eitaa logo
شهید رحمان مدادیان (عمو رحمان)
620 دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
8.3هزار ویدیو
72 فایل
فراموشم نکن حسین جان فراموشت نخواهم کرد قسمتی از وصیت نامه ی شهید مدادیان بیسمچیمون ⤵️⤵️⤵️ https://abzarek.ir/service-p/msg/584740 پیج اینستاگرام ⤵ https://www.instagram.com/shahidmedadian 💖 خادم کانال @Zsh313 اومدنت اینجا اتفاقی نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
📣چهل شب زیارت عاشورا به نیابت شهدای کربلا هدیه به قلب داغدار امام زمان علیه السلام🤲 لطفاً در زیارت عاشورای هرشب همکاری بفرمایید👌 ⬅️شب سی و نهم حربن یزید ریاحی درود خدا بر او باد
💐 اربعین ۱۳۹۳ هشت روز مانده به اربعین،یک شب ساعت یازده بود که مجید،سراسیمه به خانه آمد.مریم تا پسرش را دید،هول برش داشت. _چی شده؟چرا این قدر عجله داری؟این موقع شب جایی میخوای بری؟ _اتفاقی نیفتاده،وسایلم رو جمع کن.! _نصفه شبی کجا می خوای بری؟با اون وسایل خواستنت داری من رو میترسونی! _چیزی نیست،با چندتایی از بچه ها،داریم میریم کربلا! _مجید !کارات همیشه همین جوریه.دقیقه نود.خوب زودتر میگفتی.تا یه چیزی برات می ذاشتم و به چند تا فامیل و آشنا،خبر می‌دادیم،مثلا میخوای بری کربلاها. _مریم زود باش!بچه ها تو ماشین منتظرن مریم با عجله دو سه دست لباس و خرده وسایل شخصی اش را،داخل کوله پشتی گذاشت و باهم خداحافظی کردند و مجید،راه افتاد به طرف کربلا.😭 تا برسند مرز مهران و وارد عراق بشوند،کارشان توی ماشین ،فقط بگو و بخند بود.صدای آهنگ ماشین شان،تا کجاها که نمیرفت،اصلا مجید هرجا که بود،آنجا میشد خنده بازار و تفریح گاه.اما وقتی پا به خاک عراق گذاشتند و به زیارت اول شان در نجف رفتند و برگشتند،مجید کمی این رو به آن رو شد و حالش تغییر کرد.شوخی میکرد،بگو بخند داشت،ولی آرامشی عجیب ،وجودش را گرفته بود.حرکات و سکناتِ این مجید،با قبلش فرق داشت.کمتر حرف میزد،!بیشتر توی خودش بود و اغلب داخل حرم می ماند.دوستان همراهش،چند دقیقه ای زیارت می کردند و سر قرارشان،جایی در صحن بیرونی حرم برمی گشتند،الاّ مجید. منتظرش می ماندند،این پا و آن پا میکردند،ولی مگر مجید پیدایش میشد.گاهی یک ساعت تمام از قرارشان میگذشت،ولی خبری از آمدنش نبود..وقتی هم که برمی گشت،با رنگ و روی دیگری برمی گشت،مجید قبل از زیارت نبود.چشمهایش قرمز شده بود،نگاهش را از رفقا می دزدید،يا سرش را برمی گرداند،تا با کسی چشم تو چشم نشود. 🌷🕊 💥ادامه دارد... @shahidmedadian
💐 دوست نداشت چشم و چارش را که خون توی آن افتاده بود،ببینند و سؤال پیچش کنند.هم سفران که از چشم انتظاری حوصله شان سر رفته بود و حالا هم با دیدن حرکاتش،فکر می‌کردند این ها ادای تازه مجید است،هرکدام چیزی می‌گفتند: _مجید یه ساعته داری چی کار میکنی؟ _بابا یه زیارت که اینقده لفت دادن نداره! _چشمامون سفید شد،بس که به در حرم زل زدیم! _دِ زود باش بریم!دو سه روز پیاده روی منتظرمونه! از نجف که پیاده راه افتادند به سمت کربلا،مجید با قافله رفقا بود و نبود.شاعر راست گفته‌بود: من در میان جمع و دلم جای دیگر است! هشتاد کیلومتر راه بود و به عبارتی،هزار و چهارصد و پنجاه و خرده ای عمود.