هتل کسری کرمان سال ۱۳۵۴
نفر سمت چپ قاسم سلیمانی کارگر هتل به همراه مدیر و کارکنان هتل
@sardaraneashgh
لبخندهای_پشت_خاکریز
در منطقه المهدی در همان روزهای اول جنگ، پنج جوان به گروه ما ملحق شدند. آنها از یک روستا با هم به جبهه آماده بودند.چند روزی گذشت.دیدم اینها اهل نماز نیستند!☹️
تا اینکه یک روز با آنها صحبت کردم.بندگان خدا آدم های خیلی ساده ای بودند. آنها نه سواد داشتند نه نماز بلد بودند.فقط به خاطر علاقه به امام آماده بودند جبهه ، از طرفی خودشان هم دوست داشتند که نماز را یاد بگیرند.😍
من هم بعد از یاد دادن وضو، یکی از بچه ها را صدا زدم وگفتم: این آقا پیش نماز شما،هر کاری کرد شما هم انجام بدید. من هم کنار شما می ایستم و بلند بلند ذکرهای نماز را تکرار می کنم تا یاد بگیرید.
ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست جلوی خنده اش را بگیرد.چند دقیقه بعد ادامه داد:
در رکعت اول وسط خواندن حمد،امام جماعت شروع کرد سرش را خاراندن،یکدفعه دیدم آن پنج نفر شروع کردند به خاراندن سر!!😆
خیلی خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل می کردم. اما در سجده وقتی امام جماعت بلند شد مُهر به پیشانیش چسبیده بود و افتاد.
پیش نماز به سمت چپ خم شد که مهرش را بردارد. یکدفعه دیدم همه آنها به سمت چپ خم شدند و دستشان را دراز کردند.
اینجا بود که دیگر نتوانستم تحمل کنم و زدم زیر خنده!
خاطره ای از زبان شهید ابراهیم هادی هادی دلها❣
@sardaraneashgh
✨✨✨
#کلام_شهید🌷
ما لشگر امام حسینیم، حسین وار هم باید بجنگیم، اگر بخواهیم قبر شش گوشه امام حسین(ع) را در آغوش بگیریم کلامی و دعایی جز این نباید داشته باشیم: "اللهم اجعل محیای محیا محمد و آل محمد"
#شهید_حسین_خرازی🌹
@sardaraneashgh
شهید حسن باقری:
هیچ فرقی نمیکند فرمانده باشیم یا سر دیگ را بگیریم، چه بسا که زمینههای ریا برای کسانی که یک مقداری کارشان اسم دارد، بیشتر از آن برادری است که در کنار آشپزخانه کارش را با اخلاص انجام میدهد.
@sardaraneashgh
7.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸️ذکری برای رفع فشارهای زندگی
تسبیحات حضرتزهرا سلام الله علیها
🎙حجت الاسلام عالی
🔻در ثواب نشر این پست سهیم باشید
@sardaraneashgh
.
✍ غذایِ روحِ یک مهندسِ شهید
وقتی صدای اذان رو میشنید ، دست از غذا خوردن میکشید و میرفت نماز بخونه. بهش اصرار میکردیم و میگفتیم: غذات سرد میشه ، تمومش کن ، بعد برو نمازت رو بخون.اما محمود میگفت: اگه نروم نماز بخونم، غذای روحم سرد میشه...
🌷خاطره ای از زندگی سردار شهید محمود شهبازی
📚منبع: کتاب محراب عشق ، صفحه 35
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مدافع حرمی که حضرت
زینب به سوریه دعوتش کرد
@sardaraneashgh
6.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥جرعه ای عشق
یادمونباشه یک روز، جوونایی
ازچشمـای خوشگلشون گذشتن
تا،امـروزمـا ...
چشمامونغرقِخداباشـه
نه غرقگنـاه ...
@sardaraneashgh
🌹وفاداری طیب به امام خمینی(ره)
♦️حبیبالله عسگراولادی در کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است، درباره روحیه شهید طیب حاجرضایی در زندان میگوید: « چند شب قبل از اعدام طیب یک هیئتی آمدند در زندان به طیب گفتند کارت تمام شد. اعدام میشوی، مگر یکی از این سه تا کار را بکنی: یا به شاه نامه بنویسی و بگویی در مقابل کاری که در 28 مرداد کردی تو را ببخشد؛ یا شاه را به ولیعهد قسم بدهی، یا اینکه از خمینی تبری بجویی.
♦️دستش را روی شکمش زد و گفت: سه ماه است این شکم من از حرام پاک است، دیگر نمیخواهم آلوده بشوم. اما اینکه میگویید از خمینی تبری بجویم. اگر این کار را بکنم خمینی بسیار خوشحال میشود تا اینکه من آلوده با او نسبت داشته باشم و در این باره خیلی گریه کرد و گفت من حاضر نیستم چنین کاری بکنم.»
@sardaraneashgh
#کلام_امام
🌹#سالروز_شهادت #طیب_حاجرضایی
♦️ #امام_خامنهای :
♦️یکی از بالاترین و با فضیلتترین شهادتها، شهادتی است که پدرشما مرحوم طیب به آن شهید شدند.
♦️در دوران غربت، وحشت و اختناق؛ آن هم تنها. یک وقت انسان با هزار نفر به میدان جنگ میرود؛ یک وقت انسان، تنها در مقابل دشمن قرار میگیرد؛ این یکطور دیگر است.
♦️دورهی اختناق واقعاً خیلی سخت بود؛ بخصوص نسبت به اینها که وضع عجیبی داشتند. خداوند انشاءالله درجاتشان را عالی کند. (۷۵/۱۰/۱۰)
@sardaraneashgh
#اوج_بندگی
#سیره_شهدا
┄┅═══✼✼═══┅┄
یک روز با "محمد" روی پشت بام محل استقرار حضرت امام(ره) در قم نگهبانی میدادیم.
امام(ره) برای ملاقات مردم به مدرسهی فیضیه رفتند.
این دیدار طولانی شد،
و زمانی که برگشتند،
زمان زیادی از تعویض پست ما گذشته بود.
وقتی بچهها برگشتند و برای صرف نهار به غذاخوری رفتند،
من چند بار به پاس بخش اعتراض کردم
و گفتم:
«ما هم گشنهایم!»
محمد ناراحت شد
و گفت:
«یواش! الان امام میشنوه!»
┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄
چیزی نگذشت که درب پشت بام باز شد
و امام با ظرفی که داخلش دو تا گلابی بود،
آمد و گفت:
«این میوهها رو بخورید!»
محمد از خجالت سرخ شده بود
و از طرفی هم انگار تمام عالم را به او دادهاند،
خوشحال بود.
تا مدتها دل مان نمیآمد که آن گلابیها را بخوریم.
۱۱آبانماه ، #سالروز_شهادت_سردار__شهید_محمد_بنیادی_فرماندهی_تیپ_حضرت_معصومه_سلاماللهعلیها
@sardaraneashgh