eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
659 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شدن مدافعان حرم و شهید قبل از عملیات خیلی از جوونای این فیلم الان شدن💔🥀 شهدا گاهی نگاهی . . .🌷 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
〖دلبستہ‌دنیانبودن ..:) باهردردےجانمی‌زدن🌿 میگفتن‌فدا‌سر‌حضرت‌زهرآ شهید‌زندگےکردن‌یعنی‌ همه‌سختی،هاروبه‌جون‌خریدن‌ براےفداشدن♥️🖇 🌸   ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
- شهید محمد‌ابراهیم همت - میگفت " بعد از نماز وقتی سرتون رو به سجده میگذارید و بدن‌تون آروم‌ میشه، اون‌جا با خودتون خلوت کنید . چون بهترین وقت همون موقع‌ست که چیزی حواس‌تون رو پرت نمیکنه . یه مرور داشته باشید روی همه کارهایی که از صبح تا شب کردید . ببینید ‌کارهاتون برای رضای خدا بوده یا نه ." خیلی ها این توصیه حاج‌ابراهیم‌ را شنیده بودند ، عمل کردند و نتیجه اش را هم دیده بودند .. .🌱
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت پنجاه و هفتم داستان پرواز راوی: جمعی از دوستان شب حمله گردان ما بود . محمد تورجی را دیدم . با هم صحبت کردیم . گفت : انشاءالله عراقی ها خودشان ارتفاعات را خالی کنند ! من دعا می کنم بدون تلفات پیروز شویم . چون بیشتر بچه های ما هنوز از کربلای پنج مجروح هستند. نیروی جدید به گردان ما نیامده بود . به خاطر کمبود نیرو گروهان حُر منحل شد . گروهان عمار و ذوالفقار تقویت شدند ! حالا با دو گروهان راهی ارتفاعات می شدیم. در تاریکی شب به سمت ارتفاعات می رفتیم . رمز عملیات یا زهرا (سلام الله علیها) بود . همه آماده بودیم. یکی از مسئولین لشگر آنجا بود . محمد ساک دستی خودش را به او داد و گفت : این پیش شما باشه . من برنمی گردم ! شما بفرست اصفهان. در سکوت کامل از ارتفاعات بالا رفتیم . باور کردنی نبود . در کل ارتفاعات گلان هیچ نیروی عراقی نبود. سنگرهای دشمن همگی خالی بود ! در منطقه اسپیدار هم سنگرها خالی بود . بیشتر از این می ترسیدیم که این یک حُقه نظامی باشد ! ما فقط یک اسیر عراقی گرفتیم ! سریع یکی از بچه ها جلو آمد . با اسیر صحبت کرد و گفت : بقیه نیروهایتان کجا هستند ؟! اسیر در جواب گفت : فرمانده ما برای کسب تکلیف به قرارگاه رفت. نیروهای ما هم به سمت پایین رفتند . گفتند : اگر ایران حمله کرد ما پاتک می کنیم و ارتفاعات را پس می گیریم. یک گروهان روی ارتفاعات پاسگاه پلیس مستقر بود . یک گروهان هم روی اسپیدار . خبر آزادی منطقه سریع پشت بی سیم ها منتقل شد. نماز صبح را همانجا خواندیم . با روشن شدن هوا بیشتر نیروها در سنگرها مشغول استراحت شدند. کل روز مشغول پاکسازی منطقه بودیم . محمد نیروها را در سنگرها پخش کرد . هر لحظه احتمال پاتک بود . باید کاری کرد که کمترین تلفات را داشته باشیم . هوا تاریک شد . نقل و انتقال نیروهای دشمن زیاد شده بود . محمد با چند نفر از بچه ها رفت برای شناسایی. مسیر عبور نیروهای دشمن را شناسایی کرد . پشت بی سیم به بچه ها دستورات لازم را داد . تا هوا تاریک بود جابه جایی انجام شد . آخر شب بود . بچه های لشگر 25 کربلا در ارتفاعات مجاور ما با دشمن درگیر بودند . یکی از فرماندهان از پشت بی سیم تورجی را صدا کرد . بعد گفت : محمد یه کم برای ما مداحی کن . بچه ها رو ارتفاعات مجاور