eitaa logo
شَهید حـٰاج حُسِیـنِ خــَرازی
1.9هزار دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
1.2هزار ویدیو
135 فایل
رفقا! این راه رفتنی است بدون دست، بدون پا و حتی بدون سر! مثل رفتن شهدا... کانال شهید حاج حسین خرازی | نعم الرفیق ارتباط با ما: @hajhoseinkharazi تبادل: @hajhosein_tab ناشناس: https://harfeto.timefriend.net/16849344385111
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 سخنش با تو: از مسوولان عزیز و مردم حزب الهی می خواهم که در مقابل آن افرادی که نتوانستند از طریق عقیده، مردم را از انقلاب دور و منحرف کنند و الان در کشور دست به مبارزه دیگری از طریق اشاعه فساد و فحشا و بی حجابی زده اند در مقابل آنها ایستادگی کنید و با جدیت هر چه تمامتر جلوی این فسادها را بگیرید. ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
༺دلتنگ توام که به داد دلم برسی༻ ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
یادمون باشه که هر چی برای خدا کوچیکی و بندگی کنیم، خدا در نظر دیگران بزرگمون میکنه… - شهید حاج حسین خرازی ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
ای رفیقی که همه زحمت‌ ما گردن‌ توست، ما محال‌ است‌ که دست‌ از سر تو برداریم...♥️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
طرح لبخند تو بر هیچ لبی نیست که نیست... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
حاج حسین، همان شخصی ست که هرکجا بنشینی و اسمی از او بیاوری خنده‌های زیبایش در ذهن‌ها نقش بسته است. فرمانده لشکر امام حسین(ع) همانی است که با نشان علمداری‌اش ثابت کرد یک دست هم صدا دارد و با همان دست چنان دل‌ها را لرزاند که هرگاه سری به گلستان شهدا بزنی غیر ممکن است زائری بر سر مزار او نباشد... ♥️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
یک بار من و حاجی داخل ماشین نشسته بودیم، در منطقه‌ای که درجه حرارت آن ۵۲ درجه بود. گرمای هوا به قدری بود که انگار ما را با لباس‌هایمان زده بودند توی آب؛ خیس خیس بودیم. همان لحظه حاج احمد کاظمی رسید. وقتی حسین از تویوتا وانت پیاده شد که برای سلام و احوالپرسی برود، به جایی نکشید تمام لباس‌هایش خشک شد؛ مثل اینکه گچ کشی‌اش کرده باشند. حاج احمد وقتی این صحنه را دید، من را کنار کشید و گفت: چرا به حاجی نمی رسید؟ اول فکر کردم منظورش سر و وضع ظاهری و لباس‌هایش است، حالا نگو منظورش ماشینی بوده که با آن حاجی را این طرف و آن طرف می‌بردیم. اشک در چشمانش جمع شده بود. گفت: این لشکر یه ماشین کولردار نداره؟ این چه وضعشه. اگر ماشین ندارید بیایید از من بگیرید. گفتم: من باید به خودشون بگم. وقتی به حاجی اطلاع دادم، جوابش این بود: حاج احمد لطف دارن، ولی من با بسیجی‌ها چه فرقی دارم؟ ما کولر داشته باشیم و بچه‌های مردم گرما بخورن، این انصافه؟!» ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"ما نمردیم که سربند تو بر خاک بیافتد" شب جمعه و یاد شهدا🕊🌷 ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
شهید حسین خرازی خیلی دوست داشتنی بود. در اوج آن هیبت حیدری همیشه لبخند به لب داشت. ساده زیست و بی‌آلایش بود. فکرش را بکنید، فرمانده لشگر با دوچرخه موتوری به‌ سپاه می‌آمد و آنجا با اتوبوس همراه بسیجی‌ها به خوزستان می‌رفت. ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
خندیدنتون از ته تهِ دلتون هست چون فقط خدا در قلب شماست... القلب حرمُ الله خالی کنیم دلهایمان را از هر چه غیر خداست... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
یک بار با هم رفته بودیم بیرون. داشبرد ماشین پر از پول بود. کوپن بنزین هم داشتیم. نه کسی به او می‌گفت چقدر پول گرفتی نه کسی می‌گفت چقدر مانده برایت یا چقدر کم آوردی. اما حسین هر خرجی که در مسیر کرد حتی پول ناهار و شامی که خوردیم را از جیب خودش حساب کرد. اصلا به پول های داخل داشبرد دست نزد. فقط یک کوپن بنزین مصرف کردیم. با اینکه حقش بود ولی استفاده نکرد. حتی اجازه نداد من دست توی جیبم بکنم. حقوقش را خرج می‌کرد. ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
