eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.6هزار عکس
6.3هزار ویدیو
105 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ سردار شهید علی پاشایی از غواصان لشکر عاشورا در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ بود و بعد از مدت‌ها حضور در جبهه و شرکت در عملیات‌های مختلف ۲۷ خرداد سال ۱۳۶۶ به یاران شهیدش پیوست سالروز ولادت‌شهید، علی پاشایی 🌹 رویاد کنیم... 🌺با و یک ... 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
‌﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ *شهیدی که با تانک از رویش رد شدند*🖤 *نمونه ای از شکنجه های زمان شاه*👆 *شهید محمد حسین علم الهدی*🌹 تاریخ تولد: ۱۳۳۷ تاریخ شهادت: ۱۶ / ۱۰ / ۱۳۵۹ محل تولد: اهواز محل شهادت: هویزه 🌹او زیر ذره‌بین ساواک بود. در سنین ۱۴ تا ۲۱ بارها او را زندانی و شکنجه دادند ؛ پس از مدتی خانواده موفق به دیدنش می‌شوند، وی در پاسخ به این‌که چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت: *«فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.»*🌹 صدای قرآن و نماز جماعت توی بند بلند بود حسین رو گرفتند و شکنجه اش دادند🖤 *اما یکبار هم اطلاعات رو لو نداد*🌷 همرزمش میگوید← شب قبل از شهادتش میخواست بره حمام گفتیم تو این سرما فردا عملیات هست خاکی میشی!! زد زیر خنده و بعد آروم گفت فردا جای مهمتری میخوام برم. گفتیم کجا؟؟؟؟ *گفت ملاقات خدا*....🕊️ فردای آن روز عملیات نصر، عملیات سختی بود *مرا به تانکی بستند که از روی پیکر مبارک حسین گذشت*🖤 *در صورتی که او هنوز جان داشت*🖤 هر چند چفیه اش روی صورتش بود و نمیتوانست عذاب کشیدن مرا ببیند *اما من صدای خرد شدن استخوان های حسین را شنیدم*🖤 ): پیکر او در سال 1361، *از روی قرآن و آرپیجی که در آخرین لحظات در کنارش بود شناسایی شد* و پس از تشییع باشکوه در اهواز، در گلزار شهدای هویزه با ۲۲ سال سن به خاک سپرده شد.🕊️🕋 *شهید سید محمد حسین علم الهدیٰ* *شادی روحش صلوات*💙🌹 🕊🕊🌹🌹🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
‌﷽یاد خاطرات عاشقان خدا﷽ ☀️ امروز ۱۵دی مصادف‌است با سالروز: 🦋ولادت شهید مصطفی عارفی ✨شــادی ارواح مطهر شـهدا صــلوات 🎈آن شب، شب عجیبی بود. باران میهمانِ مشهد‌الرضا شده بود؛ هوا خنک بود؛ نزدیک سی‌بار بود که با مسئول اعزام تماس گرفته بود ولی هربار به درِ بسته می‌خورد؛ نماز مغرب و عشا را که خواند، دلش طاقت نیاورد. 🌿آن‌شب دل یک بسیجی حوالی حرم حضرت عشق می‌چرخید و حاجتش را می‌خواست. 🎈با همسر و فرزندش راهی حرم شدند؛ ساعتی از زیارتش نگذشته بود که با لبی خندان به سوی همسرش آمد؛ دلش آرام گرفته بود و گویی امید داشت این گره به دست ضامن آهو باز می‌شود. 🌿می‌دانست که علی‌بن‌موسی‌الرضا ضمانتش را پیش عمه‌اش می‌کند و او حتما راهی وادی عاشقی می‌شود. 🎈شاید کمتر از ده روز گذشت که مسئول اعزام تماس گرفت و گفت ساکت را ببند، بسیجی آماده رزم شو. او که دوسال تمام در پی راهی برای اعزام بود، حالا با ضمانت شاه خراسان در کمتر از ده‌روز گره از کارش باز شد. 🌿ابوطاها گفتی: «من برای یک زندگی عادی ساخته نشدم.»؛ به گمانم برای همین مسئول اعزام را کلافه کردی؛ امام رضا را واسطه قراردادی تا برای دفاع از حریم اهل‌بیت راهی شوی و درست در شب تولد بانوی صبر حاجتت را گرفتی. 🎈همرزمت می‌گفت: با هم قرار گذاشتید که هر کدامتان زودتر آسمانی شد و بال پریدن گرفت، دست آن یکی را در زمین بگیرد؛ حتی گفته بودید شربت شهادت را هرکه نوشید، وقتی آقا بالای سرش آمد، لبخندی بزند؛ آن موقع است که ما میفهمیم مهمان آقا شده‌است. 