eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
656 دنبال‌کننده
10.1هزار عکس
7.8هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
🍂💚🍂💚﷽💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂 🍂 ✍️ 🔸 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 🔸 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 🔸 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 🔸 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 🔸 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 🔸 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 🔸 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 🔸 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 🔸 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 🔸 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 🔸 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 🔸 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 🔸 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: 🇮🇷 @shahidmedadian 🍂 💚🍂 🍂💚🍂 💚🍂💚🍂 🍂💚🍂💚🍂💚🍂
✅ بسیجی مخلص، جوان عارف و سردار رشید، شهید🌷 🗓 ولادت 🌺 ۲۳ تیر ۱۳۴۳ 👈 همکاری با پدر در مغازه از دوران نوجوانی همزمان با تحصیل 👈 گذراندن دوره راهنمایی در مدرسه مذهبی احمدیه 👈 شرکت فعال در راهپیمایی ها علیه رژیم ستمشاهی پهلوی 👈 فعال فرهنگی در حزب جمهوری اسلامی 🇮🇷 👈 مبارزه با گروهک های ضدانقلاب از اوايل پیروزی انقلاب اسلامی 👈 مداح، مؤذن و ذاڪر اهل (بیت علیهـم) الســلام 👈 جمعی لشڪر ۱۴ امام حسیـن (علیه السلام) 👈 فرمانده‌ شجاع و محبوب گردان خط شکن یا زهرا (سلام الله علیها) 🗓 شهادت 🌷 ۵ اردیبهشت ۱۳۶۶ 🔹 اصابت ترکش خمپاره به پهلو، بازو و کمر 👈 عملیات کربلای ده 📌 منطقه استان کردستان، ارتفاعات مرزی بانه 📍 مزار گلستان شهدای اصفهان 📚 زندگینامه و وصیتنامه شهید 🌷 محمدرضا تورجی زاده و اطلاعات تکمیلی👇 https://hor-zaman.ir/173 https://salameno.ir/detail/23286 https://navideshahed.com/fa/news/468848/ 🍃🌷🍃🌷🍃 کانال شهدایی شهیدرحمان مدادیان 👇 🇮🇷 @shahidmedadian ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
هدایت شده از کانال برادران شهید مهدی و مجید زین الدین🏴🖤
🌙🌺💫 🌺💫 💫 🌙 ، شب سرنوشت است! میان آب و آسمان..! برای مردانی از جنس نور از جنس عشق...🕊 مردان اخلاص و شجاعت، خط شکن هایی بی پروا، دلیرمردانی ... رفتند تا بمانیم... و چه سرنوشتی برایشان رقم خورد... ...💔 آری امشب بود شب قهرمانان .. شبی که تنها خاطراتش بیاد ماند...🕯🍂 💢 با شهدایش امشب کنارحسینه دل❣ با هدیه کردن و ۱۴شاخه_گل_صلوات رأس ساعت: ۲۲:۳۰ دقیقه ⊰❀⊱ 👣 کانال رسمی سردار شهید  مهدی زین‌الدین ♥️♥️ https://eitaa.com/joinchat/319357276Ceb68ec28c2
44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥🎞 یادمان عقلمه ، اروند رود 🥽💔 راوی: برادر هادوی 🎙 به یاد شهدای غواص عملیات کربلای ۴🌊 [بــارانـِ شهـ🌱ـادتـ]  ❣       ♥️🍀کانال فرهنگی انقلابی 👇          ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ 🇮🇷 @shahidmedadian ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📺 فیلم جاده شهید صفوی_سالگرد شهدای شیمیایی بهبهان (نوستالژی) 🔺اینجا کیلومتر 10 جاده اهواز، خرمشهر است، گردان فجر بهبهان در این محل، در بامداد 19 دی ماه 1365 مورد حمله شیمیایی قرار گرفتند و طی چند روز بیش از 50 نفر از گل های نرگسش پرپر شدند. ➖➖➖➖➖➖ #فجر باد آن روزگاران یاد باد کانال از سرداران شهدای شهرستان بهبهان👇 ┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄  ❣       ♥️🍀کانال فرهنگی انقلابی شهیدرحمان_مدادیان 👇      عمو_رحمان    ✾‌✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾ 🇮🇷 @shahidmedadian ✾✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾‌✾