چشمانت، بسته چقدر زیباست... بر روی نارفیقی های من همیشه چشمانَت را بستی و دستم را گرفتی... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
در دسترس همه بود...💟 ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
ﺣﺲ ﺷﻮﺧﯽ ﺣﺴﯿﻦ ﮔﻞ ﮐﺮﺩﻩ بود. به ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﮔﻔﺖ: ﺑﯿﺎ ﺟﻠﻮ بشین پیشم، یه ﮐﺎﺭی باهات ﺩﺍﺭﻡ. اونم ﺭﻓﺖ و ﺟﻠﻮ ﻧﺸﺴﺖ. ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﺎ حاج ﺣﺴﯿﻦ ﺻﺤﺒﺖ ﮐﺮﺩﻥ. ﺣﺴﯿﻦ ﮔﻔﺖ: یه ﺳﺮﯼ ﮐﺎﺭﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺖ ﮐﻪ ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﺑﮕﻢ و ﻧﻤﯽ ﺗﻮﻧﻢ ﺑﻪ کس ﺩﯾﮕﻪ ای ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﮐﻨﻢ؛ ﺍﻭﻧﻢ ﺍﯾﻨﻪ ﮐﻪ... ﻫﻨﻮﺯ جمله ش ﺗﻤﺎﻡ ﻧﺸﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﮐﻤﺮ اون بنده خدا ﺳﻮﺧﺖ. ﺣﺴﯿﻦ ﺑﯽ ﻫﻮﺍ ﺑﻄﺮﯼ آﺏ ﺳﺮﺩ ﺭﻭ ﺍﺯ پشت یقه ﺭﯾﺨﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺭﻭ ﮐﻤﺮﺵ... اﻧﻘﺪﺭ ﯾﺦ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﻓﻘﻂ میگفت آی آی آی... ﺑﻌﺪ ﺣﺴﯿﻦ ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻻ‌ ﺑﺮﻭ ﻋﻘﺐ بشین، ﺩﯾﮕﻪ ﮐﺎﺭﯾﺖ ﻧﺪﺍرم :) ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
شهید، واژه ای است که هر بار با خواندنش بیشتر از قبل روح و روانت طراوت میگیرد... شهید، وقتی حاج حسین خرازی باشد حتی با دیدن نامش خنده روی لبانت می آید، چه رسد وقتی تصاویر و صدایش را ببینی و بشنوی؛ دیگر ناخودآگاه دلت و روحت هم لبخند میزند :) ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
نگاهشان عجیب همراهمان هست... یادمان نرود اعمالمون نزدیک باشه به نگاه پر مهرشان... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
با هر دردسری بود از میون گل و لای جاده، خودمون رو به نخل ها رسوندیم که فرمانده گردان ژاندرمری اونجا مستقر بود. اومده بودیم متقاعدش کنیم که یه قبضه تفنگ ۱۰۶ به ما بده. جمله حسین هنوز تموم نشده بود که سرگرد گفت: فرمانده خودتونو بفرستین تا با من صحبت کنه؛ اینطور که نمیشه سرسری کارکرد! به هم نگاه کردیم و خندیدیم، گفتم: آقای خرازی فرمانده ما هستن. سرگرد بلند شد دوید کنار موتور و حسین رو بغل کرد و گفت: ما به امثال شما افتخار میکنیم؛ تو به ما تو این جبهه عزت بخشیدی... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
💢 اگر قطع نمی کردیم، از خونریزی شهید میشد... 🔹روایت جراح از لحظات نفس گیر جراحی قطع دست شهید خرازی همین‌طور که مشغول کار بودم، پنج شش جوان باحالت گریه و التماس آمدند سراغم و گفتند: فرمانده مان دارد شهید می‌شود...! با این بچه‌ها رفتیم بالای سر فرمانده مجروح. او را بیرون سوله، روی برانکارد خوابانده بودند. بچه‌ها دورش حلقه زدند. فرمانده جوان بیست‌ و هفت هشت‌ساله به نظر می‌رسید.  دستش از بالای آرنج قطع‌شده و به پوست وصل بود. سر و بدنش آغشته به خاک و خون بود. در شوک عمیق رفته و هشیاری نداشت؛ آن‌ هم فقط به دلیل قطع دست و خون‌ریزی شدید. آسیب عمده دیگری نداشت. ادامه دارد... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
شَهید حـٰاج حُسِیـنِ خــَرازی
💢 اگر قطع نمی کردیم، از خونریزی شهید میشد... 🔹روایت جراح از لحظات نفس گیر جراحی قطع دست شهید خرازی
احتمال دادم زمان زیادی برده او را به اورژانس برسانند. در چنین موقع حساسی که مجروح خاصی با شرایط و موقعیت خاص داشتیم، درست انجام دادن کار برایم در اولویت بود و سعی می‌کردم درگیر احساسات نشوم. سریع دو کار برایش انجام دادم: اول از دست دیگرش که سالم بود رگ گرفتم و سرم زیاد با فشار وارد رگش کردم. بعد خواستم گروه خونش را تعیین کنند تا به او خون بدهیم و بعد شروع کردم به کنترل خونریزی. همه این کارها را همان‌جا بیرون اورژانس روی زمین انجام دادم. ادامه دارد...
شَهید حـٰاج حُسِیـنِ خــَرازی
💢 اگر قطع نمی کردیم، از خونریزی شهید میشد... 🔹روایت جراح از لحظات نفس گیر جراحی قطع دست شهید خرازی
اول از دست دیگرش که سالم بود، رگ گرفتم و سرم زیاد با فشار وارد رگش کردم. بعد خواستم گروه خونش را تعیین کنند تا به او خون بدهیم و بعد شروع کردم به کنترل خونریزی. همه این کارها را همان‌جا بیرون اورژانس روی زمین انجام دادم. رگ‌هایی که از محل قطع‌شدگی خون‌ریزی می‌داد، با پنس و نخ بخیه گره زدم. بعد هم با یک پانسمان فشاری محکم روی آن را بستم. دست، قطع‌شده بود و فقط به پوست وصل بود و راهی نداشتم که آن را نگه‌دارم. در آن محیط خاک‌آلود و پر از گل، امکان پیوند رگ یا پیوند دست نبود. شاید عقب‌تر و در بیمارستان‌های شهر این امکان داشت؛ اما این مجروح از خون‌ریزی شهید می‌شد. با کنترل خونریزی در ناحیه قطع عضو، جلوی مرگ او را گرفتیم. حدود یک ساعت سرم و خون به ایشان دادیم تا کم‌کم حالش بهتر شد. ادامه دارد...
شَهید حـٰاج حُسِیـنِ خــَرازی
💢 اگر قطع نمی کردیم، از خونریزی شهید میشد... 🔹روایت جراح از لحظات نفس گیر جراحی قطع دست شهید خرازی
صحنه‌ای که هیچ‌وقت فراموش نمی‌کنم، رابطه بچه‌ها با فرماندهشان بود؛ اینکه چقدر بچه‌ها او را دوست داشتند و برایش نگران بودند. یک ساعت بعد، فرمانده کمی هوشیاری‌اش را به دست آورد. از شوک درآمد و فشارخونش قابل‌اندازه‌گیری شد. کم‌کم توانست چندکلمه‌ای حرف بزند. حال همه پرسنل تیم پزشکی با دیدن حال او خوب شد و فهمیدیم کارمان را درست انجام داده‌ایم. وقتی دوباره بالای سرش رفتم، اولین چیزی که پرسید، این بود: بچه‌هایم کجا هستند؟ فکر می‌کرد بعضی نیروهایش محاصره یا شهید شده‌اند. اصرار داشت برگردد خط مقدم که من مخالفت کردم و گفتم: با این شرایط به‌هیچ‌وجه امکان‌پذیر نیست. بچه‌هایت همه خوب‌اند. اتفاقا خیلی‌هایشان اینجا هستند. می‌روی بیمارستان، کمی که بهتر شدی، برگرد به خط. همان موقع، گفتم آمبولانس آماده کردند. او را سوار آمبولانس کردند و به عقب بردند. بعداً گفتند او حسین خرازی، فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین (ع) بوده است.
ترکش توپ خورده بود به گلوی حاج حسین و راننده ش. خونریزیش شدید بود. نمیذاشت زخمش رو ببندم؛ میگفت: اول اون (راننده ش رو میگفت)، اون زن و بچه داره امانته دست من... کم کم چشماش داشت بسته میشد، بیهوش شد... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَتَ اَللّٰهِ لاٰ تُحْصُوهٰا همونطور که دقیق و شمرده آرزو می کنیم؛ امشب موقع خواب، دقیق و شمرده نعمت های خدا رو هم بشماریم... نعمتِ دوست شهیدمون و... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
چشم هایش، داستان ها دارد... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
ایها الرفیق... پنج شنبه است و ما سخت محتاج نگاهت هستیم! محتاج لبخندت... می شود امروز به دلمان سر بزنی؟ ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
شب یلدایِ من تویی... با تو میشود یک دقیقه بیشتر خدا را فهمید... ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
بار اولی که خواستیم به حرم (مشهد) بریم حسین گفت: آقای واعظ این کُلت رو با خودت نیار. گفتم: کجا بزارم؟ یه موقع اگه گم بشه کار دستمون میده. خونه هم که نمیشه گذاشت. گفت: بده به خانمت بذاره توی کیفش. گفتم: حالا واسه چی؟ گفت: وقتی داری با آقا صحبت می کنی و زیارت نامه می خونی ممکنه یهو حواست بره سمت اسلحه ات و این اصلا ارزش نداره که ارتباطت با آقا، سر اسلحه قطع بشه. ❤️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396
💢چلوکباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک! به‌شدت عصبانی شد. لب هم به غذا نزد. گفت: دلیلی نداره برای ما که فرمانده‌ایم چلوکباب بیارند، برای نیروها غذای دیگر. و بعد هم دستور داد غذاها را برگردانند عقب. خیلی به فکر نیروهایش بود. اگر هم بعضی وقت‌ها دو نوع غذا درست می‌کردند، بهترینش را می‌داد برای آن‌ها که خط‌اند. بین بچه‌ها هم معروف بود «چلو کباب تو خط، ساچمه‌پلو تو شهرک.» ♥️ ✍کانال شهید حاج حسین خرازی|نعم‌الرفیق https://eitaa.com/joinchat/1363410946C4e6aea8396