درگیر هستند . دعا کن کار سریع به نتیجه برسه . محمد یکبار دیگر شروع به خواندن کرد . همان اشعاری که برای شهید خرازی خوانده بود . صدای او در کل بی سیم های منطقه پخش می شد . بعد هم برای پیروزی بچه ها در محور مجاور دعا کرد. عجیب بود . کار تصرف ارتفاعات خیل سریع انجام شد. هوا هنوز تاریک بود . به سنگر بالای تپه آمد . مشغول نماز شب شد . نماز صبح را هم خواند و رفت پایین . محل استقرار بچه ها را بررسی کرد و برگشت . یکی از بچه ها همراهش بود . رسید به سنگر ، سید احمد را در آغوش گرفت و بوسید . بعد گفت : این هم آخرین خداحافظی ما !! بعد هم دستش را به کمر گرفت و گفت : نمی دانم چرا پهلویم درد می کند ! «همانجا ، دقایقی بعد مورد اصابت قرار گرفت !»  هوا در حال روشن شدن بود . می خواستم بخوابم . محمد گفت : عراقی ها آماده پاتک هستند . فعلاً بیدار باش . ساعت هفت صبح بود . پنجمین روز اردیبهشت . رفتم به سنگر روی قله . محمد تورجی جلوی سنگر نشسته بود . چهار نفر داخل سنگر دراز کشیده بودند . سنگر آنها کوچک بود . سقف آن هم از حلبی و چوب بود . داخل سنگر برادر اسدی معاون گردان دراز کشیده بود . در کنار او حسین دردشتی بود . برادر خدمت کُن بیسیم چی تورجی هم خوابیده بود . با محمد تورجی صحبت کردم . چند دقیقه بعد از آنها جدا شدم . رفتم پیش جواد مُحب فرمانده گروهان خودمان . وارد سنگر شدم . نشستم گوشه سنگر به کارهای محمد فکر می کردم. یادم افتاد در ایام کربلای 5 یکبار با محمد صحبت می کردم . حرف از شهادت بود . محمد گفت : من در عملیاتی شهید می شوم که رمز آن یازهرا (سلام الله علیها) است . من هم فرمانده گردان یازهرا (سلام الله علیها) هستم ! نمی دانم چرا یکدفعه یاد این حرفها افتادم . خیلی دلشوره داشتم . یکدفعه صدار انفجار خمپاره آمد . برگشتم به سمت نوک تپه . گلوله دقیق داخل سنگر فرماندهی خورده بود ! به همراه یکی از بچه ها دویدیم به سمت نوک تپه . دل توی دلم نبود . همه خاطرات گذشته ای که با محمد داشتم در ذهنم مرور می شد . با اینحال به خودم دلداری می دادم. می گفتم : هیچ اتفاقی نیفتاده . اما انفجار خیلی شدید بود . مطمئن بودم خمپاره شصت نبوده. ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
❤️ مـا همـانیـم ڪہ از عشـق تـو غفلـت ڪردیـم🥀 بـا همہ آدمیـان غیـر تـو خلـوت ڪردیـم💔 سـال هـا مے گـذرد، منتظـرے بـرگـردیـم 🌤 و مشخـص شـده مـاییـم ڪہ غیبـت ڪردیـم🍂
🔰 بـزرگۍمۍگفـت: تڪیہ‌ڪن‌بہ‌شھـدا؛ شھـداتڪیہ‌شـون‌خـداسـت. اصـلاڪنار‌گل‌بنشـینۍبـوۍگـل‌مۍگیـرۍ؛ پس‌گلسـتـان‌ڪن‌ڪل‌زندگیـت‌رو بـٰایـٰادشھـدا...!' 🔸️ صبحتون شهدایی ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
هدایت شده از کانال برادران شهید مهدی و مجید زین الدین🏴🖤
مهدی زین الدین.mp3
12.75M
🌱این قسمت زندگی نامه شهید مهدی زین الدین .... زین الدین https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2 ┄┅┅❅❁❅┅┅┄ کانال رسمی سردار شهید مهدی زین‌الدین👆 👆 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹
یکی‌به‌آیت‌اللّٰه‌بهاءالدّینۍگفت: حاج‌آقا ! دعاکنيدمن‌‌آدم‌بشم ایشون‌‌باخنده‌ۍِمليحی‌گفتن: بادعای‌خالی‌کسی‌ادم‌نمیشه بایدزحمت‌بکشید! - آره‌خلاصه مشتی🌱
