خاکریز خاطرات🍃
شوق زیارت🌿
دوره اے رو تو اصفہان با شہید علےدوست بودم.
دوره همزمان با ایام محرم بود، بچہ هاے دوره با همڪاری مسئولین آموزشگاه تصمیم گرفتن با پولے ڪہ از خود بچہها جمع مےڪنن سہ نفر رو بہ ڪربلا بہ نمایندگے از طرف همہ بہ قید قرعہ اعزام کنند.
بالاخره روز قرعہ ڪشی رسید.
همہ بچہ ها تو حسینیہ جمع شده بودند. من و مہدی هم ڪنار هم نشسته بودیم ولے با این تفاوت ڪہ اشڪ همینجورے از چشمان نازنینش سرازیر بود و دعا مےڪرد ڪہ اسمش براے ڪربلا دربیاد.
حاج آقا شروع ڪرد بہ انتخاب اسامی، نفر اول انتخاب شد، نفر دوم هم انتخاب شد و مہدی همچنان اشڪ از چشمانش سرازیر بود. نوبت بہ نفر سوم هم رسید، حاج آقا ڪاغذ سوم رو هم برداشت و بہ همراه ڪاغذسوم، ڪاغذ دیگہ اے هم بالا اومد ڪہ چسبیده بہ ڪاغذ نفر سوم بود، با اصرار حاج آقا و بچہ ها ڪاغذ چسبیده شده ڪہ نفر چہارم مےشد انتخاب شد و قرار شد ڪہ هزینه سفر رو مسئولین بدن،همه مشتاق بودن بدونن نفر چہارم ڪیه و نفسہا تو سینہ حبس شده بود.ڪاغذ باز شد و حاج آقا گفت: آقاے مہدےعلےدوست.....فقط خدا مےدونه ڪہ مہدی چہ حالے اون موقع داشت، رفت به زیارت بارگاه سالار شہیدان و خوش به حالش ڪہ الان ڪنار خود اهل بیته.🍃
🌹شهید مدافع حرم مهدی علیدوست
@sardaraneashgh
#شهید_مدافع_حرم_عبدالمهدی_کاظمی 🕊🌺
#خاطره_ای_از_همدردی_در_سرما
رفیقش میگفت رفته بودیم آموزش تیراندازی و...
عبدالمهدی یکی از مربیان آموزش به بسیجیان بود.
خیلی خوش اخلاق و شوخ بود .👌
شب شــد. تو بیابون بودیم.همه رفتند در چادر ها بخوابند.هواسرد بود. نمیشد راحت بخوابی ...#عبدالمهدی پیش بسیجی ها موند. میگفت که منم میخوام بین بسیجی ها باشم.با این که میتونست بره اتاق خودشون که گرم بود وسرما اذیتش نمیکرد...☝️
در بیسیم صداش کردند که بیا ... جواب داد که میخوام بین بچه ها باشم و قبول نکرد که بره... در آخر بین بچه ها موند و خوابید😊
#نحوه_شهادت_اصابت_کورنت
#تاریخ_شهادت۹۴/۹/۲۹
@sardaraneashgh
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم برایت تنگ شده
سردار قلبم.......
ایکاش یه روزی هم مارابطلبی
بدجوری دلمون تنگ شده💔
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
گفت ، مهناز ! ، من از همه علاقه هایم دل کندم ، از پدر ، مادر ، خواهر و دوستانم بریده ام ، اما در تو گیر کردم ، نمی توانم از تو دل بکنم ، خواهش می کنم دعا کن تا بتوانم از تو هم دل بکنم و شهید بشم !
گفتم ، دعا می کنم تا همیشه پیروز میدان باشی .
مهدی گفت ، نه ! ، وقتی بندهای خدا مثل تو اینقدر علاقه در من ایجاد میکند ، خالق این دلبستگی ها و عشق های دنیوی چه کار میکند و چقدر زیباست !
می خواهم بروم و به او برسم به عشق واقعی !
در دنیا دلبستگی و وابستگی و عشق های وجود دارد که انسان را به خودش جذب و دل کندن از دنیا را سخت می کند اما زمانی که بحث وظیفه و تکلیف پیش می آید ، راحت می توان از همه چیز دل کند و رفت.....
