eitaa logo
شهید محمد مسرور❤️
288 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
722 ویدیو
35 فایل
اولین طلبه شهید مدافع حرم استان فارس که در1394/11/16در سوریه به مقام پر فیض شهادت نائل شدند. این کانال شخصا زیر نظر خانواده شهیدمی باشد .واعضای خانواده شهید آن را مدیریت میکنند.
مشاهده در ایتا
دانلود
قسمتی از وصیت نامه عرفان حقیقی عرفان حسین (علیه السلام) است و بس. عرفان امام خمینی و یاران آن است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امیدبخش مثل مصطفی صدرزاده ۰۰۰۰ نذرعباس 🔹رهبرمعظم انقلاب اسلامی ، امروز در حرم مطهر امام(ره): مجاهدان فداکار، مدافعان حرم، فعالان سخت‌کوش جهاد تبیین این‌ها همه جوان‌های این کشورند. گاهی اوقات شما می‌بینید از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به‌وجود می‌آید. ما از این مصطفی‌های صدرزاده در کشور بسیار داریم؛ این‌ها همه امیدبخش است.... @raviyanfarss
خبرت هست که دلتنگ نگاهت شده ام بی قرار تو و چشمان خمارت شده ام خبرت هست دلم مست حضور تو شده عاشق و شیفته ی زنگ صدایت شده ام خبرت هست که باران بهارم شده ای چون پرستوی مهاجر نگرانت شده ام خط به خط زنده گی ام پر شده از بودن تو خبرت نیست و شادم که فدایت شده ام ❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
عکس شهدا رو ازتومدرسه برمیدارند شهدا به خوابش میان میگن براچی عکسای مارو برداشتید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگر رودخانه از جریان بایستد به مرداب تبدیل می شود و اگر طبیعت رشدش را متوقف کند به بیابان تبدیل می شود. هیچ وقت از جریان نایست چرا که قانون این دنیا فقط برای رودخانه و طبیعت نیست. اگر تو هم از جریان بایستی به زودی به مرده ای متحرک تبدیل خواهی شد، مرده ای که فقط نفس میکشد اما زندگی نمی کند. طبیعت زیبای فارس👌
*بسم رب الشهداء و الصدیقین* جانباز ۷۰ درصد «حاج سیدرحیم بازیار» به یاران شهیدش پیوست 🔴 روابط عمومی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون: جانباز ۷۰ درصد، حاج سید رحیم بازیار پس از تحمل سال ها رنج جانبازی آسمانی شد و به یاران شهیدش پیوست. شهید سیدرحیم بازیار از جانبازان قطع نخاعی کازرون،روستای بلیان بود که پس از تحمل سال ها رنج جانبازی، امروز دوشنبه، ۱۵ خرداد ۱۴۰۲ آسمانی شد. 🔴 بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون عروج ملکوتی این شهید والا مقام را محضر حضرت ولی عصر(عج)، مقام معظم رهبری(مد) و خانواده محترم ایشان تبریک و تسلیت عرض نموده، علو درجات این شهید عزیز را از درگاه ایزد منان مسالت می نماید. همچنین به اطلاع می رساند برنامه مراسم تشییع و تدفین ایشان متعاقبا اعلام خواهد شد.
دعوا کن، ولی با کاغذت... اگر از کسی ناراحتی یک کاغذ بردار و یک مداد. هر چه خواستی به او بگویی روی کاغذ بنویس، خواستی هم داد بکشی تنها سایز کلماتت را بزرگ کن نه صدایت را. آرام که شدی برگرد و کاغذت را نگاه کن. آن وقت خودت قضاوت کن. حالا میتوانی تمام خشم نوشته هایت را با پاک کن عزیزت پاک کنی. دلی را هم نشکانده ای و وجدانت را هم نیازرده ای... خرجش همان مداد و پاک کن بود، نه بغض و پشیمانی.. گاهی میتوان از کوره خشم پخته تر بیرون بيايی...🌱
| یک روز که حسابی از کارهای خانه و بچه‌ها خسته و کلافه بودم، داشتم زیر لب غر می‌زدم که مصطفی آمد کنارم و دست دور گردنم انداخت و به عادت همیشگی گونه‌ام را بوسید و گفت: آبجی می‌دونم خسته‌ای، اما یه وقت بابت کارایی که انجام می‌دی سر شوهرت منت نذاری. اون خودش می‌فهمه که تو چقدر زحمت می‌کشی! با خستگی گفتم: ولی کلا مدل آقایون با خانوما فرق می‌کنه. شاید واقعا متوجه خیلی چیزا نباشن! خندید و گفت: اتفاقا ما آقایون همیشه حواس‌مون هست. اگه چیزی رو نمی‌گیم دلیل بر ندیدنش نیست. تو هم اگه بابت زحمتی که می‌کشی منت بذاری، اجر کار خودت خراب می‌شه. حتی ظرفای خونه رو هم به خاطر خدا بشور؛ این‌طوری اجرشم بیشتره! 🆔️ @shahidemeli