میگفت.. ڪَسۍکِھ‌توےهیئت‌‌فقـط‌سینہ‌میزنہ‌ ڪارِخِیلۍبزرگی‌نمی‌ڪنه‌! ڪَسۍکِھ‌سینہ‌میزنہ‌فقط‌یہ‌سینہ‌زنھ! شیعہ‌ےمرتضـٰےعلےبـٰایدبارَفتـارِش‌عِ‌ـشقـِش‌ روثـٰابِت‌ڪنه!' @shahidmedadian
‹.💚😍.› حواسمون باشه چیو داریم فدای چی میکنیم...! زندگی ٧٠.٨٠ ساله این دنیا رو جدی گرفتیم ولی آخرت رو نه...!💔 💚⃞🌿 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
دل نوشته ی لیلا خانم دختر سردارشهید مهدی زین الدین در سی امین سال عروج پدرشهیدش در صفحه فیس بوک خود نوشت 🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹🇮🇷🌹 در کانال شهیدان زین الدین سنجاق شده حتما مطالعه کنید 👇 و با ما همراه باشید ┄┅┅❅❁❅┅┅♥️ https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2 ┄┅┅❅❁❅┅┅┄ کانال رسمی سردار شهید مهدی زین‌الدین👆 ♥️
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
#غدیر_بھارِهم‌عھدے... 🌿' . من‌کنت‌مولاه‌فهذا‌علی‌مولاه #سیزده‌روز‌مانده☁️🌱
۱۳ تا 😍 به شهیدمحمدشهسواری وبرادر شهیدم ابراهیم هادی اکنون تو بازوی امام علی علیه السلام را می گیری و او از زمین بلند می کنی تا همه او را به خوبی ببینند.و سپس چنین می گویی:ای مردم این علی ،برادر و جانشین من است.من همه دانش خود را به او سپرده ام .وقتی من از میان شما رفتم اوست که تفسیر قران را می داند وشما را به حقیقت قران فرا می خواند .او هر کاری را که خدا راضی است، انجام می دهد و با دشمنان خدا می جنگد او شما را در راه بندگی خدا یاری می کند و از گناه و معصیت باز می دارد .او جانشین من است ،او امیر المومنان و پیشوای هدایتگر است .او با پیمان شکنان ،ستم پیشگان و منحرفان پیکار خواهد کرد »اکنون می خواهی دعا کنی ،زیرا خدا به تو دستور داده است که امروز او را این چنین بخوانی ،پس دست به دعا بر می داری و چنین می گویی:خدایا !از تو می خواهم هر کس که علی را دوست بدارد تو او را دوست بداری ،و کسی را که با علی دشمنی کند ،دشمن بداری!خدایا کسی که امامت و ولایت او را نپذیرد لعنت کن و بر کسی که حق او را انکار نماید خشم بگیر !خدایا تو علی را به عنوان امام برگزیدی و از من خواستی تا پیام تو را بیان کنم ،وقتی من سخن تو را برای این مردم گفتم تو این آیه را نازل کردی «امروز دین شما را کامل کردم ونعمت خود را بر شما به اتمام رساندم و راضی شدم که اسلام ،دین شما باشد »خدایا!تو خودت در قران چنین گفتی «هرکس غیر از اسلام ،دین دیگری را برای خود انتخاب کند ،ان دین از او پذیرفته نمی شود ودر آخر ت از زیان کاران خواهد بود» خدایا !تو شاهد باش که من پیامت را به مردم رساندم و تو برای گواه بودن کافی هستی !آری ،خدا دین را با امامت علی علیه السلام کامل کرد و امامت تا روز قیامت ادامه دارد پس علی علیه السلام ،امامت در فرزندان او ادامه می یابد(یازده امامی که همه از نسل علی علی علیه السلام هستند و فرزندان دختر تو باشند )آنان یک به یک تا روز قیامت ،امام خواهند بود وای به حال کسانی که از امامان معصوم علی علیه السلام پیروی نکنند چنین کسانی به عذاب خدا گرفتار می شوند 🤚 🌾💐 🌾💐 ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
روایتگری_01.mp3
15.72M
