eitaa logo
شهید جمهور
162 دنبال‌کننده
10.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
می دانم از اینجا که من نشسته ام تا آنجا که تو ایستاده ای ای شهید فاصله بسیار است اما.... کافیست تو فقط دستم را بگیری دیگر فاصله ای نمی ماند... وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
رختها رو گذاشتم تا وقتی از بیرون اومدم بشورم. وقتی برگشتم دیدم علی از جبهه برگشته و گوشه حیات نشسته  و رختها هم روی طناب پهن شده. رفتم پیشش و بهش گفتم: الهی بمیرم مادر، تو با یک دست چطوری این همه لباس رو شستی؟ گفت: مادر جون اگه دو دست هم نداشتم باز وجدانم قبول نمی کرد من خونه باشم و تو زحمت بکشی. ┄┅═•°••⃟🕊⃟•°•═┅┄ یک بار هم نشد حرمت موی سفید ما را بشکند یا بی سوادی ما را به رخمان بکشد. هر وقت وارد اتاق می شدم، نیم خیز هم که شده، از جاش بلند می شد. اگر بیست بار هم می رفتم و می آمدم، بلند می شد. می گفتم: علی جان، مگه من غریبه هستم؟ چرا به خودت زحمت می دی؟ می گفت: « احترام به والدین، دستور خداست». @sardaraneashgh
🎐 ✍️ مقام معظم رهبری: خوشا به‌حال حاج قاسم که به آرزویش رسید، او شوق شهادت داشت و برای آن اشک می‌ریخت و داغدار رفقای شهیدش بود. @sardaraneashgh
می‌‌گفت: سخت‌ترین ‌شکنجه‌ها رو در ساواک دید و سخت‌ترین ‌مقاومت ‌رو با کومله‌ داشت.. 🌹انگار هر چی بیشتر سختی میکشید عاشق‌تر میشد.. "جاویدالاثر احمدمتوسلیان" @sardaraneashgh
✨هر شهیدی کربلایی دارد، خاک آن کربلا تشنه اوست و زمان انتظار می کشد تا پای آن شهید بدان کربلا برسد. ✨و آنگاه خون شهید جاذبه خاک را خواهد شکست و ظلمت را خواهد درید و معبری از نور خواهد گشود و روحش را از آن به سفری خواهد برد که برای پیمودن آن هیچ راهی به جز شهادت وجود ندارد. @sardaraneashgh
🌺🌹 شخصیت هادی برای من بسیار جذاب بود.☺️🙂 رفاقت با او کسی را خسته نمی‌کرد.🌺 در ایامے که با هم در مسجد موسی ابن جعفر (علیه السلام) فعالیت داشتیم، بهترین روزهای زندگی ما رقم خورد.😊☺️ یادم هست یکٔ شب جمعه وقتی کار بسیج تمام شد هادی گفت: بچه‌ها حالش رو دارید بریم زیارت؟🤔 گفتیم:کجا؟ وسیله نداریم. هادی گفت: من می‌رم ماشین بابام رو می‌یارم. بعد با هم بریم زیارت شاه عبدالعظیم( علیه اسلام) .🙂 گفتیم: باشه، ما هستیم.😉 هادی رفت و ما منتظر شدیم تا با ماشین پدرش برگردد. بعضی از بچه‌ها که هادی را نمی‌شناختند، فکر می‌کردند یک ماشین مدل بالا و...😉 چند دقیقه بعد یکٔ پیکان استیشن درب و داغون جلوی مسجد ایستاد. فکر کنم تنها جای سالم این ماشین موتورش بود که کار می‌ کرد و ماشین راه می‌رفت. نه بدنه داشت، نه صندلی درست و حسابی و... از همه بدتر اینکه برق نداشت. یعنی لامپ‌های ماشین کار نمی یکرد! رفقا با دیدن ماشین خیلی خندیدند. هر کسی ماشین را می‌دید می‌گفت: اینکه تا سر چهارراه هم نمی‌تونه بره، چه برسه به شهر ری. 😅 اما با آن شرایط حرکت کردیم. بچه‌ها چند چراغ قوه آورده بودند. ما در طی مسیر از نور چراغ‌قوه استفاده می کردیم.😄😉 وقتی هم می‌خواستیم راهنما بزنیم، چراغ‌قوه را بیرون می گرفتیم و به سمت عقب راهنما می‌زدیم.😅 خلاصه اینکه آن شب خیلی خندیدیم. زیارت عجیبی شد خاطره و این خاطره برای مدت‌ها نقل محافل شده بود.😁😉 بعضی بچه‌ها شوخی می کردند و می گفتند: می‌خواهیم برای شب عروسی،ماشین هادی را بگیریم و...😄😃 چند روز بعد هم پدر هادی آن پیکان استیشن را که برای کار استفاده می‌ کرد فروخت و یکٔ وانت خرید.🌹🌸 منبع: 😔 سال روزِ تَوَلُدَش:1367/11/13 سال روزِ آسِمانے شُدَنَش:1393/11/26 هدیه به شهید هادی ذوالفقاری یڪ صلوات هدیه ڪـنید 🌸🍃 @sardaraneashgh
☀️ انقلاب جهانی امام زمان(عج) 🌹شهید ابراهیم همت: سختی‌ها را تحمل کنید. ان‌شاءالله ‎انقلاب با نهایتِ اقتدار و توان به انقلابِ جهانی ‎امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) اتصال پیدا می‌کند و تحققِ این آرزو، چندان دور نیست. 📚 به نقل از فرزند شهید @sardaraneashgh
جوشقانی تربت شهدا.mp3
9.01M
🔊بشنوید | 🌷 تربت شهیدان راوی : حجت الاسلام والمسلمین جوشقانیان @sardaraneashgh
سلام مابہ لبخند بہ ذڪر روے شهیدان سلام مابہ بہ تسبیحاٺ همان‌هایے ڪه عمرے ڪردند اگررفتند دیگر ... @sardaraneashgh
با همه گرم میگرفت و زود صمیمی میشد ... جای خودش را توی دل بچه ، ها جا کرده بود.👌 وقتی نبود جای خالی اش زیاد حس میشد انگار بچه ها گم کرده ای داشتند و بی تاب آمدنش بودند .... خبر که میدادند برگشته دیگر کسی نمی ماند همه بدو میرفتند سمتش. میدویدند دنبالش تا روی دست بلندش کنند. از آنجا به بعد دیگر اختیارش دست خودش نبود. گیر افتاده بود، دست بچه ها مدام شعار میدادند: فرمانده آزاده ... بالاخره یک جوری خودش را از چنگ و بال نیرو ها در میاورد. مینشست گوشه ای دور از چشم بقیه، با خودش زمزمه می کرد و اشک میریخت ... خودش را سرزنش می کرد و به نفسش تشر میزد که: ❗️ فکر نکنی کسی شدی که اینها این قدر خاطرت رو میخوان. نه، اشتباه نکن، تو هیچی نیستی، تو خاک پای این هایی ... و همینطور میگفت و اشک میریخت ... @sardaraneashgh