#به_سبک_شهدا
✅ شهید رضا کارگر برزی
👌من، #وظیفه_ام را انجام دادم... ☝️
#همه_مسئولیم
#بی_تفاوت_نباشیم
@sardaraneashgh
ایستادن پای امام زمان خویش
🌷دهم آذر ماه سالروز شهادت
🕊شهید مدافع حرم #میثم_نجفی
🕊شهید مدافع حرم #رضا_ملایی
🕊شهید مدافع حرم #حسین_محرابی
🕊شهید مدافع حرم #منصور_عباسی
🕊شهید مدافع حرم #میلاد_بدری
🕊شهید مدافع حرم #مجتبی_زکوی_زاده
ــــــــــــــ🕊🌹ـــــــــــــــــ
یادشان گرامی وراهشان پررهرو
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
مردم کوچه و بازار موکل من هستند، باید بدانند چه میکنم
🔷یک روز از جلسه مجلس شورای ملی به خانه برمیگشت که در راه سری هم به مغازه «مشهدی عبدالکریم» بقال زد تا ماست بخرد. بعد از سلام و احوالپرسی، در همان اثنا که مشهدی عبدالکریم مشغول وزن کردن ماست بود، آیتالله مدرس شروع به تعریف جریانات آن روز در مجلس کرد و گفت: «امروز چنان با اولتیماتوم روسیه مخالفت کردم که هیچکدام از نمایندهها جرأت رد کردن استدلالهایم را پیدا نکردند.» یکی از اطرافیان آیتالله که همراه او در مغازه بود، گفت: «آقا! این که درست نیست که شما موضوعات مهم سیاسی مملکت را برای امثال مشهدی عبدالکریم بقال بگویید.» آیتالله گفت: «اینها موکلان من هستند و باید بدانند من در مجلس چه میکنم.
#آیت_الله_سیدحسن_مدرس
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
انگلیس اگر خواست به من پول بدهد، بیاورد نماز جمعه و جلوی مردم بدهد!
یک روز دو نفر که یکی از آنها فرنگی بود، به دیدار آیتالله آمدند. مردی که مترجم بود، گفت: «ایشان یکی از مأموران عالیرتبه سفارت انگلیس هستند. چکی تقدیم میکنند، برای اینکه هرطور صلاح بدانید، مصرف کنید.» آقا گفتند: «چک چیست؟» مترجم گفت: «چک، براتی است که بانک میگیرد و مبلغی که در آن قید شده را میپردازد.»
مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید من پول و چک قبول ندارم. اگر خواست به من پول بدهد، باید تبدیل به طلا و بار شتر کند و ظهر روز جمعه و هنگام نماز به مدرسه سپهسالار بیاورد و آنجا اعلام کند که این محموله را مثلاً انگلستان یا هر جای دیگر برای مدرس فرستاده است تا آن وقت من قبول کنم.»
بعد از ترجمه این سخنان، مرد فرنگی چیزی گفت. مترجم رو به آقا کرد و گفت: «ایشان میگویند شما میخواهید حیثیت ما را در دنیا نابود کنید.» مدرس خندید و گفت: «به ایشان بگویید از نابودی چیزی که ندارید، نترسید.
#آیتالله_سیدحسن_مدرس
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید فخری زاده
دلداده ای که برای امام حسین (ع) اشک میریزد😭
شهدا زنده اند🌹
@sardaraneashgh
پندار ما این است که ما مانده ایم و #شهدا رفته اند. اماحقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است
و شهدا #مانده_اند.
#شهید_آوینی
کجایید شهدا،بفکرمادرمانده ها هستید
بدجوری مشغول هستیم (دنیا همه جوری مارامشغول کرده،هرکداممان ......
شبتون شهدای
التماس دعا
شهدا نگاهی
شهیدان،زمان را چه #ماهرانه! به دست گرفتند.
