از کودکی او را با سفر های راهیان نور آشنا کردیم ، سفر هایی که هم جنبه ی معنوی داشت و هم تربیتی ، سفر های ده بیست روزه ای که تا اخر تعطیلات عید طول میکشید .
سختی و کمبود زیادی داشت ، خیلی ها جا میزدند و کم می آوردند ، اما مشقت های این سفر از او آدمی ساخته بود که بتواند در برابر مشکلات صبور باشد ، کم توقع باشد ، قناعت کند، سازش پذیر باشد و تلاشگر و هدفمند باشد و از نظر جسمی قوی باشد.
این سفر برای او و خانواده ی مان حکم بنزین سال را داشت که یک سال موتور روح و جانمان را روشن نگه میداشت و به طور ویژه روی اعتقاداتمان مؤثر بود .
شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🌷
نقل از _ مادر _ شهید
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#ببینید
🎥 گفتگویی زیبا و کوتاه بین سردار شهید حاج سعید سیاح طاهری و شهید شیخ جابر زهیری که ۲۰ دقیقه بعد از ضبط این ویدئو، با فرود یک گلوله خمپاره، در حین عملیات شناسایی، به فوز #شهادت نائل آمدند .
@khaimahShuhada
#سیره_شهدا
#شهید_جابر_حسینپور
لبخند های بهشتی ها ☝️
« جابر اگر شهید نمیشد واقعا بیانصافی بود. شهادت حق او بود. آیا انسانی که با گریه یتیم گریه میکرد و با ذکر یادی از امام حسین (ع) و زینب کبری (س) اشک چشمانش سرازیر میشد و کسی که همیشه سر و پای پدر و مادرش را میبوسید.....
کسی که همه کوچک و بزرگ عاشقانه دوستش داشتند و کسی که برای راحتی زندگی همسر و فرزندانش از چیزی دریغ نمیکرد، کسی که دائم الوضو بود، آیا حقش غیر از شهادت بود؟
🔹 اینها صحبت های همسر شهید حجت الاسلام جابر زهیری است، روحانی ۲۶ سالهای كه در كويت متولد و در ميان خانوادهای مرفه بزرگ شد و برايی تحصيل علوم دینی به ايران آمد و در ادامه مسیر زندگی به جمع مدافعان حرم پیوست و عاقبت در ۹۴/۱۰/۲۳ در سوريه به شهادت رسيد.
@khaimahShuhada
مردی به صمیمیت حاج قاسم
دختر غرغروی من! دوباره چی شده؟» گفتم: «حاجی کجا هستید
خاطرهای از شهید مدافع حرم «علی سعد» به روایت همسر
بعد بابا صدایش کردم و گفتم: میشود امروز ناهار با ما بمانید؟ گفت: خیلی دوست دارم، اما کار دارم و باید بروم. خواهش کردم و گفتم: «من ناهار درست کردم. الان که بچهها شما را دیدند انگار بابایشان را دیدهاند.» حاجی خندید و گفت: «حالا پاشو برویم ببینم چه درست کردی که من ناهار بمانم؟» همراهم آمد آشپزخانه. در قابلمه را برداشت و گفت: «نه! معلومه که آشپز خوبی هم هستی.
دنباله داستان خانواده سعد رادرزیر دنبال فرمایید
https://www.yjc.news/fa/news/7717095/
داستان بسیارشنیدنی شهید مدافع حرم علی سعد وحضور شهید حاج قاسم درمنزل شهید
یاد همه شهیدان مدافعان حرم زنده وجاودان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@khaimahShuhada
#شهید_سعید_انصاری
💢 قول حاج قاسم به دختر شهید مدافع حرم
🍃دور میز نشسته بودیم. زینب از آنجایی که بسیار وابسته به پدرش بود، اخمایش توی هم بود. حسین هم لباس نظامی پوشیده بود.
🌷سردار سلیمانی دستی به شانه حسین کشید و پرسید: پسر کدام شهید هستید؟ گفت: پسر شهید انصاری. رو به زینب کرد و خطاب به او گفت: دختر شهید انصاری! زینب پرسید: سردار چی بر سر بابام آمده است؟ واقعاً شهید شده! اگر شهید شده، پس پیکرش کجاست؟ سردار سلیمانی گفت: پدرت شهید شده، اما پیکرش همان جاست. زینب گفت: خبری از پیکرش به من بدهید. حاج قاسم گفت: من هم زینب دارم، میدانم زینبها خیلی باباییاند.
😔سردار به قولش عمل کرد. پیکر همسرم بازگشت. چون داعش پیکر بیشتر شهدا را مثله میکرد و آتش میزد، تنها استخوان جمجمه و دندههایش برگشت...