مجید توی این راه دور و دراز،آرام بود و مثل آدم غریق،در افکار خودش دست و پا میزد.انگار روی دهانش مهر زده بودند و جز به ضرورت،حرف نمیزد؛ساکت و خاموش و لب دوخته،عینهو صدف.گرچه بیرونش آرام و خاموش بود،ولی پیدا بود که درونش؛طوفان و تلاطم است.حال مجید تا آخرین عمود و تا خود منزل آخر همین بود.اما همین که پا به کربلا گذاشت و چشمش به گنبد اباعبدالله و بین الحرمین افتاد،همان جا روی زمین فرو ریخت.انگار با قامت فرو افتاده و زانوی در بغل،خودش خیمه عزا شده بود و حال غریبی داشت.دل مجید،زیر این خیمه می سوخت.لبش زمزمه میکرد و چشمش عین ابر بهار،به کار خودش بود و یک ریز میبارید.روبروی گل دسته های ارباب،مثل مرغک تیرخورده ،بال بال میزد و چشم به گنبد صیاد دوخته بود که بیاید و راحتش کند.نمیخواست از جایش تکان بخورد.اگر هم میخواست،نمی توانست. 🌷🕊 💥ادامه دارد... @shahidmedadian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از مقر بیداری (ضد شبهه)
🌹🍃🌹🍃🌹🍃🌹🍃 بسم رب الشهداء والصدیقین ضمن تشکر وسپاس ازهمراهی شما عزیزان درختم جمعی و قرائت هدایای شما به محضرشهداء 🌷 🌟 ۱۸۲۲۷ شاخه گل صلوات ✅ 🌟 ۴۰ مرتبه زیارت عاشورا ✅ قبول باشه ازهمگی شما انشاءالله دعای خیر شهدای والا مقام بدرقه زندگی شما عزیزان باشه 🌺 خادمین خودتون رو دراین مجموعه از دعای خیر فراموش نفرمایید 🌸 لینک دعوت کانال مقر بیداری (ضد شبهه)👇👇 ❁═══┅┄ 💠 https://eitaa.com/joinchat/3515417411C80906178d5 💠 ❁═══┅┄
🕊🌷🕊 ✨بسم رب الشهدا والصدیقین ✨ خاطره از زبان برادر شهید مدادیان (یدالله مدادیان) یک خاطره از رحمان عزیزم که تا قیامت فراموش نخواهم کرد رحمان آخرین مرخصی که آمده بود وقتی مرخصی اش تمام شده بود من او را به ترمینال رساندم ماشین برای رفتن به اهواز نبود ساعت ها منتظر ماندیم تا ماشین بیاید وقتی به چهره رحمان نگاه کردم اورا به شکل انواری از نور زیبا میدیدم میخاستم بگویم رحمان تو خودت هستی تو خیلی فرق کرده ای آنقدر مهربان و مظلوم شده بود که نمیدانستم چه بگویم بعد از شهادتش متوجه شدم آن روز نور شهادت بود در چهره رحمان عزیزم و دیگر رحمان و ندیدم به آسمان پیش امام حسین علیه السلام رفت یک شب در خواب دیدم یک جای زیبا و سرسبز هستم که خیلی زیبا بود من دیدم که یک نفر آنجا بود ازش سوال کردم اینجا کجاست گفت نگاه کن اینجا خیمه های امام حسین علیه السلام است من وقتی به طرف خیمه ها رفتم دیدم یک نفر نگهبانی خیمه های امام حسین علیه السلام و میده تمام لباس هایش هم سبز بود با دقت نگاه کردم دیدم رحمان عزیزم است او نگهبان خیمه ها بود 🌷نثار روح مطهر شهید رحمان مدادیان فاتحه و صلوات 🌷 کانال https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
6.99M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍃 ✍شهید رحمان مدادیان خیلی مودب و با معرفت بود که در دوران زندگی اش هیچ گاه کسی صدای بلند از او نشنید بود و همیشه با مردم با مهربانی رفتار میکرد روحش شاد و یادش گرامی باد کانال https://eitaa.com/joinchat/1852440749Cc4937a5cdc
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا