eitaa logo
شهید محمد مسرور❤️
355 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
765 ویدیو
36 فایل
اولین طلبه شهید مدافع حرم استان فارس که در1394/11/16در سوریه به مقام پر فیض شهادت نائل شدند. این کانال شخصا زیر نظر خانواده شهیدمی باشد .واعضای خانواده شهید آن را مدیریت میکنند.
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید محمد مسرور❤️
❤️
🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خبر شهادت محمد قسمت ۱ برای آخرین بار که تماس گرفت، سه چهار روز مانده بود که برگردد به ایران. زنگ زد وگفت اگر تا چند روز تماس نگرفتم نگران نشوید. می‌خواهند ما را جابه‌جا کنند و دسترسی به تلفن نداریم. اما در این چند روزی که محمد تماس نگرفت همه اعضای خانواده نگران بودیم. و از هرکسی که می‌دانستیم می‌تواند خبری به ما بدهد پرس و جو می‌کردیم. روز شنبه ۱۷ بهمن‌ماه سال ۹۴ بود. من از خانه‌ی مامان به خانه خودمان برگشتم. آن‌روز مامان حال خوبی نداشت و مدام برای محمد دلتنگی و گریه می‌کرد. به خانه که برگشتم شب شده بود. اینترنت را روشن کردم. دیدم کلی پیام برایم آمده. دوستانی که سراغی از من نمی‌گرفتند همه احوال پرسی کرده بودند. خیلی تعجب کردم. تا اینکه یکی از دوستان به من گفت سوالی دارم گفتم بفرمایید. گفت: "راست است که برادرت شهید شده؟" این جمله‌ی غیر منتظره برای من خیلی سنگین بود. نمی‌دانید چه حالی داشتم. سریع گفتم: دور از جان داداشم. این چه حرفیست که می‌زنی خدا نکنه!!! (آخر هیچ کس از رفتن محمد به سوریه با خبر نبود حتی اقوام) گفت: یک گروهی هست که ما هر شب یک ختم صلوات برای یک شهید می‌گیریم. امشب هم برای عموی شهیدت گرفتیم و من فکر کردم ایشان برادر شما هستند. نمی‌توانستم حرفش را باور کنم. معلوم بود که می‌خواهد چیزی را از من پنهان کند. به خانم محمد پیام دادم. گفتم چه خبر از محمد؟ او هم بی قرار بود. گفت که برادر دوستم شهید شده ولی خود خانواده‌اش خبر ندارند. من هم گفتم وای خدا به دادشان برسد چه زجری می‌کشد خواهرش. ولی گفت پدر، لیست شهدا را از یکی از دوستانش گرفته و محمد صحیح و سالم است و ان شاءالله فردا برمی‌گردد. ولی باز می‌دیدم پیام می‌آید که از سوریه‌ایها چه خبر؟ دلنگرانیم هزار برابر شده بود. با خانم محمد ختم صلوات گذاشتیم. و تا صبح مدام از هر جایی می‌شد دنبال خبری از محمد بودیم. آن شب چه بر من گذشت را نمی‌توانم توصیف کنم. تا صبح در تب و لرز سوختم و حال خیلی بدی داشتم. داماد دختر خاله‌ام هم با محمد هم رزم بود. دائم با دختر خاله‌ام در تماس بودیم. ساعت، ۳ شب بود. به من پیام داد که نگران نباش روز جمعه دامادم، محمد را دیده و صحیح و سالم است. ولی من آرام نمی‌شدم. به عموی شهیدم التماس می‌کردم خبری از محمد به من برساند. نزدیکی‌های اذان صبح بود که خوابم برد. خواب دیدم تلفن زنگ می‌زند. گوشی را که برداشتم محمد بود. گفتم محمد تویی کجایی داداش؟!
شهید محمد مسرور❤️
🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦🌦 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 خبر شهادت محمد قسمت ۱ برای آخرین بار که تماس گرفت، سه چهار روز مانده بود که برگر
خبر شهادت محمد قسمت ۲ گفت: فاطمه خوبی؟ گفتم نه ما نگرانتیم پس کجایی؟ بعد دیدم که آمد در خانه ما نشست و گفت: نگران نباش فردا پرواز داریم. ما را می‌آورند تهران نگران نباش. من هم فقط گریه می‌کردم. صبح بی‌قرار بودم. ولی خوشحال که محمد به من گفته امروز می‌آید. اما تا گوشیم را باز کردم دیدم یکی از نزدیکترین دوستانم که خیلی به او اعتماد داشتم برایم پیام فرستاده که خوبی؟ چه خبر؟ گفتم بد نیستم. گفت مگر پسر عموت سوریه است؟ گفتم بله. هم پسر عمویم و هم برادرم. چطور! چیزی شده؟ گفت: نه ان‌شاءالله. شایعه‌هایی بود که من ردش کردم. وای که دلنگرانی من بیشتر از شب قبل شد. به همسرم گفتم اصلا دلم آرام نیست. فکر کنم خبری شده. می‌خواهم بروم خانه پدرم. خانه ما دوتا کوچه بیشتر از هم فاصله نداشت. با خانم محمد هم تماس گرفتم. گفتم مادر حال خوبی ندارد بیا تا برویم آنجا. وارد کوچه مادرم که شدم دیدم چند تا از همسایه‌ها مرا با حالت خاصی نگاه می‌کنند. جلوتر رفتم. دیدم عمویم پشت در خانه نشسته و گریه می‌کند. و دختر عمویم عکسی را در گوشی خود به پدرم نشان می‌دهد. این صحنه برایم خیلی ترسناک بود. دویدم گوشی‌ را از دست دختر عمویم گرفتم. گفتم چی بود نشان می‌دادی؟