@khaimahShuhada
#سیره_شهدا
#شهید_سعید_انصاری
به روایت همسرشهید :
بعدازظهر ۱ شنبه ۱۹ دی ٩۴ آقاسعید رفت.سعید پیش از ظهر روز ۴شنبه در جنگلهای زیتون حلب خانطومان سوریه با اصابت تیری به پهلوی راستش بشدت مجروح میشود و بر اثر خونریزی زیاد بعد از ذکر یا زهرا به شهادت میرسد.اما پیکرش همانطور که خودش گفته بود در ۴۶ سالگی جاویدالاثر شد.
سعید از ۱۶ سالگی در جبهه حضور داشت و جانباز شیمیایی شد. ۶ ماه در عراق مجاهدت کرد و بعد از ۳ روز حضور در خانطومان سوریه در ۲۲ دی ۹۴ به شهادت رسید.
بعد از آخرین وعده دیدار با سعید، ما ماندیم و چشم انتظاری.سومین سالگرد سعید را هم گرفتیم، اما خبری از پیکرش نشد.بچهها با هر زنگ تلفن و صدای در خانه از جا میپریدند و میپرسیدند مامان کی زنگ میزند؟
دخترم ۲ سالی میشد که عقد کرده بود.خانهای برایش مهیا و جهیزیه اش را کمکم آماده کردیم.قرار شد ۱۷ اسفند مراسم عروسی شان را برگزار کنند.
۳شنبه صبح بود که با صدای زنگ تلفن از خواب بیدار شدم.در فکر خوابم بودم.آقاسعید را خواب دیدم. خوب و سرحال بود.رو به من گفت عروسی زینب پیشتان میآیم.
با خودم گفتم ان شاءالله خیر است.بلند شدم وضو گرفتم و نمازم را خواندم.بعد به زینب گفتم زینب فکر کنم خبری از بابات بشود.
گفت چطور مگه؟
گفتم خوابش را دیدم.بابات گفت عروسی زینب میآیم.زینب گفت خدا به خیر کند.
غروب بود که با بچهها و دامادم به خانه مادرم رفتیم.ولادت حضرت زهرا بود.مادرم گفت چرا توی فکری؟گفتم خواب آقاسعید را دیدم که گفت عروسی زینب میآیم.دلم آشوب بود تا اینکه خبردار شدیم پیکر آقاسعید شناسایی شده و در راه بازگشت است. خوابم خیلی زود تعبیر شد.
تماس گرفتند که برای دیدار با سعید به معراج شهدا برویم.وداع خصوصی بود.قبلاً به معراجالشهدا رفته بودم،اما این دفعه با همیشه فرق داشت.منتظر آمدنش بودیم.من، زینب و حسین.همین که تابوت را روی دوش سربازها دیدم دلم هُری ریخت.زدم زیر گریه.تابوت را روی زمین گذاشتند.نشستیم زمین و پرچم را از روی تابوت کنار زدیم.همینطوری با سعیدم حرف میزدم و اشکها امانم نمیداد.برای لحظاتی راه گلویم بسته شد.دیگر نمیتوانستم نفس بکشم.زینب کمی به من آب داد، اما نمیتوانستم آرام بشوم.به حسین نگاه میکردم که مات و مبهوت به تابوت پدرش خیره شده بود و نمیدانست چه بگوید.به زینبم نگاه کردم که از گریه سرخ شده بود.
@khaimahShuhada
رضا بینهایت صبور بود، وقتی بحثمان میشد، من نمیتوانستم خودم را کنترل کنم، یکسره غُر میزدم و با عصبانیت میگفتم تو مقصری، تو باعثِ این اتفاق شدی! او اصلا حرفی نمیزد، وقتی هم میدید من آرام نمیشوم، میرفت سمت در، چون میدانست طاقت دوریاش را ندارم، آنقدر به همسرم وابسته بودم که واقعا دوست نداشتم لحظهای از من دور باشد، او هم نقطهضعفام را میدانست و از من دور میشد تا آرام شوم، روی پلهی جلوی در مینشست و میگفت هر وقت آرام شدی، بگو من بیام داخل، اصلا دادزدن بلد نبود.
🌷 شهید رضا حاجیزاده🌷
@khaimahShuhada
🌹🕊🌹🕊🌹
شهید فرید مهکام دانشجوی پزشکی دانشگاه تهران یکی از غواصان بی بدیل و بی نظیر عملیات کربلای ۵ بود که مقام دنیوی پزشکی را با مقام آخروی شهادت مبادله کرد و جاوید و ماندگار شد. و در سحرگاه ۱۹ دی ۱۳۶۵ در کربلای ۵ به جانان پیوست.
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوریویـژه
رفقا 🌱'
بیایید یه کاری کنید
که امام زمان برنامه هاشو روی ما پیاده کنه
ما اون مأموریٺِ خاص آقا رو انجام بدیم !
📻حاجحسینیکتا
[ #اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج🤲🏻
#بحقحضرتزینبسلاماللّهعلیها ]
@khaimahShuhada