5.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 لحظه شهادت سرتیپ دوم پاسدار #شهید_علیرضا_نظری در #بوکمال سوریه
۹۶/۸/۲۸ یک روز قبل از آزادسازی بوکمال
#لبیک_یا_مهدی_گویان...
@sardaraneashgh
🌼ارتباط آقا با حاج قاسم چطور بود؟
✍عاشقانه! بارها دیدم که حضرت آقا، حاج قاسم را طور دیگری تحویل میگیرد. حتی در جلسهای که یکسری میهمانان خارجی را با حاج قاسم خدمت حضرت آقا بردیم، در حیاط منزل آقا منتظر بودیم که ایشان وارد شدند حاج قاسم را در آغوش گرفتند و بعد از کلی تحویلگرفتنِ حاج قاسم آمدند سراغ مابقی مهمانان. این رفتار آقا یکی دوبار نبود. تجلی این ارتباط را در نماز بر پیکر حاج قاسم بهخوبی میتوان دید.
📚خاطره حجتالاسلام علی شیرازی
@sardaraneashgh
📎#دستمال_سرخها
‼️اصغر فرمانده اين گردان پنجاه نفري بود. همه اعضاي اين گروه، دستمال سرخي به گردن شان مي بستند. تيپ هاي داش مسلک و لوطي داشتند؛ بي ترمز و فدايي امام خميني. حرف شان اين بود که دستمال گردن شان بايد با خون شان رنگين شود و شهادت بايد آخر کارشان باشد.
‼️وقتي توي مصاحبه اي درباره گروه دستمال سرخ ها از او پرسيدند، جواب داد: «علت اين دستمال هاي سرخي که ما به گردن مي بنديم، بيش تر آن رسالت خونيني است که در طول تاريخ، نسل هابيل به گردن داشت.
‼️احساس يک رسالت و امتداد راه اين ها را داشتيم؛ لذا به خاطر اين که هميشه به ما يادآوري شود که چنين رسالت خونيني را به دوش داريم، دستمال هاي سرخ مان هميشه به گردن مان بود و اکثر بچه هايي که اين دستمال هاي سرخ را به گردن شان مي بستند، يا شهيد شده اند يا اين که زخمي و معلول. و اين واقعاً مايه افتخار است که برادران مان به اين حد از رشد و بلوغ ديني و مکتبي رسيده باشند که امتداد راه هابيل هاي تاريخ را به گُرده گرفته باشند و سرخي خون شان را به عنوان سمبل (دستمال سرخ) به گردن ببندند.»
#شهید_اصغر_وصالی🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
#زندگینامه
🔰در بیمارستان حضرت زینب(س) به دنیا آمد. لحظه تولد محمد به خاطر سن کم من، مسئله مرگ و زندگی ام مطرح شد. اسم محمد را چیز دیگری انتخاب کرده بودیم اما من خواب دیدم که خانمی پوشیه زده، کنار ضریح بزرگی قرار داشت؛ بچه ای را به من داد و گفت:
🔰«این بچه پسر است. اسمش را محمد بگذار. ما این بچه را برای مدتی به تو می دهیم و دوباره از تو می گیریم. این بچه مال ماست». در آن زمان فکر کردم که بالاخره هر انسانی روزی دنیا می آید و روزی می میرد. بعد از شهادتش متوجه شدم که قبل از تولد، سرنوشتش رقم خورده.
🔰محمدم همیشه در ایام فاطمیه لباس مشکی میپوشید و صبح از خانه بیرون می رفت؛ نمی دانم کجا میرفت... خودش هم چیزی تعریف نمی کرد؛ شب می آمد، نماز و قرآن و دعایش را می خواند و میخوابید. دوستانش تعریف می کردند که وقتی روضه حضرت رقیه (س) و حضرت زهرا(س) خوانده می شد، محمد خیلی گریه می کرد.
🔰حتی وقتی در حرم حضرت زینب (س) این روضه خوانده شده، از هوش رفته است. در منطقه به بچه ها گفته بود: می شود شبیه حضرت زهرا (س) و مثل خوابی که دیده ام، به سبب جراحت در ناحیه پهلو به شهادت برسم؟»
🔰و سرانجام محمدم در حالی که بر لب ذکر یازهرا را تکرار میکرد و از ناحیه پهلو و کتف تیر خورده بود با لب تشنه به شهادت رسید.
🔸منبع درآمد محمد کار داربست بود. در تابستان و زمستان با مشقت فراوان این کار را انجام میداد. هر وقت برای کار میرفت، من نگران بودم که از بالای داربست سقوط کند و او را از دست بدهم. او را به خدا میسپردم و آیت الکرسی میخواندم.
🔹من جرأت نمیکردم از برخی مشکلها جلوی محمد صحبت کنم چون منقلب میشد و تمام پولش را برای رفع آن مشکل میداد. مثلا اگر برای او تعریف میکردم که فلان فامیل که زن بیوهای است را در فلان جا دیدهام، تمام درآمدش را میداد که این پول را به او برسانید. بعد از شهادتش معلوم شد با سن کمی که داشته و با درآمدی که به سختی به دست میآورد و اجارهنشین بود، از خانوادههای بیبضاعت دستگیری میکرده است. حاضر بود از لذتهای دنیایی بگذرد اما پولش را به یک نیازمند دهد؛ از این کار بیشتر لذت میبرد.
🔸محمد رشته «هاپکیدو» و دفاع شخصی را آموزش دیده و در حد مربیگری مدرک گرفته بود. انسان توداری بود. خیلی در مورد کارها و فعالیتهایش توضیح نمیداد. بعد از شهادتش ما به مسئولیتها و کارهایش پی بردیم. مثلا فهمیدیم مسئول تجهیز سلاح بوده است.
