eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
103 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
31.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تقدیم به روح شهید حاج قاسم سلیمانی🌹 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
شهید کسی است که در میدان جنگ و در خدمت امام یا نائب او کشته شود و هرکس در زمان امام زمان (عج) در حفظ اسلام کشته شود، یقیناً به او ملحق خواهد شد، شهادت عبارت است از نبوغ درخشان حیات در کمال هشیاری و آزادی. 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
🔰 هشت جمله طلایی از رهبر انقلاب درباره بسیج به مناسبت فرارسیدن «هفته بسیج» 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥مناسبتی بسیجیان جان به کف، دلاوران کشوریم... بسیج🇮🇷 مقدس 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
هدایت شده از شهید گمنام🇵🇸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 رهبر معظم انقلاب : خیلی کارها هست که باید انجام بگیرد ، اما جز با روحیه بسیجی امکان پذیر نیست. 💐 گرامی باد.💐 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
به هر که هرچه داشتی بخشیدی حتی تیر‌ها هم از پیکرت خون نوشیدند 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
شهید، باران رحمت الهی است که به زمین خشک جانها، حیات دوباره می‌دهد. عشق شهید، عشق حقیقی است که با هیچ چیز عوض نخواهد شد.❤️ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
6.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 داماد کنار عروس با اسلحه و بی سیم 🌷 روایت دامادی شهید مدافع وطن 🌷شهید معصومی نژاد از مرزبانان ناجا بیستم خرداد 97 مصادف با بیست و پنجم ماه مبارک رمضان در درگیری با قاچاقچیان مواد مخدر در مرز میرجاوه به شهادت رسید.🌷 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️عشق قیمت نداره ' ▫️آخرین بازی های پدر و پسرهای دوقلو شهید مدافع حرم هاشم دهقانی نیا 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
۱۲ سالم بود که آز آن محله قدیمی و باصفا اساس کشی کردیم به طرف محله های وسط شهر یا به قولی امروزی تر . کلی دوست و رفیق داشتم که خیلی دلم براشون تنگ می شد . ولی خوب امید دیدن دوستام این بود که در آنجا مادر بزرگم هم زندگی می کند، ومن به بهانه سر زدن به مادر بزرگم می توانم آنهارا ببینم . یک سالی از دوستام خبر نداشتم تا یک روز به مسجد محله رفتم و از حالشان با خبر شدم . دوباره باهم بودیم و منو یکی از دوستام شدیم صمیمی ترین دوست هم، بیشتر از قبل . چیز هایی را از هم می دانستیم که حتی خودمون هم ازشون خبر نداشتیم . من خیلی به فعالیت های بسیجی علاقه داشتم ولی توی محله جدید بسیج فعالیت آنچنانی نداشت . رفیقم بهم گفت با اینکه راهت دوره ولی من کاری می کنم که تو زیاد توی بسیج فعالیت بکنی . گذشت تا شدم ۱۴ ساله . عید غدیر بود . خانواده دوستم که سید هستن عیدی تهیه می کردن و من هم برای کمک رفتم. مسجد هم سرود برگزار کرده بود که پسر ها و دختر های مسجد که تقریبا کم سن و سال بودن باهم می خواندن . رفیق ما و یک خانم دیگر مسئول دخترا و دوتا پسر که یکی حدودا ۱۶ _۱۷ و دیگری ۲۰ سال داشتند مسئول پسرها بودند . درگیر کارها بودیم کنار دوستم کمک می کردم . با یکی از دختر کوچولو ها که اجرا داشت توی سرود دوست شده بودم و وسط اجرا ( تمرین بود) روحیه می دادم بهش . ولی غافل از اینکه دلم انگار آن طرف میان جمع پسر ها گیر کرده . اول انکار می کردم ولی شب دیگه طاقت نیاوردم و به دوستم گفتم : ببین فکر بد دربارم نکنی ها ... ولی راستش دلم جایی گیر کرده آزاد هم نمی شه . گفت : کی؟ به پشت سرش اشاره کردم . ولی اون کلی ذوق کرد . دربارش برام گفت ... اینکه ۲۰ سالشه سیده و مداح هم هست . دلم رفت ... از وقتی خیلی کوچک بودم (۴ سالگی🤦🏽‍♀) دوست داشتم همسر آیندم سید باشه چون خودم سید نبودم . از همان روز شروع شد ... شب ها تا صبح بهش فکر می کردم و توی ذهنم باهاش خاطره می ساختم . مُحرم که شد . فقط تلاشم این بود که برویم مسجد آن محله روضه ... توی روضه هم امام حسین را کامل فراموش کرده بودم و به اسم مسئول توی هیت نوجوانان بودم، که هم دختر ها بودن و هم پسر ها . خیلی جلوش افتضاح به بار آوردم و به قولی سوتی دادم ولی با خودم می گفتم نه این الآن عاشق سوتی هام می شه 😔 نو جوان بودم و خام ، هیچی نمی فهمیدم . با مادرم بد حرف می زدم . عصبی شده بودم . پرخاشگر . بی منطق . دیگه دختر شاد و سر زنده قبلی نبودم . به مادرم هم نگفته بودم . فقط کارم شده بود شب ها قبل از هیئت دلشوره و انتظار رسیدن به ...😔 کم اشتهایی و غذا نخوردن و موقع خوابم فکر کردن بهش تاوقتی که خوابم ببره . به نظرم بهترین انتخاب بود . سید بر خورد خوبی با پسر بچه ها نداشت، پرخاشگری‌هاش رو میگذاشتم پای غیرتش . کارهای بچه گانش را پای سر زندگی . و اینکه موقع صحبت کردن توی چشم هایم نگاه می کرد را پای دوست داشتن به معنای واقعی کلمه کور شده بودم . کم کم گذشت ، مُحرم تمام شد . دوستام از پیج اینستاگرامش برام عکس و فیلم ارسال می کردن . و منی که دیگه خودم نبودم . روز ها کافی بود فقط یه ثانیه سکوت باشه می رفتم توی فکر آینده . زن و شوهر می دیدم خیال پردازی می کردم . داغون شده بودم . اصلا دختر قبلی نبودم. چند ماه گذشت یک روز یک رمان جدید پیدا کردم . یک دختری مذهبی، با اینکه می دانست عشقشون دوطرفه هست ولی بازهم خودش را نگه می داشت و به نفسش اجازه ورود نمی داد. این یک تلنگر کوچک بود . شب قرار بود برویم به یک مهمانی . آنجا باز هم کلی افکار چرت و پرت سراغم آمد . موقع برگشتن داخل ماشین یک هو واقعا نفهمیدم که چه شد . با خودم گفتم ... با این کار ها نه امام زمانت را شاد می کنی و نه شهدا را . یاد آن رمان افتادم ... گفتم ببین این دختر به چه حد از درک و شعور رسیده . با خودم گفتم آخه دختر خوب چرا فکر می کنی علاقتون دوطرفست ؟ اون که حتی اسمتم نمی دونه یک دفعه فکری به ذهنم رسید . (ما اصفهانی هستیم و به جایی که مزار شهدا هست می گوییم گلستان شهدا) ادامه👇👇
رو به پدرم گفتم اگر امکانش هست برویم گلستان شهدا . پدرم هم قبول کردند . وارد گلستان شهدا که شدیم اول سری به رفیق شهید گمنام زدم و ازشون در خواست کردم که توی تصمیمی که گرفتم کمکم کنند . و بعد رفتم سر مزار شهید تورجی زاده گفتم : می دانم که قلبم فاسدشده،و به درد شما نمی خوره ولی می خواهم قلبم را هدیه کنم بهتون ... می خواهم ازش مراقبت کنید دیگه اجازه ندید که آلوده بشه . قول دادم دیگر به هیچ مرد نامحرمی نگاه نکنم و با مرد های نامحرم فقط در حد لزوم صحبت کنم . سبک شده بودم، قلبم آروم شده بود. الآن خیلی دلم برای دختر سر زنده قبل تنگ شده . الآن هنوز هم که هنوزه خیلی چیزها مثل پرخاشگری و اینکه هر وقت سکوت بشه توی فکر می روم ( نه افکار قبلی ولی چیز های بی خودی ... به مرگ عزیزانم و... بی اختیار 😔💔) و افسوس می خورم که کاش قبل از این که قلب و ذهنم را کثیف کنم کسی بهم هشدار. می داد . الآن ۲۱ ام هر ماه می روم گلستان شهدا و این حس خوب را تمدید می کنم هر وقت این تک بیت را می شنوم یاد آن شب مهم می افتم "موج عشقت به ساحل دلم خورد / نفهمیدم که چی شد منو کی اینجا آورد" البته من هنوز هم که هنوز هست عاشق فعالیت در بسیج هستم و هنوز هم در همون مسجد و با همون آقا فعالیت داریم ولی باهاشون کاری ندارم و ارتباط با پسر هارا می سپارم به رفیقم . ولی دختر خانم های عزیز چند تا نکته بگم : 💠1_ سعی کنید الکی دلبسته نشید این عشق های نوجوانی سر انجامی نداره 💠2همه چیز را با مادرها درمیان بگذارید 💠3و سعی کنید در حد امکان در سن نوجوانی از نامحرم فاصله بگیرید 💠4همیشه به خدا توکل کنید تا بهترین هارا براتون رقم بزنه💝 💚🌱 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
اتفاقی که برای خواهر عزیز اصفهانی‌مون افتاده و با توسل به شهدا ختم به خیر شده👆👆