eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
سوی حسین رفتن با چهره‌ی خونین زیبا بود این سان ، معراج انسانی  ۲۷_حضرت‌رسولﷺ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رزقی امشب 🌹لحظاتی باشهید سید مسعود کل سابقه جنگش ۲۳روزه ببینید ایکاش قطره ای ازاین معرفتها پیدا میکردم شهدا نگاهی التماس دعا شاد کنیم روح همه شهیدان راباذکر صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
میگفت: سر پُست بود، تنها، ساعت ۲ تا ۴ صبح، وقت نگهبانی، سر خاکریز. رفتم پست رو ازش تحویل بگیرم دیدم تیر خورده تو پیشونیش افتاده کف سنگر. خیلی دلم سوخت؛ تنها بود شهید شد، کسی بالا سرش نبود سرش رو تو بغل بگیره. از غصه بیرون نمی‌رفتم از فکرش. شب خوابشو دیدم! گفتم خیلی ناراحت بودم تنهایی شهید شدی. گفت: فقط بهت بگم تیر که خوردم، قبل از اینکه بخورم کف سنگر، افتادم تو دامن امام حسین علیه‌السلام! @sardaraneashgh
🔴 "چند نوع غذا داشتیم. غذای عَقَبه، غذای خط مقدم. غذای منطقه ی عملیاتی، بعضی وقتا غذای شهرک دارخوئین محل استقرار بچه های لشکر(برنج استنابلی بوددرحالیکه غذای خط مقدم برنج وکباب بود) هرچی به خط نزدیک تر،غذا بهتر. دستور حاج حسین بود." اینه فرق مدیری که میتونه موشک بسازه با مدیری که هنوز داره مدل پراید تغییر میده @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 دهه هشتادیها! نوجوونی‌تونُ مفت نفروشید... ♥️دعوت حاج حسین یکتا برای شرکت در دوره مجازی «بی‌نهایت»👇 @sardaraneashgh
"من افغانی هستم" کربلا بودم زنگ زد📞 پرسید ؛ دوست افغانی نداری به من معرفی کنی؟ گفتم: علی میخوای بری سوریه⁉️ گفت : خواهش میکنم فقط کسی ندونه. در راه با یه افغانی بطور اتفاقی آشنا شده بود ، مدارک شناسایی اونو گرفته بود، حالا توی فرودگاه امام خمینی نفس علی بالا نمیاد 😣 یک به یک داشتن مدارک افراد رو بررسی میکردند ، علی هم آیه وجعلنا. . . میخوند تا رسید به دو نفر آخر که شهید علی تمام زاده آخرین نفرشون بود 📍 به یکباره مسول بازرسی پس از بررسی مدارک همه گفت : دیگه تموم شد شما دو نفر هم بروید داخل هواپیما❗️ ...بدون بررسی مدارک ‼️ قرآن کار خودش رو کرده بود ☺️ چشم ها پوشیده شده بود و شهید علی تمام زاده بین افغانستان به جبهه اعزام شده بود. شهید مدافع حرم علی تمام زاده🌹 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام رضا عليه السلام: فى قَوْلِهِ تَعالى: (فَاصْفَحِ الصَّفْحَ الْجَميلَ) ـ: عَفْوٌ مِنْ غَيْرِ عُقوبَةٍ وَ لا تَعْنيفٍ وَ لا عَتْبٍ درباره آيه «...پس گذشت كن، گذشتى زيبا» فرمودند: مقصود، گذشت بدون مجازات و تندى و سرزنش است أعلام الدين، صفحه307 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز سالگرد شهادت بهترین تک‌تیرانداز تاریخ است... شهید عبدالرسول زرین که بین بعثی‌ها به صیاد خمینی معروف بود و شهید خرازی به او گردان تک نفره می‌گفت! شهید زرین با ۳۰۰۰ شلیک موفق بهترین تک‌تیرانداز تاریخ شناخته می‌شود یادش گرامی وراهش پررهرو وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گردان تک نفره! بازسازی صحنه‌هایی از رشادت شهید عبدالرسول زرین در برابر تانک‌های عراقی تک تیراندازی که بیش از سه هزار بعثی رو به هلاکت رسوند. @sardaraneashgh
🌹 ظرف غذایش ڪه دست‌نخورده می‌ماند ، وحشت می‌ڪردیم . مطمئن می‌شدیم حتماً گروهانی در یڪ ‌گوشه‌ی خطِ لشڪر غذا نخورده. این‌طوری اعتراض می‌ڪرد به ڪارمان. تا آن گروهان را پیدا نمی‌ڪردیم و غذا نمی‌دادیم بهشان، لب به غذایش نمی‌زد . گاهی چهل‌‌وهشت ساعت غذا نمی‌خورد تا یقین ڪند همه غذا خورده‌اند . @sardaraneashgh