#شهیدمهدی_شریفی_پور
📕 پلاک 10
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
@sardaraneashgh
🌹شصت ثانیه دیرآمدن صبح زمستان
باعث شده "یلدا" همه بیدار بمانیم
🌹چهارده قرن نیامدپسر فاطمه؛ اما
شدثانیه ای تشنه دیداربمانیم؟
@sardaraneashgh
🌷ماجرای شیرین و جالب بدنیا امدن فرزند سردار شهید #محمدابراهیم_همت🌷
زمستان سال ۶۲بود ما تو اسلام اباد غرب زندگی میکردم ابراهیم از تهران اباد بود از قیافش معلوم بود که چندوقت است نخوابیده است😨 با اینکه خسته بود اجازه نداد من کار کنم🙃 خودش شام را اورد خوردیم جمع کرد مهدی را خواباند😴 رختخواب هارا انداخت من مصطفی پسر دومم را باردار بودم🙈 شروع کرد به حرف زدن با بچه توراهیمون😳😟
میگفت(بابایی اگر پسر خوب و حرف گوش کن باشی باید همین امشب سرزده تشریف بیاری،😳میدونی چرا؟چون بابا خیلی کار داره اگه امشب نیای من توی منطقه نگران تو و مامانت هستم☹️ بیا و مردونگی کن همین امشب تشریف فرمایی کن😑)جالب این بود که میگفت"اگه پسر خوبی باشی"نمیدانم از کجا میدانست بچه پسر است😟😳
هنوز حرفش تموم نشده بود که زد زیر حرفش و گفت(نه بابایی،امشب نیا🙁 بابا ابراهیم خستس چند شبه که نخوابیده بمونه برای فرداشب😤)این را که گفت خندیدم 😂گفتم تکلیف این بچه رو روشن کن بیاد یانیاد؟😉
کمی فکر کرد گفت قبول همین امشب،چه شبی بهتر از امشب که تولد امام حسن عسگری هم هست🤗 بعد انگار که با یکی از نیروهایش حرف میزند گفت پس همین امشب مفهومه؟👨✈️😡
مدتی گذشت احساس دردکردم و حالم بدشد😰ابراهیم حال مرا که دید ترسید گفت بابا تو دیگه کی هسی شوخی هم سرت😐 نمیشه پدر صلواتی؟🙃
دردم بیشتر شد ابراهیم دستوپایش را گم کرده بود😵 و از طرفی هم اشک تو چشماش حلقه زده بود😥 پرسید وقتشه؟گفتم اره🙈
منو رسوند بیمارستان و فرزندم بدنیا اومد و بچه هم پسر بود😟😍😍
اون شب ابراهیم مثل پروانه دورم میچرخید🦋 اون شبو هیچوقت فراموش نمیکنم و هروقت یادش میوفتم خندم میگیره💔🌺😍
📎راوی:ژیلابدیهیان(همسرشهید)
📚منبع:کتاب برای خدامخلص بود
#شهیدمحمدابراهیم_همت
#یادش_باصلوات
@sardaraneashgh
🌸🍃 میگفت:
🌾اگه جایی گیرکردی یهتسبیح بردار
وذکر#الهیبهرقیه بگو بیبی خودشحلش
میکنه.
❣ #شهید_مدافع_حرم
#شهید_حسین_معز_غلامی ❣
@sardaraneashgh
ميگويند که پسري در خانه ، خيلي شلوغکاري کرده بود .
او ، همه ي اوضاع را به هم ريخته بود.
وقتي پدر وارد شد، مادر شکايت او را به پدرش کرد.
پدر ، که خستگي و ناراحتي بيرون را هم داشت، شلاق را برداشت.
پسر ديد امروز اوضاع خيلي خراب است، و همه ي درها هم بسته است.
وقتي پدر شلاق را بالا برد ؛
پسر ديد کجا فرار کند؟
راه فراري ندارد!...
خودش را به سينه ي پدر چسباند.
شلاق هم در دست پدر شل شد و افتاد.
🔸شما هم هر وقت ديديد اوضاع خراب است،
🔹به سوي خدا فرار کنيد.
❣«وَ فِرُّوا إلي الله مِن الله»❣
🔹هر کجا متوحش شديد راه فرار به سوي خداست.
👤حاج محمد اسماعيل دولابي
@sardaraneashgh
شهادت . . ؛
مقصد نیست راه است.
مقصد خداست و شهادت
بهترین راه رسیدن به
خداست . . ؛
#شلمچه_امروز_۲۸_۹_۹۹
@sardaraneashgh
.
وقتی «نورالدین» را پایین آوردند ...
.
نمایی که پیش رو دارید، به تاریخ ۲۷ آذر ۱۳٦۱
در بلندیهای «بازی دراز» به ثبت رسیده است
« نورالدین امینی » از نیروهای یگان تخریبِ
«پادگان ابوذر» بود که هنگام خنثیسازی مین،
در ارتفاعاتِ «بازی دراز» به شهادت رسید.
همرزمانش پیکر او را در پتویی قرار داده و در
مسیری طولانی تا «پادگانابوذر» پایین آوردند.
در میانهی راه، هرکجا که شش رزمندهی حاملِ
پیکر، از نفس می افتادند، دقایقی استراحت
میکردند که این لحظات به ناله و ندبه در کنار
پیکر شهید می گذشت.
.
عکاس: عباس رسول شریفی
.
#تخریب_چی
#شهید_نورالدین_امینی
#ارتفاعات_بازی_دراز
#روحش_شاد_باصلوات
@sardaraneashgh