🔷حواسمان هست که شهدا در وصیتنامه های خود خطاب به ماچه توصیه هایی کرده اند؟ 🔸توصیه ی آنها... در باره حجاب چه بوده؟ 🔹بشنوید روایتگری رزمنده لشکر۴۱ثارالله آقای یوسف امیرشکاری را که عصرروز پنج شنبه در جمع زائرین شهدا ایراد شده...  ┄┅┅┅┅❀💟❀┅┅┅┅┄ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔷از وصایای شهدا،... پشتیبانی از ولایت فقیه ، ولایت پذیری و اطاعت از رهبری بود... درمیدان عمل چقدر حامی ولایت و رهبریم؟ ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
🌷🇮🇷 🇮🇷🌷 بسم ربِّ زهـــرا سلام الله قسمت پنجاه و هفتم داستان #شهیدتورجی_زاده پرواز راوی: جمعی از
بالای تپه شلوغ بود . برادر اسدی کمی جراحت دیده بود . اما حالش خوب بود . بچه ها سریع برانکارد آوردند . محمد تورجی و سه نفر دیگر را به پایین منتقل کردند. می گفتند : محمد شدید مجروح شده . خیلی نگران بودم . آمبولانس آنها را سوار کرد و رفت. هیچکس خبری نداشت . نمی دانستیم چه شده . با خودم گفتم : اگر چیزی بود تا حالا به بچه ها اعلام می کردند . بارش خمپاره شدت گرفته بود . همه داخل سنگرها بودند . عراق آماده پاتک بود . بچه های یکی دیگر از گردانها در ارتفاعات کنار ما مستقر شدند. نیروهای پیاده عراق جلو آمدند . اجازه دادیم خوب به ما نزدیک شوند . ساعتی بعد نیروها از چند طرف به آنها حمله کردند. بچه ها راه برگشت آنها را بستند . این طرح محمد تورجی بود . تلفات سنگینی از آنها گرفتیم. با شجاعت بچه ها توانستیم نزدیک به صد نفر از نیروهای دشمن را به اسارت در آوریم . بچه ها همه خوشحال بودند. توان نظامی دشمن از بین رفته بود . بقیه نیروهایشان فرار کردند . به همراه یکی از بچه ها به سنگرها سر زدیم . همه خوشحال بودند. برادر مُحب را دیدم . با خوشحالی گفتم : دیدی عراقی ها چطور تار و مار شدند . همه اش نتیجه کار تورجی بود . خیلی خوب بچه ها رو آرایش داد. در حالی که هنوز خوشحال بودم به چهره برادر مُحب خیره شدم . او نمی خندید . مثل من خوشحال نبود. رنگ از چهره ام پرید . خنده از لبان من هم رفت . برای چند لحظه به چهره اش خیره شدم . خدا کند آنچه در ذهنم آمده درست نباشد. به چشمان هم خیره شدیم . برادر مُحب سرش را به علامت تأیید تکان داد . بعد در حالی که اشک از گوشه چشمش جاری بود گفت : تورجی هم پرواز کرد . بغض گلویم را گرفته بود . نمی دانستم چه کار کنم . همانجا نشستم . یاد حرفهای چند روز پیش او افتادم . یاد مشهد و ... . برادر مُحب در حالی که به سمت بچه ها می رفت گفت : به کسی چیزی نگو ، روحیه بچه ها خراب می شه . لحظاتی بعد برادر زنجیربند آمد . او هم مسئولیت یکی از گروهانها را داشت . تا چهره بچه ها را دید رنگش پرید ! با تعجب گفت : چی شده ؟! وقتی خبر شهادت محمد را شنید یکدفعه غش کرد و افتاد ! ...... 📚 کتاب یازهرا ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
پسراول‌گفٺ: مادر ، اجازه‌هست‌‌برم‌جبهھ!؟ گفت‌: بروعزیزم رفٺ‌ووالفجرمقدماتےشهیدشد! ⟦شهیداحمدتلخابی<🇮🇷> پسردوم‌گفٺ : مادرداداش‌ڪه‌رفٺ‌من‌هم‌برم!؟ گفت‌:بروعزیزم :) رفٺ‌وعملیات‌خیبرشهید‌شد! ⟦شهیدابوالقاسم‌تلخابی<🖤> همسرش‌گفت‌: حاج‌خانم‌بچه‌هارفتند،ماهم‌بریم‌تفنگ بچه‌هاروی‌زمین‌نمونھ . . رفٺ‌وعملیات‌والفجر۸شهیدشد! ⟦شهیدعلی‌تلخابی<💔> مادربه‌خداگفٺ: همه‌دنیام‌روقبول‌کردی،خودم‌روهم قبول‌کن:) رفٺ‌ودرحج‌خونین‌شهید‌شد!:)) ⟦شهیدکبری‌تلخابی<✋🏾> ـ ـ ـ ــــــــ⊰𑁍⊱ــــــــ ـ ـ ـ ای کاش خدا هم خریدار ما بشود 😭😭🤲   ♥⃢ 🍀کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