او هم قسم می‌خورد که هیچی نیست فقط یک عکس از محمد بود... داد می‌زدم چرا اینجا جمع شدید؟ برید خانه‌هایتان. داداشم حالش خوب است و دارد برمیگردد. کی این شایعات را در آورده؟ داد می‌زدم و تمام تنم می‌لرزید.😭 با سر و صدایی که راه انداختم همه رفتند. وارد خانه که شدم دیدم مادر نگران است و خاله‌ام کنارش نشسته. سعی کردم مادر از قضیه بویی نبرد. ولی او مدام از من سوال می‌کرد چی شده دخترم؟ چرا ناراحتی؟ کم کم همه‌ی اقوام یکی یکی آمدند و یا تماس می‌گرفتند. من هم فقط داد می‌زدم چرا آمدید اینجا. به خدا محمد سالم است. خودش به خوابم آمده و گفته امروز می‌رسد تهران! هر بار تلفن خانه زنگ می‌خورد می‌دویدم و می‌گفتم دیدید محمد است! اما گوشی را که برمی‌داشتم محمد نبود. مدام صلوات می‌فرستادم. حال همه‌مان خراب بود. از ترس معده درد شدیدی گرفته بودم و می‌لرزیدم. و منتظر خبر خوشی از محمد. خانم محمد هم آمد. با این صحنه که مواجهه شد زانوهایش شل شد و زد زیر گریه. می‌گفت چی شده؟ گفتم هیچی نشده. به خدا همش شایعه است. بعد با پدرش تماس گرفت. و پدرش گفت محمد سالم است. اما این دل‌های ما با این حرف‌ها آرام و قرار نمی‌گرفت. دوباره تماس گرفتیم دیدیم پدر خانم محمد فقط گریه می‌کند. خانم محمد گوشی را به من داد و گفت: فاطمه ببین بابا چه می‌گوید. گفتم چی شده؟ فقط گریه می‌کرد و می‌گفت محمد...😭😭 من هم داد می‌زدم و می‌گفتم محمد چی؟! دروغه دروغه دروغه . گوشی از دستم افتاد و دیگر دنیا در چشم سیاه شده شد.😭😭😭 بعد گفتند که شک دارند که طرفی که شهید شده است محمد باشه یا نه! کمی امیدوار شدم. باید جسد شناسایی می‌شد. برادر و دائیم رفتند که خبری به دست بیاورند و من کماکان منتظر تماس محمد. برگشتند. ولی چیزی نمی‌گفتند. این دل من مثل سیر و سرکه همین‌جور می‌جوشید. برادرم بلند شد که برود خانه خودشان. گفتم برای چه می‌خواهی بروی؟ گفت می‌خواهم لباسم را عوض کنم. زود برمی‌گردم. پیش خودم گفتم نکند عبدالحسین بخواهد لباس مشکی بپوشد... حالا ساعت چهار بعدازظهر شده بود و من و مامان تنها کسانی بودیم که خبر از شهادت محمد نداشتیم. برادرم وارد خانه شد. دویدم جلویش که ببینم خبری تازه از محمد ندارد؟! در کمال ناباوری دیدم مشکی پوشیده. گفتم چرا مشکی پوشیدی؟! گفت: فاطمه ولم کن تو را به خدا. وای خدایا! زانوهایم شل شد خوردم زمین. هیچ وقت نمی‌توانستم دوری یکی از عزیزترین افراد خانواده‌ام را تمحل کنم. چه می‌شنیدم؟ محمد من دیگر بین ما نبود....دنیا دور سرم چرخید.😭😭😭😭😭 چه کشیدیم و چه دیدیم و چه شنیدیم خدا بهتر می‌داند. بدترین و سخت‌ترین راه را برای خبر دادن به خانواده ما انتخاب کردند. ریز ریز آب شدیم. محمدی که هر لحظه انتظار ورودش را به خانه داشتیم. حالا دیگر قرار نیست هیچ وقت به خانه برگردد. وچه سخت گذشت ۷ سال پيش در این ساعات چشم انتظاری
به همت خیرین بزرگوار گروه خرید دستگاه 3 کاره Canon (پرینتر، کپی، اسکنر) به ارزش 8/050/000 تومان جهت استفاده کودکان و نوجوانان بی سرپرست خوابگاه ریحانه وابسته به بهزیستی کازرون *گروه جهادی مردمی طلبه شهید مدافع حرم محمد مسرور (کازرون)*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️ یادواره ۳۸ لاله رعنا قامت روستای بلیان ▪️ همزمان با سالروز شهادت امام موسی کاظم (ع) 📅 زمان: پنج شنبه - ۲۷ بهمن ۱۴۰۱ - ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۷ 🔰 ستاد یادواره ۳۸ شهید روستای بلیان 🖋️ کانال اطلاع رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون را در ایتا دنبال کنید Eitaa.com/isaarkazerun
گاهی نگاهی💔
هدایت شده از میعاد با ابراهیم
وقتی با شماره‌ی -1640- تماس بگیرید، یک‌نفر پشت خط منتظرتونه که خریدار دلهای شکسته‌ست (:❤️ با حال خوب زنگ بزن... - - - - - - - - - - - - - - 💠⃟🇮🇷 @shahidsayyadi
23.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاد حاج قاسم عزیز و شهدای مدافع حرم❤️