🔹وقتی برای استخدام سپاه اقدام کرد، مدارکش را برای یکی از آشنایان آورد. آنجا من برخی مدارک محمد را دیدم که در چه رزمایشهایی شرکت کرده و چه فعالیتهایی را انجام داده است. بچهی سرسخت، شجاع و نترسی بود. همرزمانش میگفتند در سوریه هنگام پاکسازی خانهها، وقتی برخی نیروها میترسیدند که جلو بیایند، محمد جلو میرفته.
🔸میگفت: «اگر سرنوشت من اینگونه رقم خورده باشد، که اینجا بمیرم این اتفاق میافتد و اگر تقدیر من این نباشد، نمیمیرم. چرا بیهوده بترسم.»
✍به روایت مادربزرگوارشهید
#شهید_محمد_سخندان🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
حاج حسین یکتا: گاهی ما در میدان جنگیم، چه جنگ نرم چه جنگ سرد، درست است که ما در میدان میجنگیم، اما باید حواسمان هم یه دیدبان دکل بالای میدان نبرد باشد و چشممان به دهان او باشد؛ چرا که او میدان و زمین دشمن را میبیند و میشناسد.
@sardaraneashgh
🔴انگشتری که سردار سلیمانی به خاطر شجاعت شهید جیلان به او هدیه کرد
علیرضا از ابتدا نیروی سپاه قدس نبود بلکه به عنوان بسیجی و به صورت داوطلبانه به سوریه اعزام می شود و آنقدر سلحشوری از خود نشان می دهد که وقتی گزارش شجاعت و سلحشوری او به سردار قاسم سلیمانی می رسد مشتاق دیدار او می شود و وی را احضار می کند و در همان جلسه وقتی سردار سلیمانی از نزدیک این فرمانده خط شکن را می بیند انگشتر متبرک مقام معظم رهبری را به او هدیه می کند؛ انگشتری که لحظه شهادت در دست علی رضا بود.
در همین جلسه سردار سلیمانی با تقدیر از رشادت های علی رضا، دستور جذب او را در سپاه قدس صادر می کند.
@sardaraneashgh
💥فرمانده لشگر بی ریا:👇
🌹وقتی رسیدیم به نقطه ای که باید مستقر می شدیم، چادرها را علم کردیم و پست های نگهبانی را چیدیم. من پاس یکی مانده به آخر بودم. پست بعد از من ناصری بود. می دانستم کجا می خوابد. وقتی پاس من تمام شد، برگشتم و رفتم بالای سرش. پتو را کشیده بود رویش. اسلحه را گذاشتم روی پایش و گفتم: پاشو! نوبت نگهبانی توست.
او هم بلند شد و بدون این که چیزی بگوید، رفت سر پست. تازه چشم هایم گرم خواب شده بود که دیدم کسی تکانم می دهد.چشم ریز کردم، ناصری بود.
گفت: الان کی سرپسته؟
گفتم: مگه نرفتی؟
نه، می بینی که!
پاشدم و سرجایم نشستم.
خودم اومدم بالای سرت بیدارت کردم.
و با دست اشاره کردم به گوشه چادر.
ولی من امشب اونجا نخوابیدم. جا نبود، مجبور شدم این طرف بخوابم. تو کی رو فرستادی سر پست؟
شانه بالا انداختم که یعنی نمی دانم. هر دو بلند شدیم و رفتیم پست نگهبانی. دیدیم زین الدین است. اسلحه را انداخته بود روی دوشش و داشت با تسبیح ذکر می گفت. آن شب، مهدی زین الدین همراه جواد دل آذر آمده بودند سرکشی... قبلش هم شناسایی بودند. شب را همان جا توی چادر ما خوابیدند. هر چه کردیم که اسلحه را بدهد و برود بخوابد، نداد. گفت: من این جا کار دارم. باید نگهبانیم رو بدم. شما برین...ماند تا پستش تمام شود...
@sardaraneashgh
#حضرتجان:
هرکس بیشتر کار کرد
#حاج_قاسم میشـود!
•
حاجقاسـم
خودش حاجقاسـم شده!
•
یعنی هرکس رفت وارد میـدان شد؛
میـاندار شد
کار بیشتـر کرد،
میشـود حاجقاسـم..💔🍃
@sardaraneashgh
مقام معظم رهبری:
حقیقتا شهدای فتنه، افضل شهدای انقلاب اسلامی هستند.
شهید #مرتضی_ابراهیمی
@sardaraneashgh
🌷ماجرای خواب زیبای حکاک سنگ مزار شهید رسول خلیلی🌷
اینو برای کسایی میگم که تا حالا نشنیدن این ماجرا رو
این قضیه برای اسفند سال ۹۲
این آقایی که میبینید کار خطاطی روی سنگ مزار رسول رو انجام داد...
صبح روح الله (برادر شهید) اومد دنبالم
رفتیم بهشت زهرا منتظر شدیم حکاک اومد...
یه نگاه به ما انداخت گفت ببخشید این سنگ مزار کیه؟
گفتیم چه طور؟
گفت:
اصلا نمیدونستم قراره امروز بیام اینجا بنویسم
دیشب خواب دیدم از طرف حرم امام حسین علیه السلام منو خواستن گفتن شما مامور شدی رو ضریح آقا قرآن بنویسی
وقتی بهش گفتیم سنگ رو از حرم امام حسین علیه السلام آوردن و قراره برای یه شهیدی نصب بشه حالش منقلب شد...
هدیه کنیم صلواتی نثارارواح مطهرشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh