eitaa logo
شهید جمهور
169 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽ ☁️⃟🪴 ←ببینید|🌷صحبت های شهید حاج قاسم سلیمانی با یک دختر در گلزار شهدای کرمان @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
16.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♦️از دست فروشی تا ریاست جمهوری ☘ زندگینامه حجت‌الاسلام سید ابراهیم رئیسی @sardaraneashgh
ای آستان قدس تو تنها پناه من ای چلچراغ چشم تو، خورشید راه من ای مظهر عنایت حق هشتمین امام ای خاک پاک مرقد تو بوسه گاه من میلاد امام رضا 💚علیه السلام مبارک باد @sardaraneashgh
چہ‌زیبا‌گفت‌حاج‌حسین‌خرازے♥️!' یادمون‌باشھ!کہ‌هرچےبراےِخُدا کوچیکے‌و‌افتادگے‌کنیم خدا‌در‌نظر‌بقیہ‌بزرگمون‌میکنھ :)🖇 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 تو کجای دنیا سراغ دارید که باشه.. باشه.. باشه.. قلبش از آب روشنتر و پاکتر باشه.. توی کجای دنیا سراغ دارید که کار و زندگیش و حتی زنش را رها کنه بره برای بچه های مدرسه بسازه .. فقط بین ها و ها چنین انسانهای شگفت و خارق العاده ای میشه دید.. یه .. یه .. 🌷🌷 ۳۱خرداد‌ سالروزشهادت شهید اسوه و گرامی🌹 @sardaraneashgh
20.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی شهید چمران در دهلاویه به شهادت رسید ۱۰ روز از آزادسازی دهلاویه می‌گذشت و هرشب نیرو‌های بعثی حمله می‌کردند. شب شهادت دکتر چمران نیز دشمن به شدت حمله می‌کرد و ما به این طرف و آن طرف می‌زدیم تا از آتش توپخانه پشتیبانی بگیریم و حتی برای دفاع نیرو بفرستیم. نزدیک سحر فرمانده شجاع، رستمی از دفع دشمن خبر داد که تانک‌ها عقب نشستند. چند لحظه بعد رستمی به شهادت رسید و دکتر چمران رفت که فرمانده جدید، مقدم پور را معرفی کند. روی خاکریزی در دهلاویه ایستاده بود، البته خاکریزی نبود، چون از کرخه عبور کرده بودیم و امکان بردن وسایل سنگین برای زدن خاکریز را نداشتیم، آن بلندی سیل‌بند رودخانه سابله بود. چمران روی خاکریز ایستاده بود و مقدم پور را توجیه می‌کرد، کنارش محمد حدادی هم ایستاده بود، بقیه بچه‌ها در اطراف دکتر بودند که آتش خمپاره دشمن باریدن گرفت. چمران دستور داد همه بروید توی سنگرها، در واقع شیار‌هایی که نه سقف داشت نه مانع دیگری، بچه‌ها رفتند و با فاصله نظامی سنگر گرفتند، اما خود دکتر روی خاکریز ایستاده بود. او هیچ گاه روی خاکریز پنهان نمی‌شد. بارش خمپاره‌ها شدت گرفت، متاسفانه خمپاره‌ای که آن‌ها را به شهادت رساند خمپاره ۶۰ بود که صدای سوت هم نمی‌داد و برای همین کسی پنهان نشد و درست پشت پای آن‌ها روی خاکریز اصابت کرد. ترکش خمپاره به پشت سر چمران در نقطه‌ای حساس برخورد کرد و او به خاک شهادت افتاد. صورت و چانه مقدم پور و سینه حدادی هم ترکش خورد که هر سه به شهادت رسیدند. البته چمران لحظاتی نفس داشت تا به آمبولانس منتقل شود، اما پس از چند لحظه چشمانش برای همیشه بسته شد.» @sardaraneashgh
📸 تصویر کمتر دیده شده از شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید حسین پورجعفری @sardaraneashgh
6.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زاکانی رفته بین مردم، ببینید مردم چی میگن😂 انگار جمع شدن هر طور شده خستگی رو از تنِ زاکانی به زور در بیارن... مردم دمتون گرم🌹👌 دستبوس شما هستیم هرکی اومد بساطِ عواملِ وضع موجود رو جمع کنه ، دستش رو می‌بوسیم... پرچمت بالاست ایرانی!🇮🇷 آهایی تویی که تو خارج از تونل وحشت رد شدی تا رای بدی ، دستت رو می بوسیم...😌 @sardaraneashgh
