سلامخدمتتمامےشماعزیزان♥️...
رفقاےِجانِدلبهمناسبت
ولادتبرادرمونتصمیمداریمعهدنامه
داشتهباشیمباهاشون😊🌱
حالااینعهدنامهچهجوره؟!
اینکهشماداخلِیهدفتــر
عهدمیبنــدیدباشهیــدکه
منبهخــاطرِشماوَدر
روزِولادتِشـــما
باهاتونعهــــدمےبنــدمکه
فلانگناه👌🏻
روترککنم...
یاحتےبهخــاطرشما
ازاینبهبعدیهعمــلمثبتانجاممیدم...
مثلاهــرروز۲۰تاصــلواتهدیهبهآقا
امامزمانمیکنم👍🏻
یامثلابهپدرمادرمبیشتـــرتوجهمیکنم
وبیشترگوشبهحرفشونمیدم😍🌙...
و....
اینعهــدنامهرومینویسید
وباشهیداحمدهمعهدمیبندید
کهایشونهمتوےِاینمسیرکمکتونکنند🙂
.
.
عهــدشمابابرادرشهیدمونچیه؟! :)
بهنیتشچهکارمیکنے؟!
بهمونبگو 😉👇🏻
@Yaroqayah
عهدهاتونروبرامونبفرستیــدتا
داخلکانالبزاریموبقیههمازتون
الگوبگیرند🌱
ازاینقافلهجانمونےهااا😊
#خادم_نوشت
#دعامونکنید
#تلنگر
➣پـسریازدخـتـریشمارهخـواسـت...🚶♂
دخترگفت:چرآکہنہبفرمآییداین
شمارهمن 17_ 32 :/
پسرشگفتزدهشدوگفت:اینچہنوعشمارهایست؟!😑
دخـترپـآسـخداد:قـرآنسـوره17،آیـہ32!))
💙خـدآونـدمیـفرمـآیـد:
وَلَا تَقْرَبُوا الزِّنَاه:
''بـہزنـآننـزدیـڪنشـوید'' :)
شهید احمد مَشلَب
#رمان_حجت_خدا #از_زبان_مادر_شهید #پارت_1 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃 از وقتی فهمیدم باردارم، شش دانگِ حواسم را ج
#رمان_حجت_خدا
#از _زبان_مادر_شهید
#پارت_2
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
مرددّ بودیم اسم بچه را چه بگذاریم . هرکسی از اقوام و اشنایان نظری می داد و چیزی می گفت . اما به نتیجه ای نمیرسیدیم.
یک لحظه سرم را انداختم پایین و رفتم توی فکر. باخودم گفتم:<محسن. اسمش را می گذارم محسن . به یاد محسن سقط شده ی حضرت زهرا سلام الله علیها. به یاد محسن شهید حضرت زهرا سلام الله علیها.>
.............
سن و سالی نداشت . بچه بود . وقتی می دید چادر سرکرده ام و دارم دعا میخونم ، می نشست کنام و می گفت :
- مامان به من هم یاد میدی ؟ خیلی دوست دارم یاد بگیرم
خوشحال میشدم وصورتش را میبوسیدم و می گفتم:
- چشم مامان جان ، چشم عزیزم
زیارت عاشورا و حدیث کسا را خودم یادش دادم .شب های جمعه خانه پدر بزرگش هیت بود. میرفت با همان زبان بچه گانه به پدربزرگش می گفت :
- باباجون من امشب زیادت عاشورا بخونم؟
پدربزرگش قند توی دلش اب میشد و میگفت:
- محسنم تو بخون عزیزم
ادامه دارد.......
#کاری_از_قرارگاه_شهید_ابراهیم_هادی
#محرمحسینی_تسلیت
@moshleb1394
شهید احمد مَشلَب
سلامخدمتتمامےشماعزیزان♥️... رفقاےِجانِدلبهمناسبت ولادتبرادرمونتصمیمداریمعهدنامه داشته
من با شهید بزرگوار ، شهید احمد مشلب حدود یک سال هست که اشنا شدم از روز اولی که کلیپ ها و تصاویر ایشون رو دیدم ایشون ارادت خاصی به من داشتن من به خاطر ایشون از خیلی گناه ها نجات پیدا کردم و در تمامی سختی ها حضور و کمک رسانی ایشون رو حس میکردم .
من قبل از اینکه با ایشون اشنا بشم چادر میپوشیدم اما بعد از اینکه فهمیدم ایشون به حجاب تاکید خاصی دارن در این امر حساسیت بیشتری به خرج دادم .
من برای خدا و بردار شهیدم با ایشون عهد میبندم بیشتر مراقب حجابم باشم و در حد توانم بیشتر اعمالم رو بهشون هدیه میکنم ان شالله و در هنگام گناه یاد حضور پر مهر ایشون میفتم و از گناه دوری میکنم ان شالله🌸🌸
-
-
-
-
انشالله همیشه از گناه دوری کنید و عاقبت بخیر بشوید😊🌸🌸و همچمین بنده حقیر