شهید همت: ✅ اگر انسان در هر ۲۴ ساعت یک تذکر به خودش بدهد بد نیست.بهترین موقع برای چنین تذکری لحظه‌های بعد از پایان نماز و وقتی‌ست که سر به سجده می‌گذارید.همان وقت، اعمال خودتان طی صبح تا شب آن روز را مرور کنید. از خودمان بپرسیم؛ در این ۲۴ ساعتی که بر ما گذشت،آیا کارهایمان برای رضای خدا بود؟ @sardaraneashgh
گفت : باز هم شهید آوردن؟ یک مشت استخوان شب خواب دید در یک باتلاقه! دستی او را گرفت ...✨ گفت:کی هستی؟ گفت:من همان یک مشت استخوانم ..!! ♥️ ‌‌ خدا بر شهیدان گمنامی آرزوست شهدا دست مادرمانده گان راهم بگیرید بدجوری دلمان گیر دوروزدنیاشده @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج قاسم در محضر مادر شهید علی شفیعی: عزیزمی... عزیز.... عزیز ... روز گذشته مادر بزرگوار شهید علی شفیعی آسمانی شد. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احسان رجبی، عکاس این صحنه اینطور تعریف می کنه: بچه ها خیلی روحیه شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگی بچه ها شده بود. یه دفعه صدای شادی بچه ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگه اومدن خط برا سرکشی، بچه ها انقدر به اینا علاقه داشتن که روحیه شون کلاً عوض شد. ۱۰ ، ۲۰ دقیقه بیشتر نگذشته بود که یه خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبی بلند شده بود؛ همینکه گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چه خبره. رفتم جلوتر که این صحنه رو دیدم. دو تا عکس ازش گرفتم، یکی از تموم بدنش، یکی از صورتش (همون عکس معروف) یه قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تا حال خودشه و داره زیر لب زمزمه ای می کنه. رفتم جلوتر ولی متوجه حرفش نشدم. همون موقع بود که دیگه شهید شد هیچ وقت فکر نمی کردم که عکسی که می گیرم به این اندازه مشهور شود.خوشحالم از این که این عکس آرامش خاطری است برای همه خانواده های شهدا.آنها که عکس و تصویری از شهادت فرزندانشان ندارند و نمی دانند چه حالی داشته وقی به شهادت رسیده است. وقتی خانواده های شهدا آرامش و زیبایی شهید حاج امینی را می بینند قطعاً تسلی پیدا می کند. گفته می شود تا کنون هشتصد هزار نسخه از این عکس چاپ شده است اما من نمی دانم، الان مادر این شهید کجاست؟ شنیده ام از تهران کوچ کرده است. پدر شهید، فوت کرده و مادرش در یکی از روستاهای ساوه به سر می برد. نمی دانم آیا کسی به مادر او سر می زند یا نه؟ دوست دارم یک روز با دوربین سراغ این مادر بروم، مادری که فرزندش، با آرامشی ملکوتی، آنچنان زیبا به شهادت رسیده و با تصویرش خیلی ها صفا میکنند. @sardaraneas
خاطره بی بی سکینه، مادر شهید علی شفیعی از سردار دلها حاج قاسم سلیمانی: میگفتن ساعت دو نصفه شب تلفن منزل زنگ خورد، با ناراحتی گفتم کیه این وقت شب تماس گرفته، گفت: منم قاسم، دلم تنگ شده بود برایت از کربلا تماس گرفتم، نایب الزیاره ،،،سوغاتی چی برایت بیاورم.. اشک میریخت و تعریف میکرد.. انگار علی پسرم پشت خط بود... @sardaraneashgh
✨از زمانی که خودم را شناختم پدر همیشه از عشق به شهادت صحبت می‌کرد. ایشان از رزمندگان 8 سال دفاع مقدس بود و سی سال هم در سپاه خدمت کردند به همین دلیل همیشه می‌گفت که" از قافله شهدا جا مانده‌ام. ✨چه دسته‌گل‌هایی را از دست داده‌ایم". و ما همیشه می‌گفتیم "پدر، جنگ دیگر تمام شده" ولی ایشان در عشقی که به شهادت داشت مصمم بود. ✨از وقتی فهمید که از ایران هم برای حضور مستشاری در جبهه سوریه نیرو اعزام می‌شود دیگر دل توی دلش نبود و علی‌رغم همه علاقه‌ای که به ما داشت اما عشق به شهادت و جهاد یک لحظه از سرش بیرون نمی‌رفت، ✨ارادت خاصی هم به حضرت زینب(س) و حضرت رقیه(س) داشت و نسبت به دفاع از حریم اهل بیت(ع) بسیار حساس بودند، این بود که شب و روز نداشت و از خدا می‌خواست هرچه زودتر راهی جبهه مقاومت شود. ✨هربار که تلویزیون از درگیری‌های سوریه گزارشی پخش می‌کرد می‌گفت "کاش من هم آنجا بودم، ان‌شاءالله خدا قسمت و روزی من هم بکند" ✍راوی: فرزند شهید @sardaraneashgh
شهید مدافع حرم همان جوان جذاب و ثروتمند لبنانی که با سرعت در دل جوانان ایران و سایر کشورهای اسلامی جای گرفت و ثابت کرد که بهانه ای جز عشق، او را به سوریه نکشانده است. مادر شهید: احمد اولین فرزندمان بود. بسیار عزیز و دوست داشتنی بود. کودکی آرام، بی آزار، بسیار مؤدب و با اخلاق… نسبت به هیچ چیز در اطراف خود بی اهمیت نبود. اعتقاد به مذهب و دین در احمد متجلی بود. بسیار کوشا بود و ثروت باعث نشده بود که تن پرور و تنبل باشد. احمد هیچ وقت اجازه نمی داد وقتش به بطالت بگذرد. تحصیلات احمد دانشجوی نمونه ی دانشکده امجاد بود و توانست با کسب بهترین نمرات در رشته فناوری اطلاعات(IT) فارغ التحصیل شود. او معتقد بود مسلمان واقعی کسی است که در یک دست، کتاب به نماد تحصیل دین و علم و در دست دیگر، سلاح به نماد مجاهدت داشته باشد. علاقه به خانواده مادر شهید: احمد بسیار تو دل برو و دوست داشتنی بود. با وقار رفتار می کرد. در رابطه من و احمد، اخلاص، دوست داشتن و مهربانی، احترام، محبت و صداقت موج می زد. رابطه صمیمی و تنگاتنگی با احمد داشتیم. احمد نه تنها فرزند، که سنگ صبور و همه وجودم بود. احمد اهل بگو بخند با نامحرم نبود و حدود را به درستی رعایت می کرد و امکان نداشت با نامحرم صمیمی شود.🌺 نحوه شهادت بعداز یک راهپیمایی طولانی در منطقه صوامِع دراِدلِب که بسیار حساس و استراژی بود،موردحمله تکفیریان قرار گرفتند.درگیری بسیارشدیدبودودریک لحظه احمد از ناحیه سر وپا به شدت مجروح شده و دراثر شدت جراحت به شهادت رسید😔 @sardaraneashgh
⏰بــه‌وقت دلتنگـے😭 مےگفت: هـر وقت خواسـتید‌ بریـد‌ و دیدید ڪـه‌ جــور نمے شـه، بـــه‌ امــام‌ رضـاعلیه السلام بگید ڪـه: آقـــا امـــــام‌ رضـــــا؟ مےخـــــوام‌ به‌ نیابَت از خواهرت حضرت معصومه(سلام الله علیها) بیام‌ حرَمِت ✨جــان‌خواهرت بطلب .‌ . . 😭 هواے تــو ڪرده‌ بگو چــه‌ چـــــاره‌ ڪـنم؟ @sardaraneashgh
✨﷽✨ 👌حکایت واقعی و بسیار زیبا ✍، سال ۱۳۶۹ بود. من مسئول پذیرش سازمان بودم. آن موقع سیستم ثبت و دریافت مشخصات به صورت دستی انجام می‌شد. مانند امروز نبود که همه چیز به صورت اتوماتیک و ماشینی انجام شود. ما چند نفر داشتیم که کار‌های اداری مردم را انجام می‌دادند. معمولاً سرمان خیلی شلوغ بود. یک روز دو خانم میانسال مراجعه کردند. از نوع پوشش آن‌ها مشخص بود که از خانواده‌های مذهبی و معتقد بودند. آنها را دعوت کردم که روی صندلی بنشینند و بگویند که چه می‌خواهند. درخواست آن‌ها کمی عجیب بود. حکمی از یکی از شعبات دادگاه داشتند مبنی بر مجوز نبش قبر جنازه یک خانم که حدود ۲ یا ۳ ماه پیش دفن شده بود. کمی تأمل کردم، با توجه به داشتن دستور قضائی و قانونی، نبش قبر بلامانع بود، ولی از لحاظ انسانی