شیخ محمد، کفشدار روحانی، از موثقین اهل منبر مشهد، از دوست خود نقل کرد که گفت: هنگام تحویل سال نو، در حرم مطهر حضرت رضا علیه السلام بودم. با وجود تنگی جای، در پهلوی خود جوانی را دیدم که بزحمت نشسته است. به من گفت: هر چه می خواهی از این بزرگوار بخواه. من چون او را جوان متجددی دیدم، خیال کردم او از روی استهزاء این حرف را می زند، سپس گفت: خیال نکن که من از روی بی اعتقادی این حرف را زدم، حقیقت همین است؛ زیرا از این بزرگوار معجزه بزرگی دیده ام. بعد شروع کرد به شرح آن معجزه. گفت: من اهل کاشمرم پدرم در آنجا به من کم مرحمتی می نمود؛ لذا بی اجازه او پیاده به قصد زیارت این بزرگوار، به مشهد مقدس آمدم و چون جایی را نمی دانستم و کسی را هم نمی شناختم یکسره به حرم مطهر مشرف شدم و زیارت نمودم؛ ناگاه در بین زیارت، چشمم به دختری افتاد که با مادر خود به زیارت آمده بود. همینکه چشمم به آن دختر افتاد، منقلب و فریفته او شدم و عشقش در دلم جای گرفت به طوری که پریشان حال شدم. جلو ضریح رفتم و شروع کردم به گریه کردم عرض کردم: حال که من گرفتار این دختر شده ام همین دختر را از شما می خواهم؛ گریه و تضرع و زیادی کردم.بطوری که بی حال شدم وقتی به خود آمدم دیدم؛ چراغهای حرم روشن شده و وقت نماز مغرب است؛ لذا نماز خواندم و با همان حال پریشانم باز جلو ضریح مطهر رفته و شروع کردم به گریه کردن. عرض کردم: آقا! من دست از شما بر نمی دارم، تا به مطلب برسم و در حال گریه و زاری بودم تا وقت خلوت کردن حرم رسید و صدای جار بلند شد که ایها المؤمنون فی امان الله. من هم دیدم چون حرم مطهر خلوت شد و مردم همه رفته اند ناچار بیرون آمدم همینکه به کفشداری رسیدم که کفشم را بگیرم، دیدم که یک نفر در آنجا نشسته است و به غیر از کفش من کفش دیگری هم نیست؛ آن شخص که مرا دید گفت: میرزانصرالله کاشمری تو هستی؟ گفتم:آری.گفت:بسیار خوب. آن گاه به نوکر خود گفت: برو به برادر زنم بگو بیاید؛ پس از اندک زمانی برادر زنش آمده نشست. آن مرد به برادر زنش گفت: حقیقت مطلب این است که من امروز بعد ظهر خوابیده بودم همشیره تو با دخترش برای زیارت به حرم مطهر رفته بودند؛ ناگاه در عالم خواب دیدم که یک نفر در منزل آمده، گفت: حضرت رضا علیه السلام تو را می خواهد فوراً برخاسته تا میان ایوان طلا رفتم؛ دیدم آن بزرگوار در ایوان، روی قالیچه نشسته است چون مرا دید صورت مبارک خود را به طرف من نموده، این میرزا نصرالله دختر تو را دیده است و او را از من می خواهد. حال تو دخترت را به او تزویج کن. وقتی بیدار شدم، نوکرم را فرستادم در کفشداری تا او را پیدا کرده، بیاورد و حالا او را کرده،آورده است؛ و او همین آقای است که اینجا نشسته، تو را طلبیدم تا ببینم در این مورد چه رأیی داری؟ کفت: جایی که امام فرموده است من چه بگویم؟ آن جوان گفت: وقتی این سخنان را شنیدم شروع کردم به گریه کردن. بالأخره آن دختر را به من تزویج کردند و من به مرحمت حضرت رضا علیه السلام به حاجت خود که وصال آن دختر بود رسیدم و خیالم راحت شد. این است که می گویم هر چه مایلی از این بزرگوار بخواه که حاجات به در خانه او بر آورده می شود ✍🏻کرامات رضویه، ج 1، ص 110. @sardaraneashgh