eitaa logo
شهید جمهور
139 دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
5.9هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
🕊 ماجرای جالب شوخی شهید ابراهیم هادی با دوست خود😊 برای مراسم ختم شهید شهبازی راهی یکی از شهرهای مرزی شدیم. طبق روال و سنت مردم آنجا، مراسم ختم از صبح تا ظهر برگزار می‌شد. ظهر هم برای میهمانان آفتابه و لگن می‌آوردند! با شستن دست‌های آنان،‌ مراسم با صرف ناهار تمام می‌شد.☝️ در مجلس ختم که وارد شدم جواد بالای مجلس نشسته بود و ابراهیم کنار او بود. من هم آمدم و کنار ابراهیم نشستم. ابراهیم و جواد دوستانی بسیار صمیمی و مثل دو برادر برای هم بودند. شوخی‌های آنها هم در نوع خود جالب بود😄. در پایان مجلس دو نفر از صاحبان عزا، ظرف آب و لگن آوردند. اولین کسی هم که به سراغش رفتند،‌ جواد بود. ابراهیم در گوش جواد، ‌که چیزی از این مراسم نمی‌دانست،‌ حرفی زد! جواد با تعجب و بلند پرسید: جدی میگی؟!😳 ابراهیم هم آرام گفت: یواش، ‌هیچی نگو! بعد ابراهیم به طرف من برگشت. خیلی شدید و بدون صدا می‌خندید.گفتم: چی شده ابرام؟! زشته،‌ نخند!🙁 رو به من گفت: به جواد گفتم،‌ آفتابه رو که آوردند،‌ سرت رو قشنگ بشور!! چند لحظه بعد همین اتفاق افتاد.😃 جواد بعد از شستن دست،‌ سرش را زیر آب گرفت و... جواد در حالی که آب از سر و رویش می‌چکید با تعجب به اطراف نگاه می‌کرد. گفتم: چکار کردی جواد! مگه اینجا حمامه! بعد چفیه‌ام را دادم که سرش را خشک کند!😂😂 @sardaraneashgh
🌹 عَلَم طیب 🌹علامتی که روزگاری شهید طیب حاج‌رضایی در دسته‌های عزاداری حمل می‌کرد 🌹شادی روحش صلوات @sardaraneashgh
16.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
[📽]مستند 「عاشقانہ‌هاۍشهیدعباس‌دانشگر وهمسرش💕✨」 قسمت اول🌱 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•🌷• هر گاھ پرچم محمد رسول الله را در افق عالم زدی؛ حق داری استراحت کنے ! 🏳 @sardaraneashgh
°|💌|° خصوصیات‌شهید ؛ حسین آنقدر عاشق ‌ابی‌عبدا...(علیه السلام) بود که سالی دو یا سه بار کربلا می رفت. خوش قلب و مهربان بود و همیشه سعی می کرد نمازش ‌را اول‌ وقت بخواند، اما مهمترین خصوصیات اخلاقی او که زبانزد همه بود خوش‌قولی اش بود. بودن هم از دیگر خصوصیت شهید بود. 🍃🌹 @sardaraneashgh
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 ۱۱آبان‌ماه ، سردار گرامی‌باد . 🥀 🌷 سردار شهید محمد بنیادی فرمانده‌ی تیپ حضرت معصومه "سلام‌الله‌علیها" لشکر۱۷ علی‌بن‌ابی‌طالب "علیه‌السلام" (●ولادت: ۱۳۳۷، قم ☆ ○شهادت: ۱۳۶۲، عملیات والفجر۴ ☆ ■مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر"علیه‌السلام" قم) ☀️ یک روز با "محمد" روی پشت بام محل استقرار حضرت امام(ره) در قم نگهبانی می‌دادیم. 🔆 امام(ره) برای ملاقات مردم به مدرسه‌ی فیضیه رفتند. ✅ این دیدار طولانی شد و زمانی که برگشتند زمان زیادی از تعویض پست ما گذشته بود. ❗️ وقتی بچه‌ها برگشتند و برای صرف نهار به غذاخوری رفتند، من چند بار به پاس بخش اعتراض کردم و گفتم: «ما هم گشنه‌ایم!» 🌷 محمد ناراحت شد و گفت: «یواش! الان امام می‌شنوه!» 🍐 چیزی نگذشت که درب پشت بام باز شد و امام با ظرفی که داخلش دو تا گلابی بود، آمد و گفت: «این میوه‌ها رو بخورید!» ♦️ محمد از خجالت سرخ شده بود و از طرفی هم انگار تمام عالم را به او داده‌اند، خوشحال بود. 🍐 تا مدتها دل مان نمی‌آمد که آن گلابی‌ها را بخوریم. @sardaraneashgh
دست‌شکسته‌ای‌که‌به‌سر‌حاج‌ احمدکاظمی‌کشیده‌شد...😭 🔫عملیات‌بیت‌المقدس‌ترکش‌ خوردبه‌سرش‌. ‌ازبس‌خون‌ ریزی‌داشت‌بیهوش‌شد.🤯 یه‌مدت‌گذشت. یکدفعه‌ازجاپرید. گفت:«پاشوبریم‌خط».😳 گفتم:«آخه‌توکه‌بیهوش‌بودی چیشدیهوازجاپریدی؟»😤 گفت:«بهت‌میگم. به‌شرطی‌🌪 که‌تا‌زنده‌ام‌به‌کسی‌چیزی‌نگی.» وقتی‌بیهوش‌بودم‌خانم‌فاطمه ‌زهرااومدندوفرمودند:🌈 «چیه؟چراخوابیدی؟» عرض‌کردم:«سرم‌مجروح شده، نمیتونم‌ادامه‌بدم».🤕 حضرت‌دستی‌به‌سرم‌کشیدند وفرمودند:«بلندشوبلندشو،🤭 چیزی‌نیست. بلندشوبروبه کارهایت‌برس»😍 به‌خاطرهمین‌است‌که‌هرجاکه‌ می‌رویدحاج‌احمدکاظمی😇 حسینیه‌فاطمه‌الزهراساخته است...😎 @sardaraneashgh
✨نزدیک یک هفته بود که سوریه بودیم. موقع ناهار و شام که می شد علیرضا غیبش میزد. 🤔 بهش گفتیم: مشکوک میزنی علیرضا، کجا میری؟ گفت: وقتی شما مشغول ناهار خوردن هستین، من میرم به فاطمه و ریحانه ( دختر شش ساله و هشت ماهه اش ) زنگ میزنم...😊 ✨یه شب رفتیم توی خانه هایی که خالی شده بود، تا از اونجا به دفاع از شهر پرداخته و جلوی نفوذ دشمن به شهر رو بگیریم. فرمانده مون گفت: می تونین از وسایل خانه ها مثل پتو استفاده کنین. ✨شب که خواستیم بخوابیم، دیدم علیرضا بدون پتو و ملحفه توی سرما خوابید ، گفتم چرا از ملحفه استفاده نمی کنی؟ علیرضا گفت: شاید صاحب خانه راضی نباشه ...🌹 ✨شبها نمازشب می خوند. اولین نفر بود که بلند میشد اذان می گفت و نماز جماعت برگزار می کرد. استاد قرانمون بود. شبها می یومد و می گفت بیایم سوره ذاریات بخونیم... ✨علیرضا آماده شد بریم عملیات... توی راه یکی از بچه ها بهش آجیل تعارف کرد . علیرضا گفت: من فقط بادام می خورم، می خوام وقتی دشمن حمله کرد، کم نیارم... ✍️نقل از همرزم شهید @sardaraneashgh