نگاه شهیدان ارامش وجودتان
صلواتی باشدهدیه به ارواح مطهرشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
🌷✨🌿🕊
🔹گویا به پرستار ها👨⚕ اعلام کردند که سردار سلیمانی برای دیدار مصطفی آمد ...😍
🔸یکی از پرستار ها آمد پیش مصطفی وگفت:
من میدونم تو شخصیت مهمی هستی!!
مصطفی هم با بی تفاوتی جواب داد
منو تو مثل همیم و هیچ فرقی با بقیه نداریم ...☺️
🔹پرستار گفت:
ولی میدونم که سردار سلیمانی به دیدنت اومده ...!
مصطفی هم جواب داد:
ایشونم یکیه مثل من و تو :))😊
همیشه همینطور بود
نه فقط آن موقع، قبل از آن هم برایش مهم نبود
که آدم شناخته شده ای باشد یا نه ...⁉️
اگر کاری انجام می داد
اسم و رسم برایش مهم نبود✅
نام شهید: مصطفی صدرزاده
تاریخ تولد: 1365.6.19
محل شهادت: حومه حلب
تاریخ شهادت: 1394.8.1
🍂🦋...
#شهیدمصطفیصدرزاده
#کتابقراربیقرار
#الگوی_خودسازی
@sardaraneashgh
#شهید_مدافع_حرم
#میلاد_بدری
روحانی شهید مدافع حرم «میلاد بدری» به عنوان جوانترین شهید مدافع حرم استان خوزستان، در سال ۱۳۷۴ و در شهرستان امیدیه متولد شد.
شهید بدری در ۲۲ آبان سال ۹۴ از تیپ امام حسن مجتبی (ع) بهبهان، جهت دفاع از حرم اهل بیت عصمت و طهارت (ع) عازم سوریه شد و سرانجام ۱۹ روز بعد یعنی در روز ۱۱ آذرماه سال ۹۴ مصادف با روز اربعین امام حسین (ع) در سن ۲۰ سالگی به شهادت رسید.
این شهید مدافع حرم، مربی حلقههای صالحین بسیج بود و همیشه صحبتهایش سرشار از عشق به اهل بیت (ع) بود
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کوهنوردی حاج قاسم:
✍بعد از تو،لابلای فیلم و عکسهایت،
به دنبالِ خاطره های روزهای بودنت،
کنارِ دلتنگیهایمان،آهِ #حسرت میکشیم...
چرا تمام نمیشود، این دردِ بی درمان ....
'
🔹در این کوله پشتی #غم آورده ام
#شهادت کجایی...؟ کم آورده ام ...
@sardaraneashgh
❇️ *#خاطره*
❇️ *دعایی که وسط گریه حاج قاسم را به خنده انداخت*
بهمن ماه سال ۹۷ به مناسبت سالگرد شهادت پسرم از طرف لشکر فاطمیون ما را برای زیارت حرم حضرت زینب (س) به سوریه بردند. در هتلی که مستقر بودیم حدود ۲۵۰ خانواده دیگر فاطمیون هم حضور داشتند.
یک روز داخل اتاق مان نشسته بودیم که در زدند. من و خانمم نشسته بودیم و عروسم بیرون بود. با صدای در، نوه ام که فرزند شهید بود دوید و در را باز کرد. در کمال تعجب دیدیم مردیست که تاکنون پیش از آن بارها او را یا در تلویزیون دیده بودیم یا عکسش را مشاهده کرده بودیم. حالا او در چند قدمی ما آن هم در محل استراحتمان بود. بسیار شوکه شدیم.
حاج قاسم سلیمانی با دو نفر دیگر وارد شد. با نوه ام که یک بچه حدود ۵ ساله بود طوری دست داد و احترام کرد که گویی با یک مرد بالغ هم کلام شده. سریع جلو رفتم و با همان حس هیجانی که در درونم ایجاد شده بود او را دیدم. سردار یا الله گفت و همان جلوی در ایستاد. گفتم بیایید داخل. حاج قاسم گفت: اختیار با شماست اگر اجازه دهید. خندیدم گفتم تا اینجا به اختیار خودتان آمدید از اینجا به بعد به اختیار من بیایید. تعارفش کردم به سمت تنها صندلی اتاق که بنشیند.
