eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
•| شهیدان را شهیدان می‌شناسند |• کارت عروسی که برایش می‌آمد می‌خندید و می‌گفت: بازم شبی با شهدا ! با رقص و آهنگ و شلوغ‌بازی‌های عروسی میانه‌ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می‌داد و می‌رفت گلزار شهدا... همه‌ی فکر و ذکرش پیش شهدا بود می‌رفتیم روستا برای سمنوپزان وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گمشده‌ای دارد می‌پرسید: حاج‌آقاسید این دورو بر شهید نیست بریم پیشش؟ به قصد زیارت حاج‌احمدکاظمی راه افتادیم سمت اصفهان... خانمم بهش گفت: شما هم که مثل سید به ماشینتون نمی‌رسید! وسط آن تق‌وتوق‌ها گفت: « همه‌ی این‌ها رو باید بذاریم و بریم باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..» هرموقع سراغش را می‌گرفتم جواب‌هایی مشابه می‌شنیدم؛ آقامحسن کجاست؟ رفته نمازجمعه. آقامحسن کجاست؟ رفته گلزارشهدا آقامحسن کجاست؟ رفته اصفهان سرِ مزار شهید کاظمی ... به پدرخانمش گفتم: خوبه کلا سرش به این فضاها مشغوله ولی یه‌طوری باشه که تو فامیل براش حرف درنیارن ... @sardaraneashgh
دشمنان به جای حاج قاسم ماشین «علی امرایی» را زدند: علی وصیت کرده بود که پیکرش در سوریه به خاک سپرده شود، اما برای برخی این سؤال پیش آمد که چه اتفاقی افتاد که برگشت. آن روز دشمن برای ترور حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود. قرار بود که حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند ولی به فاصله یک ساعت علی و شهید غفاری و حمیدی که در خودرو پر از مهمات و سلاح‌های انفجاری سوار بودند، زودتر از معبر مورد نظر عبور می‌کنند و مورد هدف موشک قرار می‌گیرند. پیکر ارباً اربای علی را حاج قاسم از روی انگشتر شناسایی کرد: بعد از یک ساعت که خود سردار با همراهانش به محل شهادت بچه‌ها می‌رسد، خیلی متأثر می‌شود و به گفته هم‌رزمان شهید خیلی گریه می‌کند. حاج قاسم دست علی آقا را از روی انگشترش شناسایی کرد و با وجود اصرار اطرافیان، خودش پیکرهای ارباٌ ارباٌ شده را جمع کرد. به همین دلیل بخش زیادی از بدن علی همانند وصیتش همانجا در خاک سوریه باقی ماند. بعداٌ دوسه بار به خواب خانواده آمد و گفت: «قرار نبود این دست هم برگردد ولی برای نشانه یک دستم برگشت.» @sardaraneashgh
⚘﷽⚘ ✅شهیدی که در خواب از حادثه منا خبر داد.... روحانی کاروان با کلی پرس و جو من رو پیدا کرد و از من پرسید، شما حاج منصوری؟ گفتم بله. بعد پرسید: شما پدر شهیدی و اسم پسرت عباسه؟گفتم بله، یکی از دو شهیدم عباسه. روحانی کاروان گفت: حاج منصور من که شما رو نمیشناختم و نمی‌دونستم پدر شهید هستی، شهید شما به خوابم اومد و گفت اسم من عباس فخارنیاست، برید پدر من رو تو کاروان خودتون پیدا کنید و بهش بگید چون قلبش مشکل داره امشب به مشعر و فردا به منا نرود، و از من خواست تا مراقب شما باشم. به روحانی کاروان گفتم، اینطوری که نمیشه. در جواب به من گفت: این چیزى بود که باید میامدم به شما می‌گفتم، شما هم مى‌توانید نایب بگیرید و خودتون از همین جا برگردید مکه به هتل‌تون. حاج منصور گفت: همین کار را انجام دادم و برای خودم و همسرم نایب گرفتم و برگشتیم هتل، و بعد از این که حادثه منا رخ داد، حکمت این اتفاق رو فهمیدم و به این که میگویند، شهدا زنده‌اند بیشتر اعتقاد پیدا کردم. 📚راوی پدر شهید 🌹شهید عباس فخارنیـا 🌷 @sardaraneashgh
•| شهیدان را شهیدان می‌شناسند |• کارت عروسی که برایش می‌آمد می‌خندید و می‌گفت: بازم شبی با شهدا ! با رقص و آهنگ و شلوغ‌بازی‌های عروسی میانه‌ای نداشت. بیرون تالار خودش را به خانواده عروس و داماد نشان می‌داد و می‌رفت گلزار شهدا... همه‌ی فکر و ذکرش پیش شهدا بود می‌رفتیم روستا برای سمنوپزان وسط تفریح و گشت و گذار مثل کسی که گمشده‌ای دارد می‌پرسید: حاج‌آقاسید این دورو بر شهید نیست بریم پیشش؟ به قصد زیارت حاج‌احمدکاظمی راه افتادیم سمت اصفهان... خانمم بهش گفت: شما هم که مثل سید به ماشینتون نمی‌رسید! وسط آن تق‌وتوق‌ها گفت: « همه‌ی این‌ها رو باید بذاریم و بریم باید به دلمون برسیم تا به ماشینمون..» هرموقع سراغش را می‌گرفتم جواب‌هایی مشابه می‌شنیدم؛ آقامحسن کجاست؟ رفته نمازجمعه. آقامحسن کجاست؟ رفته گلزارشهدا آقامحسن کجاست؟ رفته اصفهان سرِ مزار شهید کاظمی ... به پدرخانمش گفتم: خوبه کلا سرش به این فضاها مشغوله ولی یه‌طوری باشه که تو فامیل براش حرف درنیارن ... @sardaraneashgh
❃↫🌷« بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن »🌷↬❃ باخانواده عروس خانم قرار خواستگاری گذاشته بودیم . معمولا همه جا برای مراسم خواستگاری بزرگترها می روند . اما آقا محمود خیلی اصرار داشت که من همراهش باشم ؛ علت اصرار ایشان آشنایی مختصری بود که من با این خانواده داشتم . آقا محمود روز خواستگاری دنبالم آمد ؛ زمانیکه راه افتادیم از خانه بیرون برویم گفت : حتما با این بنده خدا ( عروس خانم) صحبت کن و بگو که من حداکثر پانزده سال می توانم زندگی کنم !! با تعجب نگاهش کردم !! گفت : من شهید می شوم * ناراحت شدم ، نشستم و با عصبانیت گفتم : پس دختر مردم را اذیت نکن ، حالا که این طور است من نمی آیم . شما که می خواهی شهید شوی اصلا ازدواج نکن . خندید و گفت : عصبانی نشو خواهر من !! ازدواج سنت پیغمبر اکرم "صل الله و علیه و آله و سلم" است . و من برای پیروی از سنت پیغمبر اسلام "صل الله علیه و آله وسلم" ازدواج می کنم‌ . محمود ازدواج کرد و چهار سال و نیم بعداز ازدواجش به فیض عظیم شهادت نائل آمد . 🌷 راوی : @sardaraneashgh
... عشق و محبتش به جا ، حساسیت‌های کاری‌اش هم به جا بود. مواقعی‌ که من و نغمه ... براے‌ِ اقامت‌طولانی به سوریه می‌رفتیم ، از گرفتنِ محل اسکان تا تردد ماشین را مراقبت می کرد که از هزینه‌ی شخصیِ خودش پرداخت کند ... می گفت : باید مراقب باشیم «بیت المال» ، «مال البیت» نشه. در وصیت و حرفهای آخرش هم گفت: مقداری از حقوقم رو به اداره برگردون، شاید جایی حواسم نبوده خرجی کردم که شخصی بوده ، یا زمانی را پُر کردم که کار اداری نبوده .... ✍🏻 راوی : همسر شهید 📚 منبع : کتاب جاده سرخ 🌷 @sardaraneashgh
دشمنان به جای حاج قاسم ماشین «علی امرایی» را زدند: علی وصیت کرده بود که پیکرش در سوریه به خاک سپرده شود، اما برای برخی این سؤال پیش آمد که چه اتفاقی افتاد که برگشت. آن روز دشمن برای ترور حاج قاسم سلیمانی کمین کرده بود. قرار بود که حاج قاسم ابتدا از آن معبر عبور کند ولی به فاصله یک ساعت علی و شهید غفاری و حمیدی که در خودرو پر از مهمات و سلاح‌های انفجاری سوار بودند، زودتر از معبر مورد نظر عبور می‌کنند و مورد هدف موشک قرار می‌گیرند. پیکر ارباً اربای علی را حاج قاسم از روی انگشتر شناسایی کرد: بعد از یک ساعت که خود سردار با همراهانش به محل شهادت بچه‌ها می‌رسد، خیلی متأثر می‌شود و به گفته هم‌رزمان شهید خیلی گریه می‌کند. حاج قاسم دست علی آقا را از روی انگشترش شناسایی کرد و با وجود اصرار اطرافیان، خودش پیکرهای ارباٌ ارباٌ شده را جمع کرد. به همین دلیل بخش زیادی از بدن علی همانند وصیتش همانجا در خاک سوریه باقی ماند. بعداٌ دوسه بار به خواب خانواده آمد و گفت: «قرار نبود این دست هم برگردد ولی برای نشانه یک دستم برگشت.» @sardaraneashgh