⬛️ #کرونا و صندوق بین المللی پول❗️
⚠️رهبر انقلاب: در دولتهای مختلف، چند بار میخواستند از بانک جهانی یا صندوق بین المللی پول، وام بگیرند، بنده نگذاشتم؛ جلویش را گرفتم؛ مقامات را فراهم کرده بودند که اینکار را انجام بدهند
🔸 اینکه ما از بیگانه طلب بکنیم و متعهد در مقابل بیگانه بشویم.
⚠️این خطای بزرگی است.
📔۱۳۹۷/۰۱/۰۱
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌روایت تولیت حرم حضرت معصومه (س) از تاکید آیات عظام مکارم شیرازی، نوری همدانی و صافی بر تعطیلی حرم برای مقابله با شیوع کرونا
@sardaraneashgh
#جشن_پتو 😁
قاسم طالقانی مسئول معاونت تبلیغات و انتشارات لشکر ویژه شهدا بود. جوانی خوش سیما و صاف و ساده و جذاب. تازه از مرخصی برگشته و توی همین مرخصی ازدواج هم کرده بود.😍 شاد و شنگول و پرانرژی! گویا قرار جشن پتو برای قاسم با تلاقی نگاههای بچهها به هم تصویب شد.😉
احمد که آن روز شهردار بود در حال جارو کردن خبر آمدن قاسم را رساند.
تو اتاق مسئول معاونت، بچهها پتو به دست منتظر ورود قاسم طالقانی نشسته بودند. در باز و بسته شد و در یک چشم به هم زدن مراسم جشن پتو به بهترین روش اجرا شد.👌
چراغها که روشن شد، دیدیم محمود کاوه است که نشسته بود وسط!😳😱
همه سر به زیر و خجل شدیم.🙈 این لبخند و خنده شهید کاوه بود که تحویل بچهها میشد و همه به صرف یک لیوان چای میهمان لبخند مهربانانه کاوه.☕️
راوی: هادی جهان زاده
#شهیدمحمودکاوه🌹
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥| فیلمے از شهیدمحسنحججے در حال قرائت قرآن ڪریم♥️
@sardaraneashgh
شهیدحسینپورجعفری
شهیدےڪهحاجقاسمهمیشهاورابا
نامڪوچڪحسینصدامیزد
و میگفت:اگر دو نفر👥 در این دنیا من را حلال کنند من میتوانم شهید و وارد بهشت شوم؛یڪے خانمم و دیگرے، "حسین" است.»
ڪسیـڪه خـیلے وقـتها به خـاطر مشغلهڪارے اش، قبل از اذانصبح دم در خانه🏡 حاج قاسم منتظر مےایستاد..
حتے یڪ ڪـارتن در ماشـین داشـت ڪه نماز صبحش را روے آن مـیخواند و منتظر حاجی میماند!! موقع بازگشت هم وقتے مطـمئن میشد حـاج_قاسـم داخل خانه شده است به منزلخودش برمیگشت🚗
@sardaraneashgh
8.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خدایا بسته دیگه
مگه ما شمریم
@sardaraneashgh
🌹شهید-اسماعیل-صادقی
سردار «حاج محمدحسین آل اسحاق» از همرزمان شهید اسماعیل صادقی با نقل روایتی از حالات و روحیات شهید قبل از عملیات چنین میگوید:
«عملیّات بدر» که میخواست شروع شود دیگر دل توی دلش نبود. یادم هست که گردانها و واحدها به منطقه اعزام شده بودند و آقا اسماعیل هم آخرین امکانات عملیات را جمع و جور میکرد.
در مقّر انرژی اتمی اهواز اتاقی داشتیم به نام «اتاق جنگ»، ساعت یازده، دوازده شب بود که گفت: «فلانی! اگر کسی سراغم را گرفت، توی اتاق جنگم؛ کاری دارم که باید انجام دهم.»
این را گفت و در را پشت سرش بست. ساعتی بعد که از اتاق خارج شد، دیدم چشمانش از شدت گریه به قرمزی گراییده و صورتش نورانیّت خاصّی یافته. برخوردها و سخنانش به گونهای شده بود که من احساس کردم دیگر ماندنی نیست!
از آنجا با خانوادهاش تماس تلفنی گرفت و حرفهایی رد و بدل شد که من دیگر یقین کردم رفتنش بی بازگشت خواهد بود.هنگام حرکت به طرف خط... در بین راه نیز به حجت الاسلام ایرانی از فرماندهان سپاه قم گفته بود: «حاج آقا! من دیگر از این مأموریّت بر نمیگردم، جان شما و جان لشکر!» و همان شد که گفت...
طبق روایت حجتالاسلام علی صادقی برادر شهید اسماعیل صادقی، این شهید بزرگوار در آخرین روز اسفند سال ۶۳ در عملیات بدر در نتیجه اصابت ترکش به سرش مجروح شد و پس از انتقال به بیمارستانی در تهران، همزمان با آغاز سال نو، هنگام حمله هوایی دشمن بر اثر قطع برق، زیر عمل جراحی به شهادت رسید.
: استان قم ، شهید اسماعیل صادقی
@sardaraneashgh
11.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ احساسی روایتگری🎥|
از حاج حسین یکتا در یادمان شهدای طلائیه و سه راهی شهادت :))
شهدا ما اومدید خونه تکونی ...
اونم #خونه_تکونی_دلمون ...💔
اومدیم بگیم گیر کردیم
پشت میدون مین های نفسمون گیر کردیم ...:(
اومدیم این آخر سالیه بگیم
بابا یه کاری بکنید ...😭😔
طلائیه_عجب_طلائیه
@sardaraneashgh
🔴 #عشق_چمرانی
💠 دو ماه از ازدواج غاده و مصطفی میگذشت که دوستِ غاده مسئله را پیش کشید: « غاده! در ازدواجِ تو یک چیز بالاخره برای من روشن نشد. تو از خواستگارهایت خیلی #ایراد میگرفتی، این بلند است، این کوتاه است... مثل اینکه میخواستی یک نفر باشد که سر و شکلش نقص نداشته باشد. حالا من متعجبم چطور دکتر را که سرش مو ندارد قبول کردی؟ غاده با #تعجّب دوستش را نگاه کرد، حتی دل خور شد و بحث کرد که مصطفی #کچل نیست، تو اشتباه میکنی. دوستش فکر میکرد غاده #دیوانه شده که تا حالا این را نفهمیده. آن روز همین که رسید خانه در را باز کرد و چشمش افتاد به #مصطفی؛ شروع کرد به خندیدن. مصطفی پرسید: چرا میخندی؟ و غاده چشمهایش از خنده به #اشک نشسته بود، گفت: «مصطفی، تو #کچلی؟ من نمیدانستم!» و آن وقت مصطفی هم شروع کردن به خندیدن و حتی قضیه را برای امام موسی هم تعریف کرد. از آن به بعد آقای #صدر همیشه به مصطفی میگفت: شما چه کار کردید که #غاده شما را ندید؟
@sardaraneashgh