حاج قاسم روی صندلی نشست و من هم مقابل او به دیوار تکیه دادم و ایستادم. از من پرسید اسم شما چیست؟ گفتم سید باقر حسینی هستم. در همین حین بدون حرف دیگری از روی صندلی آمد پایین و مقابل من روی زمین نشست.
حال و احوالمان را پرسید و از اوضاع خانواده پسرم جویا شد. گفت نام پسرت چه بود؟ گفتم سید محمد صادق. نام پدرم را هم پرسید. گفتم حاج آقا نام پدرم هم ابوطالب است.
بعد بلند شد که برود، پیشانی مرا بوسید. ناگهان دیدم اشک چشمان سردار را پر کرده. با خودم گفتم خدایا! من حرف بی تربیتی زدم یا چیزی گفتم که او ناراحت شد؟
در فکر خودم دنبال علت میگشتم که سردار گفت: شما پدر شهید هستی دعا کن من هم ردیف پسران شما باشم. بلافاصله پس از جمله سردار گفتم: الهی آمین.
سردار خندید و گفت: هنوز دعایی نکردی که الهی آمینش را گفتی. گفتم خودم تا تهش را خواندم. میدانستم وقتی میگوید میخواهم هم ردیف پسرتان باشم یعنی شهادت میخواهد. از او خواهش کردم و شماره خانه مان را دادم. گفتم سردار تو را به آبروی حضرت معصومه هر وقت به اصفهان آمدید به خانه ما هم بیایید. ایشان هم شماره ما را در دفتری یادداشت کرد، اما هیچ گاه قسمت نشد قدم در خانه ما بگذارد.
۵-۶ دقیقه حاج قاسم پیش ما بود و رفت. پشتش رفتم که دیدم سردار از پلهها پایین رفت و حتی سوار آسانسور نشد.
منبع: فارس
@sardaraneashgh
❣سلام امام زمانم❣
🌴چشممان به #زیارت تــ💓و باز است
☘بیاذکر فرج ات به هر #نماز است بیا...
🌴با آنکه بدی #زِمن تو دیدی بسیار...
☘با #مِهر تو دل،گلشن راز است بیا...
#العجل#مولایغریبم🌻
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
ما توی هر تیمی یک #روحانی داشتیم و ما ناراحت بودیم که گروه ما یک روحانی نداره که نماز رو #جماعت بخونیم.
هیچ کدوم از بچه ها هم جلو نمی ایستادند ، ۱۳روز گذشته بود که اونجا بودیم و نماز ها رو می رفتیم با گروه های دیگه میخوندیم ،
یک شب به شهید میلاد بدری گفتم خب اقا میلاد بگو ببینم چند سالته ؟ چیکار میکنی ؟ متاهلی ؟بچه داری ؟و از این سوالها...
لحظه ای که گفت متولد ۷۴ هستم گفتم خدایا سربازهای #امام_خامنه ای هیچی کم ندارن از دلاور های #امام_خمینی (ره) ، گفتم خب حالا چیکاره هستی ؟ گفت صداشو در نیار.... #طلبه هستم..
آقا تا گفت طلبه هستم یه کوچولو محکم زدم به کمرش گفتم ای نامرد ۱۳ روز نمازه ما مثل آوره ها شده و جماعت نصیبمون نشده پ چرا چیزی نگفتی ؟
آنقدر #فروتن بود، سرشو انداخت پایین و یک لبخند و تبسم آرومی کرد...
