▪️مراسم یادبود شهیدنماز جمعه و محراب حضرت حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمد صباحی
🔹سخنران : حجتالاسلام والمسلمین مهبودی
مدیریت حوزه علمیه صالحیه کازرون و امام جمعه موقت کازرون
🔹مداح: حجتالاسلام والمسلمین شریفی امام جمعه موقت کازرون
🔹زمان : یکشنبه ۱۳ آبان ماه ساعت ۱۸:۳۰
🔹مکان : کازرون مسجد سید ابراهیم خیابان توحید
🔹 پایگاه اطلاع رسانی اداره بنیاد شهید و امور ایثارگران شهرستان کازرون
Eitaa.com/isaarkazerun
مگو شرط دوام دوستی دوریست، باور کن
همین یک اشتباه از آشنا، بیگانه می سازد!
#فاضل_نظری🌱
9.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اینجوری باشی ضررنمیکنی!
التماس دعا
💌 فرازےاز_وصیت_نامه_شهید
« ای عزیزان دانش_آموز، درس بخوانید
تا بتوانید آینده اسلام را بیمه کنید
که اگر شما نتوانید، زالوصفتان جامعه
گوی دانش را از شما خواهند ربود
و بر شما مسلط خواهند شد.
شما چرخانندگان آینده مملکت و اسلام هستید.
ای جوانان از سرمایه جوانی، به خوبی استفاده کنید و قدر خود و دوستانتان را بدانید، چرا که از لحظات بعد خود خبر ندارید..
جوانان نکند در رختخواب ذلّت بمیرید
که حسین_ع در میدان نبرد شهید شد.
وظیفه ما انجام تکلیف است به یاد خدا باشیدو همیشه او را یاد کنید تا قلب هایتان آرام گیرد أَلاَبِذِکْرِاللّهِ_تَطْمَئِنُّ_الْقُلُوب💚
🌷 شهیدحجت_مقدم🌷
اعزامی از گردان عمار
لشگر ۲۷ حضرت محمّد رسول الله(صلیاللهعلیهوآله)
شهادت: ۱۳۶۶/۱۱/۱ ،ماووت عملیات بیت المقدس ۲
رویا ها مثل ستاره ها هستند
ممکنه هرگز به آنها دست نزنید
اما اگر آنها را دنبال کنید
شما را به سرنوشت خود هدایت خواهند کرد.
#معراج_الشهدا
#رویا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨❤️
یار ۱۶ ساله امام زمان (عج)
سال اولدبیرستانامتحان شیمی داشتیم.
راضیه کنار حیاط مدرسه قــدم میزد ؛ کارِ
هر روزش بود.قبل از امتحــان یک چیـــزی میخــوند. رفتـــم جلو ،گفتم : راضیهجــون! امتحان شیمی داریم، چی داری میخونی؟!
هر صبح دعـای عهد میخــوند و قبل از هـر
درسی زیارت عاشورا.
چندین عنوان قهرمان ورزشی و مسابقات
قرآنــی داشت . وقتی میخـواست انتخاب
رشته کنه همه درسهاش ۲۰شده بود به
غیر یکی که ۱۹شده بود.
همیشه میگفت:
امام زمان(عج) یار بیسواد نمیخواد 🙃
📚کتاب : راض بابا
#شهیده_راضیه_کشاورز
╭┈───────
╰┈➤ 🌱| @fereshteganeman313
داستان های آموزنده
یکی تعریف میکرد وقتی از نماز جماعت صبح بر میگشتم جماعتی را دیدم که بزور قصد سوار کردن گاو نری را در ماشین داشتند.
گاو مقاومت میکرد و حاضر نبود سوار ماشین بشود، من رفتم دستی به پیشانی گاو کشیدم؛
گاو مطیع شد و سوار شد.
من #مغرور شدم و پیش خودم گفتم؛
«این از برکت نماز صبح است.»
وقتی رسیدم خانه دیدم مادرم گریه و زاری میکند، علت را که جویا شدم گفت «گاومان را دزدیدند!»
گاو مرا شناخته بود ولی من او را نشناختم!
❤️