#سیره_شهدا
#شهید_مدافعحرمـ #مصطفی_بختی 🕊🌺
📌خیلی صبـــور و مهربون بودن، اززمانی که بچه ها نوزاد بودند میگفتند که هر جـــــایی برای عزاداری آقا امام حســین علیه السلام میرید این بچه ها رو هم با خودتون ببرید،😊
📌چون بچه وقتی بدنیا میاد از روز اول متوجه همه چیزهستش ومن خیلی دوست دارم بچه ها ازهمین الان بادین ومذهب خودشون آشناباشندوخوب درکش کنند✅
📌همیشه احترام همه رونگه میداشتن براشون بزرگ و کوچیک نداشت میگفتند همه دارای شخصیت هستند وباید احترامشون رونگه داریم👌
📌بچه هاروخیلی دوست داشت میگفت بچه هاروح پاکی دارندکه آدم روبه خدانزدیگترمیکنن☝️
📌من هیچوقت ندیدم درمقابل پدرومادرشون پاهاشون رودرازکنندخیلی مودب وبااحترام باهاشون صحبت میکرد.💔
#نقل_ازهمسر_شهید
@sardaraneashgh
مجموعه #روایت_ناب
راوی #حاج_یوسف_غلامی
در اوایل تابستان 64 شب ، #شهید_حجتالله_طالبی_نتاج مرا دید سوالاتی از #جبهه کرد جوابش را دادم. متحول می شود و از من خواست اعزامش کنم.
ترتیب اعزامش داده شد ، آنقدر ماند تا در عملیات کربلای 8 تکه تکه شد...
مادرش خیلی به او وابسته بود، هربار مرا می دید داد و بیداد می کرد .
خدایا خریدار تو بودی صبرم بده....
غروب پنج شنبه بود داشتم به مزار شهدا می رفتم ، از دور دیدم مادرش دارد بطرفم می آید، خدایا کمکم کن صبورباشم ...
آمد روبروی من ایستاد سلامش کردم ... دیدم گریه می کند و درحال گریه می گوید مرا می بخشی؟!
گفتم تو مادر منی، مگر فرزند از مادر دلگیر هم می شود ؟
دیدم اصرار دارد ، می گوید با زبانت بگو تورا بخشیدم!
گفتم مادر چه شده بگو ؟!
گفت دیشب پسرم حجت در خواب از من گله داشت و می گفت مادر خیلی اذیتم می کنی آزارم می دهی! مادر من خودم راهم را انتخاب کردم ... چرا به یوسف توهین می کنی؟! مادر اگردلش را بدست نیاوری من از تو راضی نخواهم شد...
مادرشهید اشک درشت می ریخت و گریه می کرد...
گفتم مادر بگذار کف کفشت را ببوسم، من اصلا ناراحت نشدم ، تو مادری ...
باز اصرار می کرد که بگو از من راضی هستی ....
والله والله زنده اند دست جا مانده ها را میگیرند.
@sardaraneashgh
🎉🌸🍃🎉
#تولدت__مبارک_رفیق😍
🌸🍃محمد رضا به همه ائمه علاقه وافری داشت ولی علاقه اش به #حضرت_زهرا نوع دیگری بود و آن را بیشتر نشان میداد. مخصوصا اگر مشکلی در خانواده پیش میآمد، همیشه توصیه میکرد به #حضـرت_زهرا(س)🌺 متوسل شوید تا ببینید چطور گره زندگیتان باز میشود.
🌸🍃همرزمانش میگفتند هر وقت در جبهه هم مشکلی پیش میآمد و ناتوانی رزمندگان زیاد میشد و در شرایط طاقت فرسایی قرار میگرفتند، محمدرضا به #خانم_فاطمه_زهرا(س) متوسل میشد و شروع به روضه خوانی میکرد و خیلی زود حاجـــــت میگرفت
#تولدت__مبارک_رفیق😍
#23_تیر_ماه
#سالروز
#تولد
#شهید_تورجی_زاده
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سبکبالان خرامیدند و رفتند
- نوای: صادق آهنگران
@sardaraneashgh
#برشی_از_کتاب
یـڪ بــار هـم ســر داســتان ڪــشـف حـجـاب تــوی دانشـــگاه آزاد دیــدم ڪــه چــــقــدر قــاطـــے ڪــرد. 😡
شــب شــهــادت حـــضرت زهـــرا (سلام اللّه علیها) بـــود. آمـــد تــــوی هیـــئت و گــفت ڪـه فـــردا مــیخواهـــند چنـــین ڪــاری بکنــند و مـــا بــه عشــق حضـــرت زهــرا (سلاماللّه علیها) نـــباید بگذاریم.