خلاصه اون شب شهید میلاد رو گذاشتیم جلو واسه نماز جماعت، یک نماز مغرب و عشا پشت سرش بخونیم (اینقدر این پسر فروتن بود به ما نگفت طلبه ام،
و اون شد #اخرین نماز بود ،که صبحش باید میرفتیم روی ارتفاعات #العیس سنگر بزنیم ،صبح یعنی ساعت ۱۱ صبح اینا بود اربعین سیدالشهدا که بوسیله #موشک تاو آمریکایی اقا میلاد و دو تن دیگر از دوستان به #شهادت رسیدند...
و من ناپاک و ضعیف النفس فقط برای ۳۰ ثانیه از میلاد و دوستان دور شدم که یکباره صدای عجیبی منو زمین گیر کرد
خاطرات رزمنده تیپ تکاور۱۵امامحسنمجتبی(ع)
@sardaraneashgh
💫یا حضرت زینب (س) یا حضرت رقیه(س) اگر بارها درراه شما تکهتکه شوم یا جانباز شوم هرگز از دفاع شما دست بر نخواهم داشت و امید دارم که این روح پرگناه لیاقت شهادت را داشته باشد
💫میدانم که عدم حضور من برای خانواده و دوستانم خیلی سخت است اما آرزوی بنده شهادت بوده و هست چراکه وعدهی خداست که میفرماید شهدا همیشه زندهاند.
🔖فرازی از وصیت نامه #شهید_علیرضا_قبادی🌹
@sardaraneashgh
39.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥کشف پیکر مطهر شهدا در جزیره مجنون جنوبی عراق همزمان با مراسم تدفین شهیدفخری زاده
🌷🌷🌷🌷🌷
هدیه کنیم صلواتی نثارارواح مطهرشان
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
روز عملیات نام کسانی را که قرار بوده است در عملیات شرکت کنند خواندهاند و اسم حسین آقا در فهرست نبوده است.
حسین آقا برای گرفتن رضایت فرمانده محور، پیش او میرود اما فرمانده مخالفت میکند.
همسرم که اصرار را بیفایده میبیند به فرمانده میگوید: من بچهی مشهدم اگر من را به این عملیات نبرید به محض برگشتن به حرم امام رضا(ع) میروم و از شما پیش آقا شکایت میکنم...
فرمانده محور وقتی صحبتهای شهید محرابی را میشنود بالاخره به او اجازه میدهد.
در همین لحظات یکی از همرزمانشان به بقیهی مدافعانحرم میگوید: همهی ما از مشهد آمدهایم، فردا شهادت امام رضا علیه السلام (ع) است و خوش بحال کسی که فردا شهید شود.
هنوز حرف این مدافعحرم تمام نشده بود که شهید محرابی به همرزمانش میگوید:" آن کسی که میگویی فردا "شهید" میشود من هستم
فردای آن روز، روز شهادت امام رضا در سوریه تیر به قلب ایشان اصابت کرد و در حالی که در "سجده" بودند و آخرین کلمهای که گفتند
"یاابالفضل"بود به شهـادت رسیدند.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_حسین_محرابی🌷
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
فرازی از #وصیتنامه #شهید_حسین_محرابی :
السلام علیک یا اباعبدالله یا حسین(ع)✋🏻
السلام علیک یا اباالفضل العباس یا علمدار(ع)✋🏻
با دلی آرام و قلبی مطمئن از آنچه انجام میدهم...❤️
هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین (ع) خواهم کرد و او را دعا می کنم؛ باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد.))
