ببین پایم دگر قوت ندارد
برادر مرده جز غربت ندارد
به تو سربسته میگویم عباس جانم
حرم بعد از تو امنیت ندارد...💔
#شهادت_حضرت_عباس
#تاسوعا #محرم
شب جمعه
شب زیارتی ارباب
شب عاشورا
دخیل بستم به نگاهت
برادر شهیدم
مرا دریاب
کنار ارباب امشب من حقير را هم دعا کن❤️
#شهید_محمد_مسرور
درددل را فقط باید با حسین ع گفت
وقتی کسی دردی که در دلت هست را نمیفهمد
جز حسین ع محرمی نیست💔
شهید محمد مسرور❤️
بسم رب الحسین
پناه حرم کجا داری میری بگو ، برادرم!!!
یا زینب س
چه برتو گذشت
چه عصر دلگیری!!!
چقدر سنگین است این غم !!!
قلبم در فشار است .
یا زینب س بارها با تو روضه خواندم بیاد تمام لحظه هایی که به تو گذشت .
خود را به جای تو گذاشتم که آیا میتوانم ثانیه ای از درد هایت را تحمل کنم !!!
حتی ثانیه ای هم به جای تو مرا از هوش ميبرد .
تحمل و طاقت فکر کردن به آن هم برایمطاقت فرساست.
یا زینب س شنیدن کی بود مانند دیدن😭😭😭😭
وقتی لحظه ای واقعه کربلا را در رویا دیدم به معنای واقعی داشتم جان میدادم از شدت گریه و بی تابی😭😭😭
اما یا زینب س گوشه هایی از درد هایت را
فقط گوشه ای را دیدم😭
هنگام وداع با چهره خورد شده و درهم و پرخون برادر بعد از ۵۰ روز
فقط چند بوسه به صورتش زدم .
تا سر روی سینه اش گذاشتم مردی با چهره ای وحشتناک با صدایی مهیب مرا از برادرم جدا کرد داغ وداع اول وآخر را به دلم گذاشت آن هنگام تو را دیدم
هنگام جدایی از برادر 😭😭😭
اصلا همین ساعت ها بود که من فهمیدم بی برادر شدم بعد یک شبانه روز اضطراب و دلشوره و دلنگرانی.
و بعد از سه روز همین ساعت ها بود که پیکر زیبای و رشید برادر را به خاک سپردم .
یا زینب س من هم از آن بالا میدیدم که برادرم را به خاک میسپارند
من هم هیچ تکیه گاهی نداشتم
منم تک و تنها از آن بالا به پیکر برادر نگاه میکردم.
دستی نبود که مرا در انبوه جمعیت بگیرد
فقط بیاد دارم از عزادرای من برای برادر فیلم میگرفتند خدایا چه زجری بود.
اما من فقط صدا میزدم آیا خون برادر من از خون حسین ع رنگین تر است که چنین تشییع جنازه ای برایش گرفته شده ولی برادر تو روی خاک 😭😭😭😭
یا زینب س به گریه های منم خندیدند.
یا زینب س بارها و بارها حرف هایم را به تو زدم اما نتوانستم لحظه ای رنج های تو را درک کنم .
وای از جدایی سر ....
وای از اینکه چشمانت آن لحظه ها را میدید .
یا زینب س من گریه هایم برای دل بیقرارت ...
گریه هایم برای تسکین دل رقیه س جانت ....
یا زینب س مرا ببخش که نتوانستم تو را یاری کنم.💔
هدایت شده از مدافعان حرم
«خواب دیدم که #امام_سجاد (ع) نوید و خبر شهادت من را به مادرم میدهد و من چهره آن حضرت را دیدم و به من فرمودند تو به مقام شهادت میرسی. در تمام طول عمرم به این خواب دل بستهام و به امید شهادت در این دنیا ماندهام. هم اکنون که این خواب را مینویسم یقین دارم که شهادت نصیبم میشود و منتظر آن خواهم ماند تا کی خداوند صلاح بداند که من هم همچون شهیدان به مقام شهادت برسم.» متنی که خواندید دستنوشته شهید مدافع حرم محمد مسرور است که ۱۰ سال قبل از شهادت در بهمن ماه ۱۳۹۴، برات شهادتش را از #امام_سجاد (ع) گرفت.
محمد علاقه خاصی به شهید آوینی داشت. همه کتابهایی که شهید آوینی در مورد جنگ و جبهه نوشته بود، مطالعه کرده بود. از کتابهای مختلفی که مطالعه کرده بود، سعی داشت کتابی تهیه کند. هزار جمله از شهید آوینی انتخاب کرده بود.
شهید #محمد_مسرور🕊🌹
🔴@sarbazanzeynab🔴
🏴هفت مصیبتِ شام از زبان امام سجاد علیه السلام...
✍از امام سجاد علیه السلام پرسیدند: سخت ترین مصائب شما در سفر کربلا کجا بود؟در پاسخ سه بار فرمودند: الشّام، الشّام، الشّام... امان از شام ! در شام هفت مصیبت بر ما وارد آوردند که از آغاز اسیری تا آخر ، چنین مصیبتی بر ما وارد نشده بود:
▪️1.ستمگران در شام اطراف ما را باشمشیرها احاطه کردند و بر ما حمله مینمودند و در میان جمعیت بسیار نگه داشتند و ساز و طبل میزدند.
▪️2.سرهای شهداء را در میان هودجهای زنهای ما قرار دادند. سر پدرم و سر عمویم عباس(علیه السلام) را در برابر چشم عمههایم زینب و ام کلثوم(علیها سلام) نگهداشتند و سر برادرم علی اکبر و پسر عمویم قاسم(علیه السلام) را در برابر چشمان خواهرانم سکینه و فاطمه میآوردند و با سرها بازی میکردند، و گاهی سرها به زمین میافتاد و زیر سم سُتوران قرار میگرفت.
▪️3.زنهای شامی از بالای بامها، آب و آتش بر سر ما می ریختند، آتش به عمامهام افتاد و چون دستهایم را به گردنم بسته بودند نتوانستم آن را خاموش کنم. عمامهام سوخت و آتش به سرم رسید و سرم را نیز سوزاند.
▪️4.از طلوع خورشید تا نزدیک غروب در کوچه و بازار با ساز و آواز ما را در برابر تماشای مردم در کوچه و بازار گردش دادند و میگفتند: «ای مردم! بکُشید اینها را که در اسلام هیچ گونه احترامی ندارند؟!»
▪️5.ما را به یک ریسمان بستند و با این حال ما را در خانه یهود و نصاری عبور دادند و به آن ها میگفتند: اینها همان افرادی هستند که پدرانشان، پدران شما را (در خیبر و خندق و ...) کشتند و خانههای آنها را ویران کردند . امروز شما انتقام آنها را از اینها بگیرید.
▪️6.ما را به بازار برده فروشان بردند و خواستند ما را به جای غلام و کنیز بفروشند ولی خداوند این موضوع را برای آن ها مقدور نساخت.
▪️7.ما را در مکانی جای دادند که سقف نداشت و روزها از گرما و شبها از سرما، آرامش نداشتیم و از تشنگی و گرسنگی و خوف کشته شدن، همواره در وحشت و اضطراب به سر میبردیم...
😭😭😭😭😭
📚برگرفته از: تذکرة الشهداء ملاحبیب کاشانی