سعی کردم که از این خواسته دست بردارند. اما تلاش من کارگر نشد و آن‌ها اسرار داشتند که این مهم انجام شود و گفتند: پس از پیدا شدن وصیتنامه متوفی و سفارش او مبنی بر اینکه پس از مرگش در وادی الاسلام شهر قم دفن شود، ما می‌خواهیم بنابر وصیتش این کار انجام شود. حتی در وصیتنامه نیز اشاره کرده که اگر هم جنازه من دفن شده بود باید نبش قبر شود و جنازه منتقل شود. من با شنیدن این موضوع و اصرار متوفی در زمان حیاتش، متقاعد شدم و کار را پیگیری کردم تا انجام شود. با مسئولین ذیربط هماهنگ کردم. نیرو‌های واحد دفن در اختیار قرار گرفتند و کار‌ها انجام شود، ولی مهمتر از نبش قبر، فرستادن و انتقال جسد بود به شهر مقدس قم که خود این کار داستانی بود. معمولاً جنازه بعد از چند روز متلاشی می‌شود، بو می‌گیرد و شرایط خوبی ندارد. هیچ راننده‌ای نبود که این کار را قبول کند. با اینکه یکسری از این ماشین‌های بنز داشتیم که اتاقک حمل جنازه با قسمت راننده جدا بود، ولی باز هم کسی زیر بار این کار نرفت. در نهایت به ذهنم آمد که از راننده‌های یک شرکت خصوصی که گاهی در حمل جنازه به سازمان کمک می‌کردند استفاده کنم. در بین راننده‌های این شرکت یک نفر را می‌شناختم و ارادت متقابلی بین ما بود. ایشان همیشه به من لطف داشت. خلاصه با وی تماس گرفتم و او قبول کرد که این کار را انجام دهد. ماشین او یک استیشن معمولی بود و هیچ فاصله‌ای بین راننده و جنازه نبود. با این حال او قبول کرد و فرستادمش به قطعه مورد نظر و من هم خیالم راحت شد که کار انجام شده است. مشغول رفع و رجوع کار‌های دیگر شدم. حدود یک ساعت و یا بیشتر گذشت. تلفنم زنگ زد و دیدم راننده با صدای بلند گریه می‌کند و می‌گوید فلانی بیا! خواهش می‌کنم بیا. من گفتم: گفته بودم که این مورد شرایط عادی ندارد. خودت قبول کردی. گفت: نه اشتباه نکن بیا خودت ببین. من رفتم پائین، کنار آمبولانس، انگار نه انگار که این جنازه بیش از چند ماه است که دفن شده. کفنی سفید و روشن، بوی خوش و معطر از این جنازه بلند بود. همه گریه می‌کردند. عجیب بود. باورش هم عجیب است. نمی‌دانم چگونه و با چه حالی دفترم برگشتم. آن دو خانم برای ادامه کار‌های اداری آمدند. ناخودآگاه پرسیدم: ایشان کی هستند؟ چه کرده اند؟ شما را به خدا بگوئید. آن‌ها گفتند: هیچ. ایشان هم یک انسان معمولی مثل ما بودند. فقط صبح‌های جمعه ایشان ترک نمی‌شد. با مأنوس بود. من تعجب نکردم. در این سال‌ها که در سازمان بهشت زهرا (س) مشغول کارم، زیاد شنیده بودم کسانی که با زیارت عاشورا و در یک کلام با (ع) سر و سری دارند، متفاوت اند. اصلاً همه چیز آن‌ها تفاوت دارند. خیلی از اینکه همکاری کرده بودم تا وصیتنامه این خانم اجرا شود راضی بودم. 📚بر اساس خاطره‌ای از کارمند بهشت زهرا @sardaraneashgh
『💕📸'』‌ . ••• مراسم‌عقدانجام‌شد.✨ بعدازمراسم‌آقاعبداللھ‌خواسٺ ‌تابامن‌حرف‌بزند. 'اولین‌برخورد زندگی‌مشترکمان‌بود.♡'🌿 قبل‌ازصحبٺ‌ازمن‌خواست‌تایک ‌مهربرایش‌بیاورم.چون‌روحیه ایشان‌رامیشناختم‌ازباب‌شوخی‌ گفتم:"مهر؟مهربرای‌چی؟مگرحاج آقاتااین‌موقع‌نمازشان‌رانخوانده اند؟"دیدم‌حال‌عجیبی‌دارد.نگاهی بھ‌من‌کردوگفت:"حالاشمایک‌مهر بیاورید."امامن‌دست‌بردارنبودم. گفتم:"تانگوییدمهربرای‌چه‌می خواهید،نمیآورم."گفت:"میخواهم‌ نمازشکر بخوانم‌وازاینکہ‌خداوند چنین‌همسری‌بہ‌من‌داده‌ازاو تشکرکنم."دیگرحرفی‌نزدم.رفتم و بادوجانمازبرگشتم.😌🌱 • [بھ‌ روایٺ‌ همسر شهید عبداللھ‌ میثمی] . |📿| شهدا @sardaraneashgh