#دستنوشته_شهید
@sardaraneashgh
#کلام_شهید
#روحاني_شهيد
ميرزا كوچك خان جنگلی :
"مرا تهدید و تطمیع از وصول به مقصود و معشوقم باز نخواهد داشت✅
بیدار باشید، فریب نخورید و در تحت لوای کلمه اتحاد و انفاق، همه چیزِ خودتان را حفظ کنید.✅
من راحتی و آسایش بشر و حفظ حقوق انسانیت را طالبم.✅
آنها که خواهان ترقی و تعالی وطنند، نباید از هیچ چیز پروا کنند.✅
کوهنوردی و بیابانگردی و گرسنگی و بی خوابی، هر یک سلاح درخشنده ای است که ما را در وصول به هدف، محکم تر و آبدیده تر می نماید.✅
ما ممکن نیست در مقابل تجاوزات دشمنانِ نوع بشر،
بی تفاوت بمانیم و مظلومان و رنجبران بیچاره را زیر فشار ظالمان و ستمگران تنها بگذاریم.✅
ما با شرافت زیست کرده ایم و با شرافت مراحل انقلابی را طی کرده و با شرافت خواهیم مرد."✅
🌷سالروز شهادت افتخار آفرينِ سرباز جاودانه ي وطن، فرمانده ي نهضتِ عدالت طلبانه جنگل گرامي باد.🌷
@sardaraneashgh
حاج حسین یکتا: برای نفس خودتون نقشه بکشید، وگرنه نفس برای شما نقشه میکشه!
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صوت منتشرنشده شهید هستهای محسن فخریزاده در مورد رابطه با آمریکا و مذاکره
🔹سازش با آمریکا معنا ندارد/ این شهادت [حاج قاسم] نشان داد این دیو پلید قابل مذاکره و سازش نیست. حالا اف ای تی اف و ... امضا کنیم که چه بشود؟ این گرگ گرگ است . مدام که این خوی را زمین نگذاشته نباید رفت پای مذاکره
🔹با این موجود که خوی گرگ دارد مذاکره کنیم که چه بشود!.
@sardaraneashgh
یادم هست سرسفره عقدکه نشسته بودیم💞بهم گفت :
الان فقط منوتو ،
توی این آینه مشخص هستیم
ازتومےخوام که کمک کنے من به سعادت و #شهادت برسم💚
منم همونجاقول دادم که
تواین مسیرکمکش کنـم...💔
#شهید_محسن_حججی🕊
@sardaraneashgh
🌹 سردار شهید عبدالحسین برونسی
🌹سهم خانواده من
🌹همسر شهید: يك روز با دو تا از همرزماش آمده بود خانه. آن وقتها هنوز كوی طلاب مینشستيم. خانه كوچک بود و تا دلت بخواهد #گرم. فصل #تابستان بود و عرق همينطور شُرشُر از سرو رويمان میريخت. رفتم آشپزخانه. يک پارچ آب يخ درست كردم و آوردم برايشان. یكی از دوستهای عبدالحسين گفت:"ببخشيد حاج آقا." اگر جسارت نباشد میخواستم بگويم كولری را كه داديد به آن بنده خدا، برای خانه خودتان واجبتر بود. يكی ديگر به تاييد حرف او گفت: آره بابا، بچههای شما اينجا خيلي بيشتر گرما میخورند.
🌹كنجكاو شدم. با خودم گفتم: پس شوهر ما #كولر هم تقسيم میكند! منتظر بودم ببينم عبدالحسين چه میگويد. خندهای كرد و گفت: اين حرفها چيه شما میزنيد؟ رفيقش گفت: جدی میگويم حاج آقا. باز خنديد و گفت: شوخی نكن بابا جلوی اين زنها! الان خانم ما باورش میشود و فكر میكند اجازه تقسيم كولرهای دنيا، دست ماست. انگار فهميدند عبدالحسين دوست ندارد راجع به اين موضوع صحبت شود؛ ديگر چيزی نگفتند. من هم خيال كولر را از سرم بيرون كردم. میدانستم كاری كه نبايد بكند، نمیكند. از اتاق آمدم بيرون.
🌹 بعد از شهادتش، همان رفيقش میگفت: آن روزها وقتی شما از اتاق رفتيد بيرون، حاج آقا گفت: میشود آن خانوادهای كه شهيد دادند، آن #مادر شهيدی كه جگرش داغ دار است، توی گرما باشد و بچه های من زير كولر؟! كولر سهم مادر شهيد است، خانواده من گرما را میتوانند تحمل كنند.
📚منبع: برگرفته از کتاب خاکهای نرم کوشک
@sardaraneashgh