به نام حضرت دوست تکیہ گاهم اگر «تو» باشے بہ " تمامِ "تلخےهاے دنیا لبخند مےزنم و غمے ندارم.... ⊰ منحنےِ لبخندٺ ♡︎ ⊱ هزار درد را درمان میکند؛ " آرامش"با«تو»معنا پیدا مےکند!❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدا گرد وغبار عجیبی همه جا را فرا گرفته بود. به سختی جلوی قدمهایم را می‌دیدم. گرما بیداد می‌کرد. رمل های داغ فکه با بچه ای که در آغوش داشتم مسیر را برایم سخت دشوار وطاقت فرسا کرده بود،عطش عطش.... چه بگویم از عطش فکه... چشم هایم را به هر طرف چرخاندم او را ندیدم، عادتش این بود وارد هر منطقه ای که می شدیم سریع به سراغم می آمد و دخترم را بغل می کرد تا من خسته نشوم،اما اینجا در این عطش ،در این بیابان پر از رمل وگرد وخاک،خبری از او نبود. محل عروج شهید آوینی را برای اولین بار بود که می آمدم،چه حس غریبی ،کربلا برایم تداعی می شد وقتی دختر سه ساله ام طلب آب کردو من کاری از دستم بر نمی آمد. زودتر از بقیه منطقه را ترک کردم ،از ترس این که مبادا از کاراون جا بمانم. جزو اولین نفراتی بودم که به کنار اتوبوس رسیدم. آفتاب داشت غروب می کرد. ولی همچنان باد شدید ، گرد وخاک را به سر و صورتم می زد. خانم ها هرچه سریع تر سوار بشین می خوایم حرکت کنیم. انگار منتظر همین حرف راننده بودم تا سریع تر از این گرد وخاک نجات پیدا کنم. ولی همچنان چشمم دور و اطراف می‌چرخید مگر اینکه بتوانم او را ببینم.. ولی هیچ اثری از او نبود انگار چهره ولباس خاکی اش در گرد وغبار فکه محو شده بود،اتوبوس آقایان هم به اتوبوس ما نزدیک بود،از شیشه اتوبوس در جستجوی او مدام بیرون را نگاه می‌کردم. _خانم ها همهٔ بغل دستی هاتون سوار شدند؟؟؟ _کسی جا نمونده؟ _الو...الو _چی ،هنوز نیومده؟ صدای روحانی مسئول کاروان بود،گوش هایم را تیز کردم،یعنی چه کسی جا مانده! تا می خواستم این سوال را بپرسم ،رو به من کردوگفت : خانم مسرور برادرت جا مونده،هنوز نیومده. یعنی چی جا مونده،مگه با شما نبود؟ بله ولی محمده دیگه شهید آوینی را که می بینه نه کسی را می شناسه نه حواسش به ساعت هست . مگه شما ساعت تعیین کردین ؟؟؟ از حرف های طعنه آمیزش بهم ریخته بودم،از طرفی فکر جا موندن محمد داشت دیوانه ام می کرد،ناخودآگاه اشکم سرازیر شد. حالا ما حرکت می کنیم می ریم اون که تو اتوبوس مجردها ست. میگم تا منتظرش بمونند. یا علی حرکت کن آقا. بغض داشت خفه ام می کرد،آخه این چطور رفاقتیه مگه شماها در کنار هم تو حوزه درس نمی خونین مگه نه اینکه دوست های صمیمی هستین ،این جملات در ذهنم مدام تکرار می شد. شماره محمد را بدون وقفه می گرفتم مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد. با هر بار شنیدن این پیغام ته دلم خالی می شد. پچ پچی در اتوبوس راه افتاده بود.دلم طاقت نیاورد . چی شده حاج آقا هیچی محمد جامونده جامونده؟!مگه قرار نبود با اتوبوس آقایون بیاد؟ انگارمحمد نیومده زمان هم گذشته بوده اونها حرکت کردند دیگه. یعنی بدون محمد حرکت کردند؟ نگران نباشین خودش میاد! چی؟خودش میاد!؟ مگه شما مسیر بعدیتون را اعلام کرده بودین که اون بدونه وبیاد؟ درسته محمد منطقه را مثل کف دستش می شناسه ولی کجا بیاد؟؟؟ صدایم می لرزید،گریه غزل از نبود دایی محمدش کلافه ام کرده بود،اشک امانم را بریده بود،یا امام حسین ع محمد رو بهم برگردون ،مگه محمد عاشق تو نیست؟