به نام خدا
*خاطره*
*به مناسبت سالروز عقد*
همیشه عادت داشت لباس هاشو میداد من براش اتو میکردم، اما این بار اتو کردن لباس محمد متفاوت تر از بارها ودفعه های قبل بود، هر بار که اتو میکشیدم به لباسش ذوق قد وبالای زیباشو میکردم.
صبح روز 6 شهریور ساعت 7 صبح بود تماس گرفت، گفت : آماده باش دارم میام دنبالت باهم بریم شهدای گمنام، منم سریع آماده شدم دوربین رو آماده کردم، گفتم میرم کلی عکس هنری از محمد میگرم، پشت درب خونه آماده ایستاده بودم محمد در بزنه، تا محمد در زد سریع در رو باز کردم، محمد رو دیدم با لباس زیبای سفید وشلوار مشکیش، چقدر بهش میومد، کلی ماشاءالله تو دلم براش خوندم.
سوار موتور محمد شدم رفتیم سمت شهدای گمنام، تا صیغه محرمیت محمد به درخواست خود محمد در کنار شهدای گمنام خونده بشه، منم شروع کردم عکاسی کردن، از لحظه لحظه ی مراسم محمد عکس وفیلم گرفتم، صبح جمعه بود دعای ندبه تو سالن کنار شهدای گمنام خونده شده بود، مادر کیک خامه ای گرفته بود گذاشته بود روی قبر شهدای گمنام، دعا تمام شد خانم ها یکی یکی آومدند کنار شهدا، همه با تعحب نگاه میکردند که یه مراسم عقد کنار شهدا برگزار میشه، مامانم شروع کرد پذیرایی کردن از مهمون های شهدا، یادم نمیره محمد با چه اشتهایی کیک خامه ای رو میخورد (عاشق کیک خامه ای بود). طولی نکشید که نماز شهادتش را همونجا کنار شهدا گمنام خوندند. شروع زندگی مشترک محمد وشروع زندگی اُخروی محمد در کنار شهدای گمنام رقم خورد، وچه گمنام بود خود محمد، وندیدم همچون تو برادر نازنینم، ندیدم به حُجب وحیای تو به صداقت وپاکی تو به خالصی تو💖
شهید محمد مسرور❤️
*ما را ز خاندان کرم آفریدهاند*
*یک موج ازتلاطم یَم آفریدهاند*
*ما را فدائیان پسرهای فاطمه*
*ماراشهیدمیر و علم آفریدهاند*
______🖤_________
*اولین طلبه شهید مدافع حرم*
*استان فارس*
*#شهید_محمد_مسرور*
#تولد یکم فروردین ۱۳۶۶
#زادگاه_شهرستان کازرون_فارس
#شهادت۱۶ بهمن ماه ۱۳۹۴
#محل شهادت نُبل الزهرا_ سوریه
#محل دفن بهشت زهرای کازرون
_____🖤_________
*دهه دوم محرم ۱۴۰۰_شیراز*
*#راوی_محمد_امیری_شیراز*
mohamad.amiri313
__________________
*#انجمن_راویان_فجر_فارس*
*#مجمع فرهنگی میعاد با شهیدان فارس*
رضوان و رضايت خدا شامل كساني ميگردد كه:
1 - ايمان به خدا و قيامت داشته باشند.
2 - خانه و وطن خويش را براي حفظ دين شان رها كنند و هجرت نمايند.
3 - با مال جان خويش در راه خدا جهاد نمايند.
4 - پيوسته پيرو ولايت و رهبري باشند.
5- رضايت خدا را در صدق و راستي (گفتار و عمل) بايد جست و جو كرد.
*شهدا مثال بارز این آیات هستند .*
::::::::::::♥️
*دلم می خواهد هزاران بار به شهادت برسم چون انسان را به خشنودی خدا می رساند و آرزویم خشنودی خداوند از من می باشد . انشاءالله.*
10/03/84 محمد مسرور
شهیدان این درس را به ما داده اند و در راس آن آقای شهیدان امام حسین (علیه السلام) که با خون خود در کربلا این درس را تا قیامت به ما بندگان آموخت و هنوز که هنوز است دین اسلام را درس امام حسین زنده نگه داشته و هر روز بر این دین افزوده می شود تا زمینه فرج آقا امام زمان (علیه السلام) برسد.
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور
به نام خدا
دم دمهای غروب بود که تلفنم زنگ خورد.
الو بله!
سلام مجتبی!
کجایی؟
شلمچه ای؟
سلام نه!
نمیای شلمچه؟
امشب که خرمشهرم فردا صبح هم باید با کاروان برم اروند.
چیزی شده !؟
نه خیلی دلم هوای روضه کرده
خُب بگو یکی برات روضه بخونه .
کسی اینجا نیست که بتونه برام روضه بخونه !
خب باشه میام!
به شلمچه که رسیدم، نماز مغرب و عشاء تمام شده بود .
وارد یادمان شدم نمازم را کنار شهدای گمنام خواندم.
گوشی را برداشتم شماره اش را گرفتم.
الو محمد!
کجایی داداش ؟
الو سلام مجتبی!
جای همیشگی !
جایگاه مناجاتش را فقط من میدانستم ،پشت یک خاکریز دور از دید زائران، رو به کربلا و تابلویی که اسم بانویم بی بی زینب بر آن نقش بسته بود.
راه افتادم به سمت خاکریز، صدای روضه شهید علمدار فضا را پر کرده بود ، محمد در حال و هوای خودش بود، تا نشستم کنارش ،بدون هیچ حاشیه ای گفت: بخون !
نمی دانستم چه بخوانم ناگهان روایتی از حاج آقا حسین کاجی به ذهنم خطور کرد که وقتی دو شهید عزیز تقی رفیعی و شهید یعقوبی از ایشان درخواست روضه داشتند ایشان یک بیت شعر را خوانده بودند وهر دو شهید به گریه افتاده بودند.
گفتم بزار همین رو براش بخونم خودمو نجات بدم!
شروع کردم به خواندن.
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید سالار نیامد
تا این زمزمه رو شروع کردم
بغضش ترکید و سر به سجده گذاشت ،صدای گریه محمد تمام فضا را گرفت .
خیلی خوشحال بودم از اینکه به هدفم رسیده بودم ،او را به حال خودش رها کردم ورفتم.
حدود نیم ساعتی که گذشت گفتم برم سراغ محمد ببینم در چه حالی است .
صحنه ای را که دیدم برایم باور کردنی نبود محمد هنوز سر از سجده بر نداشته بود صدای گریه و ناله اش بلند تر از قبل شده بود و این زمزمه از زبانش نمی افتاد.
ای اهل حرم میر و علمدار نیامد
سقای حسین سید و سالار نیامد
ای کاغذ مچکرم،ممنون هستم از تو.
وقتی دلم می گیرد نمی دانم چه کنم تو به یاری من می آیی و متحمل سوز دل من می شوی.نمی دانم اگر تو نبودی چطور این سوز دلم را بیرون می ریختم.چون محرمی نیست که برای او بگویم .ای کاغذ در این دنیا تنها محرم من توهستی که می توانم خود را سبک کنم و درد دل با تو کنم.ای کاغذ می خواهم دوباره با تو درد دل کنم.
آه چه بگویم که دلم آرام شود؟می دانم هر چه بگویم دوباره دلم آرام نمی شود دلم آن وقت آرام می شود که به آرزوی خود برسم.آری آرزوی من وصال است.وصالی که با خون همراه باشد.همچون شهدای شلمچه.
#دستنوشته_شهید_محمد_مسرور