🌿همینطور هم شد؛ وقتی ابوطاها شربت شهادت را نوش‌جان کرد و این دیار و مردمانش را ترک کرد، لبخند به لب داشت؛ لبخندی به شیرینی عسل و به زیبایی شهادت و به همین زودی طاها مرد خانه شد. 🎈در عجبم چطور از همسرت دل کَندی و چگونه از شیرین‌زبانی‌های امیرعلی گذشتی؟! 🌿به راستی که قدم‌گذاشتن در این راه دل شیر می‌خواهد و قلبی که برای معشوق بتپد؛ کاش قلب ما هم اینگونه بی‌قرارِ معشوق حقیقی‌مان باشد و در راه عشق ثابت‌قدم باشیم! ✍نویسنده: مهدیه نادعلی 💠به‌مناسبت سالروز تولد 💐تاریخ ولادت : ۱۵ دی ۱۳۵۹ - مشهد 💐تاریخ شهادت : ۵ اردیبهشت ۱۳۹۵ 💐محل شهادت : تدمُــــر سوریــــه 💐مزار : مشهد - بهشت‌رضا علیه‌السلام🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑🎥 سالروز فرارسیدن یوم الله ۱۹ دی مردم قم علیه رژیم ستمشاهی پهلوی در سال ۱۳۵۶ گرامی باد. ➖➖➖➖➖➖➖➖
8.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌷 در هفتم این ماه رجب پیشاپیش روز پدر ای پدر، مبارک به شما ☝لحظاتی از شعرخوانی آقای مهدی سلحشور در ابتدای دیدار هزاران نفر از مردم قم با رهبر انقلاب. ۱۴۰۳/۱۰/۱۹
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ دوست‌داشتَنَت‌که‌عِیب‌نیست دوست‌داشتَنَت‌دِلِ‌‌آدَم‌راروشَن‌می‌کُنَد ♥️ خودَم‌پیشِت‌نیستَم... وَلی‌دِلَم‌یه‌گوشه‌اَزحَرَمِت‌جامونده آره‌عَزیزِدِلَم..💔.. بی‌دِل‌مَنَم،که‌دِلَم‌مونده‌پیشِ‌طُ°🥀° آخَرین‌باری‌که‌بَرگَشتَم‌اَزپیشِت چه‌جونی‌کَندَم‌تا‌فاصِله‌بِینِمون‌نَیوفته... روُحی‌،زِماخواهَدماند‌،کِه‌آوارِه‌تُوست، °❤️‍🩹° اَلسَّلامُ‌عَلَیْکَ‌یا‌اَباعَبْدِاللَّهِ 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ هادی شدی که بر همگان سر شویم ما هادی شدی که از همه برتر شویم ما هادی شدی که جلد غم سامرا شویم هادی شدی شما که کبوتر شویم ما گمراه شد هر آنکه از این طایفه جداست هادی شدی که پیرو حیدر شویم ما ✨سوگنـدبه‌خاك‌غُـربتِ‌سـٰامِره‌اَت✨ ✨تـووارثِ‌عِلم‌یازدَه‌مَـعـصـومي✨ •ما سَامرا نَرفته گِدای‌تو مِی‌شویم؛ ●ای‌مَهربان امام‌فَدای تو مِی‌شویم؛ •هَادی خَلق،کوری‌چِشمان گَمراهان؛ ●پَروانگان شَمع‌عِزای‌تو مِی‌شویم... سامرا؛امروز مَدینِه‌میشوَد‌مهمانِ‌تو آسمـٰانها أشك‌میبـٰارندبَـردامان‌تو گل‌فَاطمه‌ياعَلي‌النقي.❤️‍🩹. شَهـٰادتِ جانگُداز وَ مَظلومانه حَضرتِ إمام عَليٍ الهـٰادي عَلَيهِ السَـّـلاٰم تَسليَت بـٰاد.🖤. فرارسیدن شهادت جانسوز حضرت امام هادی علیه السلام را خدمت اقا امام زمان ارواحنا فداه و همه عاشقان و شیفتگان اهل بیت علیهم السلام تسلیت عرض می نماییم. 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
دنیا دیگر مثل تو را ندارد، اگر داشت که کودکان غزه آرامش داشتند🇮🇷 🦋شادی‌ارواح‌طیبه‌شهداصلوات🦋 ••┈🌷🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷 🌹 رویاد کنیم... 🌺با و یک ... 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ سردار شهید علی پاشایی از غواصان لشکر عاشورا در عملیات‌های کربلای ۴ و ۵ بود و بعد از مدت‌ها حضور در جبهه و شرکت در عملیات‌های مختلف ۲۷ خرداد سال ۱۳۶۶ به یاران شهیدش پیوست سالروز ولادت‌شهید، علی پاشایی 🌹 رویاد کنیم... 🌺با و یک ... 🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹 🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨ 🌤 🍃🌷🍃🌷 @shahidma 🍃🌷🍃🌷