محمدم رواز تو می خوام. چهره معصوم ومظلوم کودکی محمد از جلوی چشمام کنار نمی رفت . اصرارها وگریه های من فایده ای نداشت . حدودا ۴۵ دقیقه از فکه دور شده بودیم،اتوبوس ها برای نماز مغرب وعشا در بیابانی توقف کردند،هیچ امکاناتی هم وجود نداشت،به سختی توانستم وضو بگیرم ،جایی کنار اتوبوس ایستادم برای نمازخواندن. داداش شنیدی؟ میگن خواهر زاده اش هم تو اتوبوس ماست. جدی؟ سریع رفتم طرفشون؟ خواهر زاده کی تو اتوبوس شماست؟ همون آقایی که جامونده. من خواهرشم نه خواهر زاده اش، چرا برادرمنو جا گذاشتین این رسم مردانگیه؟ وقتی که مسیر بعدی هم مشخص نشده؟ اگه منم که یه زنم جا می موندم همین کار رو انجام می دادین وبغضم ترکید. خواهر نگران نباش بیا خودم می‌برمت برادرت را پیدا می کنیم برش می گردونیم . سریع و بدون وقفه با شنیدن این حرف راننده ،پریدم سوار اتوبوس چند تا خانم داخل اتوبوس بودند،راننده گازش را گرفت و رفتیم. وسط اتوبوس ایستاده بودم دلم آرام و قرار نداشت،مثل دیونه ها هر کسی را می‌دیدم فکر می کردم محمده ربع ساعتی می شد که راه افتاده بودیم. اِه خانم ،این برادر شماست؟؟؟ کو؟کجاست؟ اینا جلوی اتوبوس وسط جاده داره دست تکون میده ... بله خودشه خدایا شکرت از ذوق دویدم طرف در اتوبوس ،سَمت محمد. محمد مثل همیشه سربه زیر با همان متانت سوار اتوس شد. محمد ،کجا بودی،دلم هزار راه رفت . اصلا دیگه حق نداری با اتوبوس مجردها بری باید پیش خودم بشینی. اما خوب می‌دانستم محمد قبول نمی کند که با من تو اتوبوسی که خانم ها هستند همراه شود. محمد همچنان سکوت اختیار کرده بود.با آرامی عرق های پیشانی اش را پاک کرد و همونجا کنار راننده نشست. بی تاب و منتظر بودم تا باهم تنها بشیم تا برام حرف بزند و بگوید چه اتفاقی برایش افتاده. خیلی خوب او را می‌شناختم.
شهید محمد مسرور❤️
به نام خدا گرد وغبار عجیبی همه جا را فرا گرفته بود. به سختی جلوی قدمهایم را می‌دیدم. گرما بیداد می
ازکودکی در آغوش خودم بزرگ‌شده بود . می دانستم خیلی ناراحت هست ولی مثل همیشه که در مواقع ناراحتی سکوت می کرد. نه اعتراضی نه عصانیتی نه سر و صدایی هیچ عکس العملی از خودش نشان نداد. تا اتوبوس به محل رسید ومحمد پیاده شد سریع دویدم طرفش. محمد،چرا گوشیتو جواب نمی دادی؟؟؟ از بس همه تماس گرفته بودند همه شارژم رفته بود،هر چه تلاش کردم بتونم تماس بگیرم نمی شد. اصلا چطور شد که جا موندی؟ چی بگم... از قتلگاه شهید آوینی که برگشتم متوجه شدم که اتوبوس های ما نیستند. مونده بودم که چیکار کنم،تماس هم نمی تونستم بگیرم. یه اتوبوس ایستاده بود من را که دیدندمتوجه شدندکه جاموندم . نگران نباش اخوی بیا ما تا سر جاده میبریمت .شاید اتوبوستون اونجا منتظرت باشه. خدا خیرتون بده برادر سر جاده که رسیدیم خبری از اتوبوس ما نبود، نگران بودم،چون مسیر بعدی مشخص نبود نمی دونستم باید کجا برم . یه دفعه دیدم یه ماشین یگان ویژه کنار پام توقف کرد. چیه برادر ؟ جاموندی؟ بله برادر نگران نباش،بیا ما میبریمت آخه مسیر بعدی رو نمی دونم. حالا بیا سوار خدا بزرگه شاید بین راه دیدمشون. ممنونم برادر ،اجرتون با شهدا باشه. چشم از جاده بر نمی داشتم به این امید که شاید اتوبوسمون را ببینم. یه دفعه اتوبوس را دیدم از عکس شهدایی که روی اتوبوس نصب بود متوجه شدم که این اتوبوس ماست. محمد خدا خیرِ این راننده بده تا دید من اینقدر نگرانم گفت ناراحت نباش خواهر خودم میبرم برادرتو پیدا کنی.چه آدم خوبیه محمد. ولی من ازش دلخورم چطور ؟ مگه چیکار کرده؟ چند جا تو مسیر موقع نماز هرچه من اصرار کردم برای نماز اول وقت توقف کنه قبول نکرد با وجود اینکه مکان برای خواندن نماز مناسب بود ولی قبول نکرد.
