#زندگی۱
🌸✨چندماهقبلاز شهادتداداش مجید👇
مجید ودوستانش وسط آب با یکدیگر ادابازی میکردند
یک نفر وسط میآمد و اداهایی را در می آورد وبقیه باید میگفتند منظورش چی بوده.وسط این بازی بود که چشم های مجید تا چنددقیقه ای خیره ماند.
رفت نزدیک دوستش
_حامد،این چیه زدی رو کتف و کمرت،بدجوری چشمم رو گرفته
_خالکوبی رو میگی؟
_آره،عجب چیز قشنگی زدی پسر!
_منچندتاخالکوبیزده بودم و شکل زشتی روی بدنم افتاده بود هرقسمتش یه چیزی بود .منم این عنکبوت رو باتارهاش زدم تاهمه رو بخوره بره
_منم میخوام خالکوبی کنم خیلی چیز قشنگ و جالبی از آب در اومده
_مجیدجون!یه وقت اینکارو نکنی ها!به قرآنمنپشیمونم
_چی پشیمونم .شکل به این قشنگی اصلا یه زیبایی خاصی بهت داده
_نه مجید،اگه میشد و راه داشت این هارو هم پاک میکردم
_پیش کی رفتی زدی
_من میگم پشیمونم،توهم پشیمون میشی داداش
_جونمجیدبگو پیش کی زدی
_خودت که میدونی نمی گم بهت ،براخودت دردسر درست نکن
_چه دردسری!من حتما یه خالکوبی قشنگ میزنم .جونمجید بگو کی این رو برات زده؟
_خالکوبی من رو دیدی،به قول خودت جوگیر شدی
_نه بابا،جو چیه داداش.بدجوری این عنکبوت و تارش چشم من رو گرفته .خیلی چیز تمیز و باحالیه
مجید دست بردار نبود .دلش برای خالکوبی دوستش رفته بود.یکی دو هفته بعد دوست مجید او را دید
آستینش را بالا زده بود و نشسته بود پای قلیان .دوست مجید که اورا دید تا ته خط را خواند.مجید از مچ دست تا آرنجش را خالکوبی کرده بود
_سلام به همگی جای منم باز کنید
مجید کنار رفت و برای رفیقش جا باز کرد
_مجید!این چه کاریه کردی؟
_خالکوبی رو میگی؟میبینی چقدر قشنگه
_حالا تو بیا بریم پیش رفقای من تا برات بزنن
_قشنگیش که خیلی قشنگه .ولی منگفتم نزن.پشیمان میشی،اصلا خالکوبی چیز خوبی نیست
_دیگه جوگیر شدم .برای تنوع هم بد نیست
🌸✨دوسه ماه بعد...
جشن تولد یکی از دوستان مجید بود .او همیشه در جشن تولدها و مهمانی ها میدان دار بود .اولین بارش بود که به مهمانی نیامده بود و همه تعجب کرده بودند .بیشتر مهمان ها به خاطر مجید می آمدند....
ادامه دارد...
#شهیدمجیدقربانخانی
@shahidmajidghorbankhani