﷽⚘💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸 ﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽ نام و نام خانوادگی شهید : صادق اعمی نام پدر : فتح الله تاریخ تولد : 1339/04/30 تاریخ شهادت : 1359/09/25 عملیات شهادت : خط پدافندی محل شهادت : سوسنگرد سالروزشهادت شهید صادق اعمی 🌠 رفتند تا بمانند ، نماندند تا بمیرند ! 🌹🕊🍀🇮🇷 💐 روحشون شاد و یاد و نامشون همیشه گرامی و راهشون پر رهرو باد 💐 🌸🤲 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ احْشُرْنٰا مَعَهُمْ وَ الْعَنْ أعْداءَهُم أجْمَعِین 🤲🌸 🦋🦋🦋
‍ ‍ ‍ •┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈• 🍃پاییز با حسرت دستِ مهر، بر سر می‌کشد و برگ‌های درختان را فدای بیست و چهارمین روز می‌کند؛ چون تو چشم به این دنیا گشودی. 🍃خوش به حالِ سال‌هایی که بزرگ شدن، ، مدافع و شدنت را دیدند. اصلاً تو برای ماندن، خلق نشده بودی. فقط، مدتی قلم سرنوشت ماندن را بر دفتر زندگی‌ات ثبت کرد؛ تا راه و رسم عاشقی را یاد بدهی. ماندی تا راوی تاریخ آغشته به خون باشی. 🍃این محاسن سفید شده در آسیابِ ، هر کدام قصه شهیدی را می‌گویند که دست رد به سینه‌ی دنیا و زیبایی‌هایش زد تا امروز آهِ حسرت بر دل‌هایمان بنشیند. 🍃فرمانده، سرلشکر و هزاران اسم دیگر در مقابل بودنت قد خم کرده‌اند.‌‌ تا خواستیم، قدر بودنت را بدانیم جمله گاهی چه زود دیر می‌شود باورمان شد و افسوس‌ها نامه عبرت دلمان... 🍃حبیب حرم شدی و پس از سال‌ها دعا، آرزوی شهادت، جامه‌ی حقیقت بر تن کردی و به کاروان رسیدی. 🍃فرمانده قلب‌ها، در سیم خاردار نفس، اسیر شده‌ایم و توان رهایی نداریم. به دعایت محتاجیم تا به سنگر توبه برسیم و مجاهدِ تقوا و ایمانمان باشیم. ☆ حبیب قلب‌ها☆ 📆تاریخ تولد : ۲۴ آذر ۱۳۲۹ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ مهر ۱۳۹۴ 🥀مزار شهید : گلزار شهدای همدان 🕊محل شهادت : حومه، حلب
مجید گفت _ولی من دیگه از این به بعد میخونم جانمازم رو جمع کردم گذاشتم روی طاقچه شام خوردیم خوابیدیم برای نماز صبح بیدار شدم و دوباره خوابیدم که صدای عذرا خانم به گوشم خورد حسن پاشو اسماعیل اومده دنبالت اسم اسماعیل اومد دلم یه جوری شد اصلا دلم نمیخواد برم، از کار بدم نمیاد ّاخلاقشون رو دوست ندارم به ناچار بیدار شدم و از همشون خداحافظی کردم و دنبال اسماعیل اومدم خونشون صبحانه خوردم حبیبه خانم گفت _دیشب مهمون داشتیم از غذا اضافه نیومد که بدم ببری ناهار که درست کردم میدم اسماعیل برات بیاره گوسفندها رو از اقل آوردم بیرون و با شیری اومدیم صحرا ظهر شد نمازم رو خوندم وایسادم ببینم اسماعیل آقا میاد برام غذا بیاره کسی رو ندیدم دلم بد جور ضعف میره هیچی نیست بخورم تا عصر چشم به راه اسماعیل موندم ولی نیومد. با شیری گوسفندها رو آوردم خونه شهر بانو چشمش به من افتاد پرسید _حسن چرا انقدر رنگت پریده _گشنمه ناهار نخوردم _چرا؟ مگه ننه‌م برات غذا نذاشه بود _نه گفت دیشب مهمون داشتیم غذا نمونده ظهر میدم اسماعیل بیاره ولی بابات نیومد شهر بانو زد پشت دستش _ای وااای از دست ننه‌م نمیدونم چیکار کنم صبر کن الان برات نیمرو درست میکنم شهر بانو سه تا تخم مرغ برام نیمرو کرد سفره انداخت از صندوق نون گذاشت تو سفره آب زد بهم گفت _بیا بخور یه لقمه گرفتم بذارم دهنم که حبیبه خانم اومد نگاهی به نیمرو انداخت رو کرد به شهربانو _تو اینها درست کردی _آره؟ چرا امروز به حسن گفتی برات غذا میفرستی نفرستادی _یادم رفت _همین مامان! یادم رفت؟ حسن از صبح هیچی نخورده _حالا حسن از صبح صبر کرده الانم صبر میکرد تا سفره شام رو بندازیم