🔴 مراسم استقبال و تشییع شهید در کازرون چهارشنبه ۱۷ خرداد راس ساعت ۱۷ میدان شهدا به سمت سید محمد نوربخش 🔴مراسم وداع با پیکر شهید چهارشنبه ١٧ خرداد همراه با نماز جماعت مغرب و عشاء در گلزار سیدمحمد نوربخش 🔴مراسم تشییع و خاکسپاری روز پنجشنبه ۱۸ خرداد راس ساعت۱۷ از ابتدای ورودی روستای بلیان 🔴مراسم یادبود و بزرگداشت شهید روز جمعه ١٩ خرداد از ساعت ۸:۳۰ الی ۱۰:۳۰ مسجد امام زاده سید عبداله روستای بلیان 🖋️ کانال اطلاع رسانی بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون را در ایتا دنبال کنید Eitaa.com/isaarkazerun
تقدیم به جانباز شهید سید رحیم بازیار لبش خموش و دلش آسمانی از غم داشت همیشه گوشه چشمش غبار ماتم داشت شکسته پر شده بود و دلش هوایی بود خدا گوا ست که این مرد کربلایی بود دلش برای شهیدان همیشه پر میزد چه عاشقانه عزیزان دم از سفر میزد به غنچه های لبش ناله های مبهم داشت همیشه حال وهوای شب محرم داشت دلا بسوز که جانباز بیقرارم رفت بنال ای دل مجنون که غمگسارم رفت تو رفتی و غم دوران نصیب من گردید ز هجر روی تو نالان گل و چمن گردید همیشه ذکر حسین یار و همدم بود غم جدایی یاران فقط غم او بود ز درد ناله نمیکرد و یا خدا میگفت همیشه قصه ی هجران کربلا میگفت کنار علقمه حال و هوای دیگر داشت هنوز شور شهادت به جام باورداشت کنار مرقد عباس ناله ها می کرد شکایت از غم هجران لاله ها می کرد شراب وصل چه مستانه سر کشیدی تو چه عاشقانه به وصل خدا رسیدی تو حسین مسرور ۱۴۰۲/۰۳/۱۶
دلم تا برایت تنگ می‌شود، می‌نشینم اسمت را می‌نویسم می‌نویسم...می‌نویسم بعد می‌گویم: این همه او... پس دلتنگی چرا؟! ❤️
40.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌یادواره خانگی در منزل شهید دوران دفاع مقدس محمد مهدی صالحی و با حضور خانواده محترم شهید مدافع حرم محمد مسرور 🇮🇷بنیاد شهید و امور ایثارگران استان فارس 🇮🇷کنگره امیران، سرداران و ۱۵۰۰۰ شهید ولایتمدار استان فارس 🇮🇷انجمن راویان فجر فارس @raviyanfarss @kshohadayefars
و چه دوستت‌دارم‌ها که نشد با تو بگویم..🚌 ❤️
هدایت شده از سنگر سازان بی سنگر(کانال خادم الشهدا ی شهرستان کازرون)
وقتی شما از این و آن طعنه می خورید ولاجرم به گوشه اتاق پناه می برید و با عکس های ما سخن می گویید و اشک می ریزید، به خدا قسم این جا کربلا می شود و برای هر یک از غم های دلتان این جا تمام شهیدان زار می زنند». 😔
به راستی اگر خداوند گریه را به انسان نبخشیده بود؛ هیچ چیز نمی‌توانست کدورتی را که با گناه بر آیینه‌ی فطرتش می‌نشیند پاک کند...🌱
فلاح و رستگاری بهر آنانی است که در میعادگاه شهدای هویزه، بر بالین شهدا نذر کردند و عهد بستند تا بروند و برنگردند.
28.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بعضی قلبها و روح ها مثل طراوت بارون هستند کنارشان قرار میگیری قلب حیات می یابد..🌱 روحت شاد جانباز شهیدسید رحیم بازیار امشب ما را نزد امام حسین ع یاد کن❤️