eitaa logo
شهید احمد مَشلَب
543 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
3.9هزار ویدیو
5 فایل
کانال کاملی از شهیدBMWسوار🚘 ‌‌‌‌‌ شھادت‌آن‌است‌که‌متفـاوت‌بھ‌آخر ‌برسے... وگرنھ‌مرگ‌ڪھ‌پایان‌همھ‌قصھ‌هاست:) ناشناس‌کانال: https://eitaa.com/joinchat/1896087742Ca3b8ef428a کپی؟!حلالت رفیق🌿
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سلام‌خدمت‌تمامے‌شما‌عزیزان♥️... رفقاےِ‌جانِ‌دل‌به‌مناسبت‌ ولادت‌برادرمون‌تصمیم‌داریم‌عهدنامه‌ داشته‌باشیم‌باهاشون😊🌱 حالا‌این‌عهدنامه‌چه‌جوره؟! اینکه‌‌شما‌‌داخلِ‌یه‌دفتــر عهدمیبنــدید‌باشهیــدکه من‌به‌خــاطرِ‌شما‌وَدر روزِ‌ولادتِ‌شـــما باهاتون‌عهــــدمے‌بنــدم‌که‌ فلان‌گناه‌👌🏻 روترک‌کنم... یا‌حتے‌به‌خــاطر‌شما ازاین‌به‌بعد‌یه‌عمــل‌مثبت‌انجام‌میدم... مثلا‌هــر‌روز‌۲۰تاصــلوات‌هدیه‌به‌آقا امام‌زمان‌میکنم‌👍🏻 یامثلا‌به‌پدرمادرم‌بیشتـــرتوجه‌میکنم و‌بیشتر‌گوش‌به‌حرفشون‌میدم😍🌙... و.... این‌عهــدنامه‌رو‌مینویسید و‌باشهیداحمدهم‌عهد‌میبندید که‌ایشون‌هم‌توےِ‌این‌مسیرکمکتون‌کنند🙂 . . عهــد‌شما‌با‌برادرشهیدمون‌چیه؟! :) به‌نیتش‌چه‌کار‌میکنے؟! بهمون‌بگو 😉👇🏻 @Yaroqayah عهدهاتون‌رو‌برامون‌بفرستیــد‌تا داخل‌کانال‌بزاریم‌وبقیه‌هم‌ازتون ‌الگو‌بگیرند🌱 از‌این‌قافله‌جانمونے‌هااا😊
➣پـسری‌از‌دخـتـری‌شماره‌خـواسـت...🚶‍♂ دختر‌گفت:چرآکہ‌نہ‌بفرمآییداین شماره‌من 17_ 32 :/ پسرشگفت‌زده‌شدوگفت:این‌چہ‌نوع‌شماره‌ایست؟!😑 دخـتر‌پـآسـخ‌داد:قـرآن‌سـوره‌17،آیـہ32!)) 💙خـدآونـدمیـفرمـآیـد: وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَاه: ''بـہ‌زنـآن‌نـزدیـڪ‌نشـوید‌'' :) ‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
شهید احمد مَشلَب
#رمان_حجت_خدا #از_زبان_مادر_شهید #پارت_1 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 از وقتی فهمیدم باردارم، شش دانگِ حواسم را ج
_زبان_مادر_شهید 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 مرددّ بودیم اسم بچه را چه بگذاریم . هرکسی از اقوام و اشنایان نظری می داد و چیزی می گفت . اما به نتیجه ای نمیرسیدیم. یک لحظه سرم را انداختم پایین و رفتم توی فکر. باخودم گفتم:<محسن. اسمش را می گذارم محسن . به یاد محسن سقط شده ی حضرت زهرا سلام الله علیها. به یاد محسن شهید حضرت زهرا سلام الله علیها.> ............. سن و سالی نداشت . بچه بود . وقتی می دید چادر سرکرده ام و دارم دعا میخونم ، می نشست کنام و می گفت : - مامان به من هم یاد میدی ؟ خیلی دوست دارم یاد بگیرم خوشحال میشدم وصورتش را میبوسیدم و می گفتم: - چشم مامان جان ، چشم عزیزم زیارت عاشورا و حدیث کسا را خودم یادش دادم .شب های جمعه خانه پدر بزرگش هیت بود. میرفت با همان زبان بچه گانه به پدربزرگش می گفت : - باباجون من امشب زیادت عاشورا بخونم؟ پدربزرگش قند توی دلش اب میشد و میگفت: - محسنم تو بخون عزیزم ادامه دارد....... @moshleb1394
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا