت، در حالى كه گروهى از ياران و غلامان آن حضرت در اطرافش بودند.از كوچه هاى مدينه مى گذشت ، ناگاه با پيرمرد يهودى كه فقر او را از پاى در آورده و پوست به استخوانش چسبيده، تابش خورشيد چهره اش را سوزانده بود. مشك آبى به دوش داشت و ناتوانى اجازه راه رفتن به او نمى داد، فقر و نيازمندى شربت مرگ را در گامش گوارا نموده بود، حالش هر بيننده را دگرگون مى ساخت، حضرت را در آن جلال و جمال كه ديد گفت:
خواهش مى كنم لحظه اى بايست و سخنم را بشنو! امام عليه السلام ايستاد. يهودى: يابن رسول الله ! انصاف بده ! امام: در چه چيز؟ يهودی: جدت رسول خدا مى فرمايد: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است. اكنون مى بينم كه دنيا براى شما كه در ناز و نعمت به سر مى برى، بهشت است و براى من كه در عذاب و شكنجه زندگى مى كنم، جهنم است . و حال آن كه تو مؤمن و من كافر هستم.
امام فرمود: اى پيرمرد! اگر پرده از مقابل چشمانت برداشته شود و ببينى خداوند در بهشت چه نعمتهايى براى من و براى همه مؤمنان آفريده، مى فهمى كه دنيا با اين همه خوشى و آسايش براى من زندان است، و نيز اگر ببينى خداوند چه عذاب و شكنجه هايى براى تو و براى تمام كافران مهيّا كرده، تصديق مى كنى كه دنيا با اين همه فقر و پريشانى برايت بهشت وسيع است. پس اين است معناى سخن پيامبر صلى الله عليه و آله كه فرمود: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است.
📚 بحارالانوار ج 43، ص 346 به نقل از کتاب داستان های بحارالانوار
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
#شهید_رضا_سینایی
🌺خیلی مراقب رفتارش بود. از تظاهر میترسید. جانباز بود، اما به کسی نمیگفت. به سپاه رفت، اما به ما چیزی نگفت. اولین حقوقش را داد به من و گفت: «کار کردهام.»
پس از شهادت پدرش، نگذاشت بیش از چند روز پارچهای روی در بماند، دوست داشت گمنام باشد. میرفت جبهه و میآمد، اما چیزی تعریف نمیکرد؛ انگار نه انگار که رزمنده است. عبادتش هم همینگونه بود. حالا هم که سالها از رفتنش میگذرد، پرچم جمهوری اسلامی را که لااقل نشانة شهادتش باشد، بالای در نزدهایم؛ شاید رضای من اینطور راضیتر باشد.
چند روز پیش از آنکه برای آخرین بار برود جبهه، دوربین را برای چندمین بار روی پایه تنظیم کرد، تا بیاید زیر کرسی و پیش من عکس بیندازد. دوربین زود فلاش زد. اولش عصبانی شد، گفت: «یک حلقه فیلم گرفتهام، ولی هربار میآیم با تو عکس یادگاری بیندازم، مشکلی پیش میآید. این هم آخریاش بود.»
بعد کمی فکر کرد و انگار که چیزی را کشف کرده باشد، گفت: «فهمیدم! چون بعد از شهادتم، این عکسها داغ تو را بیشتر میکند، خدا نمیخواهد عکسمان با هم بیفتد.»
🌼😔اخمهایم در هم رفت، گفتم: «مادر جان! مگر شهادت به همین راحتی است؟»
خندید و گفت: «آره! به همین راحتی است. روی پیشانی من نوشته، شهید.»
وقتی رفت، کابوسهایم شروع شد. تا اینکه شبی خواب دیدم، مردی سیاهپوش آمد و گفت: «زود باش خانه را مرتب کن! پسرت شهید شده.»
صبح که شد، حالم گرفته بود؛ اما خدا بهم نیرویی داد که بیاختیار تمام اتاقها را تمیز کردم، حیاط را هم شستم. مادرم گفت: «من هم خواب دیدم که رضا شهید شده.»
رفتم دم در نشستم خانم «بهاور» آمد و گفت: «چرا اینجا نشستهای؟»
گفتم: «همه دارند خواب میبینند که رضای من شهید شده.»
🌸کمی دلداری ام داد. شب شده بود. دم در پر از سرباز و ماشینهای نظامی بود. قبلاً شنیده بودم که در محلة ما، خانة تیمی کشف شده است. دیدم در میزنند. خانم «سجودی» و خانم «کاکا» بودند، گفتند: «خانه ساختی، برایت کادو آوردیم.»
دستشان خالی بود. آمدند بالا. داشتند پچپچ میکردند. چیزهایی به گوشم خورد، دلم شور زد. یکیشان به آن یکی گفت: «تا کی معطل کنیم، باید بهش بگوییم.»
در نگاهم همه چیز موج میزد؛ بالا و پایین میشد. کدامشان بود، نمیدانم گفت: «آمادگی داری خبری را به تو بدهیم؟»
سرم گیج رفت. خیلی بیقراری کردم. خانم کاکا پس از گذشت سالها، گاهی به شوخی میگوید: «جیغی که آن روز کشیدی، هنوز زیر گوشم است.»
🌷من هم حق داشتم. پس از همسرم، دلخوشیام به رضا بود، او هم رفت. عیبی ندارد؛ فدای آقا.
آن روزها خیلی دلم میگرفت. روی پلهها مینشستم و همهاش غصه میخوردم. با این که فرزندان دیگری هم داشتم، اما احساس تنهایی میکردم. بیسواد بودم، ولی یک روز احساس کردم که میتوانم قرآن بخوانم. حالا دیگر تنها نبودم، مونس خود را پیدا کرده بودم؛ حتی اگر کسی زنگ خانهمان را به صدا درنمیآورد.
راوی: مادر شهید «رضا سینایی»
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
درس اخلاق امام خامنهای :
✅ برای قبول شدن عمل اهتمام داشته باشید...
#درس_اخلاق
@sardaraneashgh