از دیـــدن بغـــض تــوی چــهرهاش مــیشــد دیــد ڪــه واقعــاً درد دیـــن دارد.😔
آن شــب خیلــے ڪـــلافـــه شـــدم ڪـــه مجـــلس شـــهـــادت حـــضــرت زهــرا (سلام اللّه علیها) اســـت و تــوی دانـــشــگاه هــر غــلطــے میخواهــند مــیکننــد. 😔
گفــت: 《 درد دیــن فقـــط ایـــن نیســـت ڪــه مــن بـیــایم اینــجا و گــریه ڪــنم. بــاید ببــینم در جــامـعه چـــه خبــر اســت.》
#الگوبرداری_از_شهدا
#شهید_محمدحسین_محمدخانی
منبع: #کتاب_عمار_حلب
سال روزِ تَــوَلُدَش: 1364/4/9
سال روزِ آسِـمانے شُدَنَش:1394/8/16
مَحَل عُروج : حَلَب ، سوریه
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یقیناً ڪُلُه خَیر!
پر میشود از آرامش تمام وجودم،
زمانے ڪه تصور میڪنم صدایِ تو را ڪه
بایقینِ تمام میگویے: یقینا ڪله خیر . . .
خدایا! قلبے آرام و مطمئن میخواهم
شـبیه حــاج قـــاســم!
@sardaraneashgh
🍃❤️🍃❤️
💢 یک شب برفی #زمستونی به محسن زنگ زدم📞 که هوا دو نفرهست و پاشو برویم بیرون.میان خواب و بیداری گفت:! تو این هوا #خطرناکه با موتور🏍.
تازه #ماشین خریده بودم.گفتم با ماشین میریم؛اگرم اتفاقی بیفته برای ماشین من میافته،تو #راحت باش.
از او انکار و از من اصرار که بزن بریم. از آن طرف #خانمها هم خواستند بیایند و دسته جمعی زدیم بیرون.تا راه افتادیم دیدیم انگار ماشینها را گذاشتهاند تو #سرسره .لیز میخوردند برای خودشان.
داشتیم به ماشینهای #لیزخورده توی جوی آب میخندیدیم که محسن گفت: مجید بگیر این طرف! بوم، رفتیم توی #صندوق ماشین جلویی.یکی ما را میدید فکر میکرد چیزی زدهایم اینقدر میخندیم
افتاد به #التماس که از خر شیطان بیا پایین.گفتم تا سه نشه بازی نشه. میگفت اگه دیگه ده به بعد زنگ زدی، نامردم جوابت رو بدم!
راوے:دوستشهید
#شهید_محسن_حججی
#یاد_شهدا_صلوات 🌷
@sardaraneashgh
🌕روایتی از هديهاي كه امام رضا(ع) به پدر شهید مدافع حرم داد🌕
زمانی که سعید به دنیا آمد بیمار بود و شرایط بدی داشت. تا جایی که دیگر عضلهای در بدنش نمانده بود تا برایش سرم تزریق کنند. یک روز بعد از اینکه سعید و مادرش را در بیمارستان ملاقات کردم، به شدت منقلب شدم و احساس کردم این بچه تا شب هم دوام نمیآورد. با حال بدی در سالن بیمارستان ایستادم و انگار داشتم برای آخرین بار فرزندم را میدیدم.»
در همان لحظات انگار دستی روی شانه من قرار گرفت و با فشار من را به سمت حرم امام رضا (ع) برگرداند. در همان لحظه من ناخودآگاه سلامتی فرزندم را از امام رضا (ع) خواستم. فردای آن روز از همسرم از بیمارستان با محل کار من تماس گرفت و گفت نمیخواهی برای ملاقات ما بیایی؟! من هم که حال عجیب او را میدیدم با نگرانی حال بچه را پرسیدم و در کمال تعجب حاج خانم گفت ما مرخص شدهایم و الان پتوی زیر سایه یک درخت در حیاط بیمارستان انداختهایم و منتظر تو هستیم.»
«با این حال من باز هم باور نکردم و با خودم گفتم حتما سعید مرده و مادرش برای اینکه من با عجله نیایم و تصادف نکنم این طور میگوید اما وقتی به بیمارستان رسیدم در کمال تعجب دیدم که حال سعید خوب است. روی همین حساب من بعدها متوجه شدم که سعید امانت امام رضا (ع) بوده و خودش او را به ما داده و وظیفه ما مراقب از سعید بوده است.»
«البته ناگفته نماند که سعید مراقبان ویژهای داشت که خودشان از این امانت نگهداری میکردند. اما من هم به نوبه خودم چون سعيد را از امام رضا(ع) هديه گرفته بودم از او مراقبت ميكردم تا اينكه دست تقدير او را پيش صاحب اصلياش برد))
@sardaraneashg